گنجور

حاشیه‌ها

بابک در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

دکتر ترابی گرامی،
ترسم که این جستار به درازا کشد، باری،
سلامی از بنده خدمت شما،
امان امان امان، از عقل و علم و عاقل!
..."گویند که یکی از علماء بر کلام بایزید (بسطامی) اعتراض کرد که این سخن با علم موافق نیست، بایزید پرسید: آیا تو بر کلّ علم دست یافته ای؟ گفت نه. بایزید گفت: این سخن ما تعلق به آن پاره از علم دارد که به تو نرسیده...."
این را برای کمی مزاح بیان کردم، و نه برای طفره رفتن از پرسشهای شما ویا ماست مالی کردن و رنگ و لعاب دادن به گفته خود، که گر چنین بود صحبت را همینجا به پایان می بردم.
ضمناً، سالها پیش به یکی از دوستان می گفتم که تخمین زده اند تعداد ستارگان کهکشان راه شیری حدود 500 هزار میلیون(500میلیارد) باشد، گفت کدام فلان فلان شده ای نشسته و اینها را شمرده؟! اگر دید شما نیز چنین است لطفی بر خود و بنده کرده الباقی را نخوانید، ولی اگر بابی برای گفتگو دارید، این بیانِ این حقیر و اینهم سرِ شما، دردش پای خودتان.
*
اما پرسشها و دیگاه های شما،
راستش، نوشتار شما برای موجود خنگی چون این بنده کمی درهم پیچیده است لزا تا حد وسع و بضاعت سعی می کنم آنهارا تفکیک کرده و یک به یک نظری، و نه جواب، ارائه کنم. ولی وسعت و گستره پرسشها آنقدر زیاد است که دانش ناچیز بنده از فیزیک و گیتی شناسی(cosmology) ووو...جوابگوی تمامی آنها نمیباشد.
***
در مورد گفته "آقایان" که شما اشاره کردید و نظریه بیگ بنگ را برابر کتاب آفرینش (Book of Genesis) قرار دادید و شباهت "شگفت انگیز.." و " چگونه همان شیوه اندیشگی جامه علم بر خود پوشیده..." و "تنها تفاوت آنان را در تعداد ارقام..."، باید بگویم که دکترجان تفاوت نه تنها فقط در تعداد اعداد نیست بلکه به قول نوجوانان امروزی "از زمین تا زیر زمین است...".
--کتاب فوق تاریخ پیدایش را به گفته یکی از کشیشان مسیحی به روز 27 اکتبر سال 4002 قبل از میلاد منصوب می کند (6000 سال پیش و نه هفت)، ولی نظریه زمین شناسان عمر زمین را حدود 4،5 میلیارد سال.
جایی نیز خواندم که اگر این عمر را به یک 24 ساعت تشبیه کرده که از ثانیه ای پس از نیم شب شروع وتا نیم شب آتی ادامه یابد دایناسورها حدوداً 20 دقیقه مانده به نیم شب آتی از روی زمین محو گشته و عمر تمدن بشری نیز به چند ثانیه آخر می رسد. ولی بر مبنای کتاب مقدس با کمی ضرب و تقسیم می بینیم دایناسورها می باید حدود 80 سال پیش یا یک سال پس از افتتاح دانشگاه تهران از جهان رخت بربسته باشند!
--در مورد فیزیک دانان یا این "آقایانِ" گفته شما، همین بس که از تئوریهای نسبیت اینشتین گرفته تا اتم و الکترون و پروتون و نوترون، و هسته های تشکیل دهنده آنها چون نوترینو (Neutrino) که اگر اشتباه نکنم می تواند مسافت 9،5 تریلیون کیلومتر(برابریکسال نوری در فضا) را در (Lead) طی کرده بدون برخورد با هیچ هسته دیگری، و هسته های درونی دیگری چون کوارکها(Quarks) و بوجود آوردن ضد ماده(Antimatter) در آزمایشگاهها برای زمانی ناچیز، و سیاه چاله های فضایی (Black Hole) که از تئوری آقای هاوکینگ به واقعیت پیوستند و روئیت هم شده اند، و اندازه گیری نسبی سرعت دور شدن کهکشانها از یکدیگر توسط (Red Shift) که بر انبساط گیتی شهادت دارد و.... را دیگر جزء محاسبات شکمی نمی توانیم قرار دهیم، بلکه اینها به اثبات رسیده اند، و بر اساس این گونه علم و دانش "آقایان" نظریه هایی ارائه می کنند که بر مبنای حساب و کتاب هست و نه چون کتاب فوق الذکر.
---در رابطه با بیگ بنگ ندیدم که جایی گفته باشم از هیچ آمده؟ و یا بیان کرده باشم آنگونه که شما می پندارید و تصور می کنید که انفجار بزرگی بوده.
اتفاقاً بر مبنای نظریه های آقای استفن هاوکینگ، نابغه عالم فیزیک و کیهان شناسی، (نقل به مضمون از حافظه) "...تمامی جرم و بار انرژی گیتی کنونی درون همان نقطه سینگیولاریتی نهفته بوده ، حال چطور و چگونه اش از دانش فیزیک خارج است..." که در مقیاسی زمانی به اندازه یک فلانم ثانیه (دقیقاً عدد را یاد ندارم،ولی یک چندم ثانیه بود) این نقطه توسط آنچه تئوری تورّم ( Inflation theory ) نامیده اند بر مبنایی برابر یک میلیون x یک تریلیون x یک تریلیون بار بزرگ شده (شبیه به و مثال یک بادکنک و نه انفجار)، پیش از آن گیتی خلائی بوده بی نهایت داغ (infinitely Hot) {چنانکه بر آن عددی نتوان گذاشت,این از بنده در اینجا}، که پس از این واقعه دمای آن در یک افت وحشتناک->(بازهم گفته بنده) به 300 میلیون درجه سانتی گراد{ افت به این اندازه از بی نهایت، وحشتناک سرد شدن است باز هم از حقیر} رسیده که هسته های اولیه توانستند شکل گیری کنند....
---درمورد باور شما "که من بر این باورم که کیهان بی کرانه است و بی آغاز و پایان و..."،
حال من نمی دانم کدام را ملاک قرار دهم، باور شما یا این "آقایان" که شکمی صحبت می کنند؟ اگر که شما، بفرمایید نظریه تان بر چه مبنایی و داده ها و استدلالی پایه گذاری شده؟ آن یک بیت حکیم توس؟ که خوب در اینجا توافق دارد با نظریه بیگ بنگ ولی در مورد بیکران بودن گیتی که حکیم صحبتی نمی کند؟ شما برچه پایه و مبنائی آنرا چنان بی نهایت می دانید که همیشه و کمابیش چنین بوده؟ اندازه گیری چشمی، تفکری، و یا فقط باوری ؟ اعداد و ارقام و فرمولی مهیاست؟ آن دگر گونی کیهان که فرمودید و به جزئیاتش نپرداختید، در جهانی بی شروع و پایان چگونه است؟
---در مقابل،چنانچه ناآشنایید، عرض کنم که تعدادی از فیزیکدانان در دهه های قبل دارای نظری چون شما بودند که آنرا تئوری (Static State Theory) نام داده و بیان می کردند که کیهان یا گیتی؟ آنگونه است که شما فرمودید، همواره همینگونه بوده و شروع و پایانی ندارد.
اما یکی از این "آقایان" که آقای هاوکینگ باشد به همراه همکارش نشان دادند که فرمولهای دیگران اشتباه بوده و همان (Cosmic Microwave Background)، که در حاشیه دیگری عرض کردم و شما بدان اینجا اشاره نمودید، نشان دهنده چنین رویدادی می باشد و تئوری ایشان را اثبات می کند که نه تنها بیگ بنگ روی داده که ما توسط این پرتو اثر آنرا می یابیم، بلکه شروع آفرینش را نیز اثبات می کند. در مورد پایانش هم که در پُست پیشین در اینجا از آقای مارتین رییس، یکی دیگر از بزرگان این رشته، نقل قولِ شامل مأخذ کردم.
فراموش نفرمایید که گوگِل عزیز همواره یار و یاور شماست، و شما می توانید توسط ان و نه فقط "گیرم" و نگیرم خود به تحقیق بپردازید.
***
حال می پردازم به نکته دیگر شما "...صدایی مانند هوم که برخی از هندی و بوداییان که در خود می روند آنرا می شنوند...." که اینرا بنده در حاشیه دیگری آوردم و ایکاش شما نیز در همانجا آنرا مطرح می کردید تا اگر دیگری هم با خواندنش شبهه ای دارد پاسخ را بگیرد.
و فکر کنم اشاره تان هم به "روز بود و شب بود گفت..." آیا منظورتان فقط کتاب فوق الذکر بوده، و یا شاید هم ابتدای قصه ها که یکی بود یکی نبود...؟
برای خالی نبودن از لطف، درادامه بنده هم به شمه ای از قصهء اتل متل توتوله اشاره ای خواهم داشت.
- اگر دقت فرموده بودید در آنجا پرسیدم که مقایسه این دو نوا که یکی توسط رادیو تلسکوپها شنود می شود و دیگری توسط گوش درون (روان)، و میتوان گفت که شباهت صوتی دارند آیا شگفت انگیز نیست؟
که شما اینجا فرمودید چون به درون رفته جز صدایی مانند گردش خون و هوا و نبض نمی شنوید، و دو علامت تعجب مرقوم فرمودید در پس واژه بستگی آنان.
دکتر جان شما مثل اینکه از گوش برون اینها را می شنوید و یا خیر؟ و اگر هم باوری بدان گوش درون ندارید چرا صراحتاً بیان نمی کنید که "این خارج از علم است و جز مشتی موهومات" نیست؟
در حاشیه دیگری که بدون مدرک و سند و فقط بااستناد به حدسیات خودتان فرمودید که شیخ عطار احتمالاً چون عطار بوده، مواد روانگردان استفاده می کرده و هذیاناتی نیز به زبان میاورده و خواستید که آنرا مسکوت گذاریم، و چنان کردیم. چرا اینجا نیز اینرا بیان نمی کنید؟
اما،
راهبان فوق الذکر به جهان هایی درونِ روان ما اشاره کرده که هفت در پایین و دوزخین و هفت در بالاست که بهشتین ، اشاره اینان به درون بدن ماست و نه آنگونه که تنی چند از باورها گویند خارج از ما و در گوشه و کناری ناشناخته. آنها را اینان چاکرا (Chakra) گویند که در زبان پارسی کهن چرخا (Charkha) می باشد و در فارسی نو چرخ و در همه اینها به همان معنی چرخ. توسط همان یار عزیز گوگِل یک سرچی بفرمائید، نمودار و نقاشی آنرا فراوان خواهید یافت.
باری گویند که صدای چرخش اینان را نیز توانِ شنیدن با گوش درون (روان) باشد، و نه با آن گوشی که شما بدان استناد می فرمایید، که برای شنود اصوات برونی و مادّیست. عاقلی چون شما که خود چنین آگاهی ندارد و علم و عقلش هم بدان نرسیده، اینان را نیز احیاناً بذله گو(هذیان گو) می پندارد و خطاب می فرماید؟ و اهل مواد روانگردان؟
*پس:
هفت در دوزخند در "تن" تو--- ساخته نفسشان درو دربند
هین که در دست تست قفل امروز---در هر هفت محکم اندر بند
" حکیم سنایی"
تو را به خدا نگویید که این حکیم بزرگ هم قرص اِکستسی می زده و بنگی بوده، و یا آن راهبان نیز که دقیقاً حرف او را می گویند این گونه بوده اند.
حیلهء تن همچو تن عاریتی است---دل بر آن کم نه که آن یک ساعتی است
حیلهء روح طبیعی هم فناست---حیلهء آن جان طلب کان بر سماست
جسم او همچون چراغی بر زمین---نور او بالای سقف هفتمین
"مولانا"
از قضا دو دهه پیشتر در سفری که به جنگلهای آمریکای مرکزی داشتم، مدتها در مقابل ساختمان کناری یکی از معابد مایاها که به ساختمان راهبان معروف است و قدمتش به هزار و پانصد سال پیشتر باز می گردد، مات و متحیر زل زده بودم به نقوش کنده کاری شده بر سنگ که چیزی را نشان نمی داد جز نمایی از همین در بدن یک راهب یا فرمانروا. می دانید که اسپانیا یها 500 سال پیش به آنجا یورش برده و اولین اشخاص خارجی بودند که پس از پانزده بیست هزارسال پا به آن قاره گذاردند، و پیش از آن ممکن نبوده که راهبان مایا از راهبان هندو و بودایی یا حکیم سنایی ما چنین آموزشی گرفته باشند. ایکاش دوربین را فراموش نکرده بودم که حالا مجبور باشم سفری دوباره کنم.
تا یادم نرفته در مورد اتَل مَتل توتوله نکته ای بگویم خدمتتان که بعید می دانم شما و یا دیگری با آن آشنا باشید. در باور هندوها و زبان سانسکریت نام سه از آن هفت دوزخ چنین است: اولین آنان آتالا (Atala)، ششمین ماهاتالا(Maha tala)،و چهارمین تالاتالا(tala tala) که همان خصوصیات را که حکیم فرموده را نیز برایشان منظور کرده اند. شاید که ریشه واژه آتِل را در عاطل و باطل باید هم اینجا جست و نه در زبان عرب؟
***
---در مورد عقل و علم وعاقل یک نیمچه نگاهی بس ناقص دارم که چرا با این تفکرات مشکل دارند، ولی خوب تکمیلش طاقت فرسا و زمانبر است، تا آنزمان لطف کرده به همان نقل قول از ابایزید رجوع فرمایید.
--- و در آخر سوالی از شما، که چرا اصرار دارید مولانا و یا مولوی و یا مولانای روم را همواره و پیوسته بلخی نام ببرید؟ می دانم که افراد را با محل تولد یاد می کردند، ولی نه حافظ و نه سعدی را فقط شیرازی، و نه عطار و نه خیام را فقط نیشاپوری نام می بریم. ابو شکور هم که بلخی است، و بلخیِ تنها نمی تواند خطاب به او هم باشد؟
***
دکتر جان فکر کنم پرسشهای شما را جامع و در حد وسع و بضاعت پوشش دادم، و چیزی که از قلم نیفتاد؟ انشا... که سرتان درد نگرفته و یا طلب درد بیشتر نمی کند، گر چنان باشد امر بفرمایید که در خدمت باشم.
همیشه شاد باش و شادزی

هیچ در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۰۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:

زیبایی شعر در آن است که هر کس بقدر شعورش از آن برداشتی می کند . دانشمند فرزانه ای چون عمر خیام که عُمر خود را به خدمت همنوعش گذرانده هرگز نمی توانسته که یک مست لاابالی بوده باشد او مست می نابی بوده که با چشم سر نمی توان به آن نگریست از جانب حضرت دوست است و بس .
می نوش که عمر جاودانی اینست /خود حاصلت از دور جوانی اینست
هنگام گل و باده و یاران سرمست / خوش باش دمی که زندگانی اینست .
اون خیامی که بعضی از عزیزان میگن که اصلا نباید به عمر جاودان اعتقادی داشته باشه! پس می حقیقی در عالم است که بقول اوستاد آدمی میبنده به کمرش و با اون به گور میره ... درضمن چطور در شعر نمک ، ماه ، دریا ، رود ، دوست ، رخ و... معانی مختلف و تفاسیری دارند ، بعد ما بگیم نه می همون می است بس چون ما فقط یه می رو میشناسیم. نه عزیزان ماده پرست من کمی تامل لازمه نظرتون بسیار قابل احترامه ولی اصلا مهم نیست.

کمال در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

باسلام وشب بخیر
فالی جهت این غزل:
ای صاحب فال،شماکسی راداریدکه
خوشبختانه شمارابسیارزیاددرک،،،،،
می کندواین یک سرمایه مهم در،،،،،،
زندگی است،بخشندگی رافراموش
نکنید،رمزشماگرایش به گذشت،،،،،،
است چه مالی وکمک به نیازمندانم،
وچه معنوی وبخشیدن دیگران،،،،،،،،
موءفق باشید.
بدرود

ناآشنا در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۳۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

جناب شایق
با درود
اینهمه راه رااز کجا خبر دارید چه کسی تا به حال به وصال رسیده که این اخبار را شما از او شنیده اید کدام به قول شما عارف ره صد ساله را یک شبه پیموده ، سپاسگزار میشوم یکی دو مثال و نام از این عارفان بیاورید
نکند دیگران در باره ی کسی این تخیلات را بافته باشند که امیدوارم اینگونه نباشد
این بنده در مورد عرفان و عرفا بسیار خوانده ام که تذکرت الاولیا نمونه ی بارز آنست ولی گمان میکنم همه زاییده ی افکار جناب عطاربوده است
من دیده ام اشخاصی را که دنیا و کار دنیا را به هیچ گرفته اند و
بی نیاز مطلق بوده اند با چند تنی از ایشان زندگی کرده ام
و بزرگمردی هایشان را ستایش کرده ام ولی گمان میکنم حالات روحی و عشقی که در وجودشان موج میزند بر همگان پوشیده است
اینان بر سر بازار جار نمیزنند تا دیگران را از پس پرده ی اسرار با خبر کنند
تا شما بر چه عقیده باشید
با احترام
ناآشنا

مسرور در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷۵۹:

تصور بر این است که ادعای دوستان مبنی بر انتساب نادرست این رباعی به مولوی صحیح به نظر برسد،چرا که با توجه به ایدولوژی فلسفی مولوی که همه امور را به عالم بالا و کاینات متصل میکند بعید به نظر میرسد که این ایده را تبیین
کند که هر آنچه میخواهی را از درون خودت و از قدرت درونی خودت جستجو و طلب کن!
حال آنکه ما میدانیم مولوی به فلسفه جبر معتقد بود!

مهدی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶:

بابک عزیز
درود به شما
بابت توضیح کامل و زیباتون سپاس

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل
لطیفه‌های عجب زیر دام و دانه توست
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست
علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن
که این مفرح یاقوت در خزانه توست
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولی خلاصه جان خاک آستانه توست
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست
چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز
از این حیل که در انبانه بهانه توست
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۳۴ دربارهٔ هلالی جغتایی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸:

زیبا

حسین در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۵۵ دربارهٔ حافظ » قطعات » قطعه شمارهٔ ۲۱:

با سلام به عاشقان حافظ
حسین هستم و در سوئد زندگی می کنم
سخن حافظ هر جا که باشید به دل نشیــند!
با سپاس از خانم حنانه و نکته ی که بدرستی عنوان کردند؛
بادت اندر شـهر، یاری برقرار و بر دوام!

عقیل پورخلیلی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک:

در بیت « با حکیم او قصه ها می گفت فاش / از مقام و خواجگان و شهرتاش » واژه ی « شهرتاش » به معنی همشهری است .
« تاش » در اصل پسوندی ترکی است که معنی « هم » می دهد و در اصل به صورت « داش » بوده است :
خیلتاش ( هم خیل ) وطن تاش ( هم وطن ) خواجه تاش - گوگلتاش - یولداش - اکداش - آتاش - کوکلتاش و ...
(‌برگرفته از فرهنگ دهخدا )
---------------------------------------------------------------
در بیت ( تا که نبض از نام کی گردد جهان / او بود مقصود جانش در جهان ) « جهان » در مصرع اول یعنی « جهنده » یعنی تا حکیم ببیند که نبض کنیزک از نام چه کسی جهنده می گردد و تندتر می زند ؟
www.pourkhalili.blogsky.com
www.laktarashan.blogsky.com

مهسا رضایی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳:

وزن شعر
مستفعلن فع // مستفعلن فع
و یا
فع لن فعولن // فع لن فعولن

مجتبی خراسانی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶:

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
سرآغاز قصیده تاکیدی است بر «اعتماد به نفس» . شاعر از کسانی که ناکامی هایِ خود را از فلک و ستاره می دانند ، به سختی انتقاد می کند {البته خودِ او در اشعار مربوط به سال های اقامت در درۀ یمگان از جهان و فلک شکایت ها دارد . «دهر ستمکاره» ، «زمانۀ بدخو»} آنگاه می گوید: تو باید از اشخاص نیک نام و نکو محضر پیروی کنی و برای مردم سودمند گردی ، نه آن که مانند درخت تبریزی بی ثمر باشی . باید دانش بیاموزی تا بر فلک سلطه یابی . دبیری و شاعری پیشه های خوبی است ، اما آسایش در جهانِ دیگر راهی دیگر است . کالایِ شاعرانِ ستایش گر دروغ و گزافه است ، از این رو است که من مرواریدِ سخن را به پای خوکان {امیران و شاهان} نمی ریزم و آنان را نمی ستایم ، تو نباید در برابر آنان پشت خم کنی . آدم دانا بر کسی کرنش و تعظیم می کند که خداوند او را به رهبری برگزیده باشد . عدل کند ، ستم را از روی زمین بزداید ، و او کسی نیست جز مستنصر خلیفۀ فاطمی {که به زعم شاعر} امامِ زمانه است .
به هارون ما داد موسی قرآن را/نبوده‌است دستی بران سامری را
هارون: برادر حضرت موسی علیه السلام ، دست: در اینجا استعاره از غلبه و تصرف است ، سامری: نام مردی که گوساله ای از طلا و نقره ساخته بود ، و این گوساله صدا در
می آورد و به سبب آن ، گروهی از بنی اسرائیل گمراه شدند ؛ پیامبر (ص) قرآن را به علی (ع) سپرد و نیرنگ باز بر آن دست نیافت . هارون کنایه از علی (ع) است بنا بر حدیث: «علی منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبی بعدی» یعنی پیامبر (ص) فرمود: علی از من به منزلۀ هارون از موسی است جز این که پس از من پیامبری نخواهد آمد. و موسی کنایه از محمد (ص) است ، و سامری مرد نیرنگ بازی که در غیاب موسی (ع) قوم بنی اسرائیل را فریب داد . مراد شاعر این است که چنان که موسی (ع) سرپرستی و هدایت بنی اسرائیل را به هنگام رفتن به طور به برادرش هارون سپرد ، محمد (ص) نیز قرآن را به علی (ع) سپرد تا نگهبانش باشد ، اما نیرنگ باز نتوانست بر قرآن دست یابد ، بر خلاف داستان موسی (ع) ، که سامری بنی اسرائیل را گمراه کرد .
پسنده ست با زهد عمار و بوذر/کند مدحِ محمود مر عنصری را
عمار و بوذر: دو تن از صحابۀ حضرت رسول (ص) بودند. آیا با وجود عمار و بوذر ، که هر دو به زهد معروف بودند ، شایسته است که عنصری ، محمود غزنوی را بستاید ؟ در این بیت تعقید لفظی است و ترتیب طبیعی عبارت چنین است: پسنده است مر عنصری را (که) با زهد...
بمنه و کرمه

چنگیز گهرویی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

راجع به مطلب بالایی .جمله به صورت جمله شرطی منفصله میباشد وسر هم نوشتن ساقیا به نظر درست نمیباشد

چنگیز گهرویی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸:

این بیت :ساقیا عشرت امروز .... یاز دیوان قضا ...: در تمام تصحیحها به همین صورت امده است .به نظر صحیح ان به صورت ذیل میباشد.(ساقی یا عشرت ...یا ز دیوان ...)

فرهاد در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۷ - مناظرهٔ خسرو با فرهاد:

ممنون از بذل محبتان دوستان نسبت به بنده.
زندگی بی عشق یا مردن به جرم عاشقی/ گاهی قبر در دل تاریخ قابت میکند

نیشابوری در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۴ - نتیجه افسانه خسرو و شیرین:

کلمه قبچاق یا قچاق(Ghochagh) بمعنی درشت هیکل میباشد که هنوز هم در خراسان کاربرد دارد.

عقیل پورخلیلی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند:

با سلام . بنده کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی هستم . لطفاً از خودتان تفسیر ننویسید . انسان کل در مثنوی شرح خاص خودش را دارد و گاهی هم منظور شمس تبریزی و دیگر مرشدان مولوی است و ...
معنی ابیات عربی اینگونه است :
پادشاه در خطاب آن انسان کامل و ولی و همان کسی که در خواب دیده بود و به عنوان طبیب الهی بود ، می گوید :
1- ای یار برگزیده و پسندیده ، خوش آمدی . اگر غایب شوی ، قضا و تقدیر الهی می آید و فضای زمین ( بر ما ) تنگ می شود .
2- تو سرور قوم ( رئیس عابدان و سالکان ) هستی . هر کسی که تو را نخواهد ( من لا یشتهی) و از این کارش دست برندارد ( لم ینته ) ، به راستی که تباه خواهد شد . ( قد ردی کلّا )

ناشناس در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

تیمور لنگ درست اهل شیراز نبوده! ولی چرا شاعر گفته سمرقند و بخارا و چرا نگفته شیراز و فسا!

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۵:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

جناب بابک،
مِیفرمایید از عمر جهان سیزده میلیارد سال گذشته است، اینکه چگونه دوستان کیهان شناس در باختر زمین به چنین عددی ( میدانم تقریبی ) رسیده اند بماند ، نکته‌ی جالب این است این کشف با آنچه در سفر آفرینش آمده است ( گویا کمتر از هفت هزار سال) تنها در شمار سالها تفاوت دارد !!!
شباهت شگفت انگیزی است ، چگونه همان اشیوه‌ی اندیشگی جامه‌ی علم به خود پوشیده است و "روز بود و شب بودو گفت بشود وشدو...)
به بیگ بنگ چهره دگر گون کرده است تا پای بندی به باور های غیر علمی پا برجا بماند!.
(گیرم که این انفجار بزرگ روی داده باشد، در هیچ بوده است ؟)
باری، جایی از صداهایی که میشنوند و هوم مانند است و برخی بوداییان و هندیان چون در خود میروند همان میشنوند گفتگو شده بود و بستگی
!! این دو، من از آنچه در گیرنده های رادیویی میشنوند آگاهیی ندارم ، اما متوانم بگویم که چون در خود فرو رویم و در بر آواهای پیرامونمان فراز کنیم آنچه به گوشمان میرسد صداهای درونی تن ماست صدای گردش خون ، هوا و نبض تپنده‌ی
حیات.
من بر این باورم که کیهان بی کرانه است بی آغاز و انجام تنها حقیقت انکار ناپذیر تغییر است ، گشتن ، دگرگونی . و بیگ بنگ آقایان اگر هم رویداده باشد یک دگرگونی کیهانی است و نه آغاز خلقت.
حکیم داشمند ما فردوسی توسی ( اهل روستای باژ!!!)
آنگاه که میفرماید :
" که ایزد زناچیز چیز آفرید وزآن تا توانایی آمد پدید"
راه به جایی میبرد چه ناچیز لزوما هیچ چیز نیست و آنچه پس از آن میگوید و توانایی که از چیز زاده میشود و ببخشایید.

دکتر ترابی در ‫۱۰ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۲:۴۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۵ - روان شدن خواجه به سوی ده:

ای کاش دوستان پیش از آلودن قلم به ناسزا ، اندکی می اندیشیدند و پاره ای از این پرسشها را پاسخ میگفتند.


فردوسی، بیرونی، رودکی، ناصر خسرو و...
در کدام شهر دیده به جهان گشوده اند؟
خواجگان و میرزایان تاریخمان از کدام شهر برخاسته اند؟
نیاکان طاهرین یکی از سادات حاشیه نویس چطور؟
آیا در آن روزگار شهر به مفهوم امروزی یا آنروزی در زادگاهشان وجود داشته است ؟.
مسولیت جنگهای خانمانسوزی که صدها هزار کرور مردم را در طول تایخ به کام مرگ فرستاده است بر عهده‌ی کیست؟
دور نرویم، چه کسانی بزرگترین فاجعه‌ی زیست بومی جهان را ایجاد کرده اند؟
و بسیار پرسشهای دیگر ازین گونه.
کلاهتان را به داوری بخوانید !
روستاییان بسیار بیش از فیلسوفان ، عارفان، زاهدان و....در باره‌ی جهان میدانند ، جهان واقعی
پرماسیدنی در باره‌ی چرخه‌ی جاوید زندگی ، پاسداری از آب و خاک ، همان که شهریان کمر به نابودی آن بسته اند .

۱
۴۲۷۱
۴۲۷۲
۴۲۷۳
۴۲۷۴
۴۲۷۵
۵۵۵۰