گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

دمادم در پی عیش و تناسانی است تهرانی

ز بغدادی و کوفی نسخهٔ ثانی است تهرانی

به هنگام حوادث گر بنای امتحان آید

چو پیش لشگر افغان‌، صفاهانی است تهرانی

گر ایرانی بود باری خراسانی و تبریزی

کجا هرگز توان گفتن که ایرانی است تهرانی

چو می‌بندد خراسانی به‌ پرخاش مغولان‌ صف

غنوده اندر آن سرداب پنهانی است تهرانی

چو آذربایجانی می‌زند با روسیان پنجه

پی یغمای رشتی و خراسانی است تهرانی

چو شیرازی کند با لشکر شیبانیان کوشش

اسیر بند غفلت‌های شیطانی است تهرانی

فنای الفت و عهد و فنای صدق و غمخواری

درست آمد که اندر دوستی فانی است تهرانی

نورزد عشق با کس جز به قصد بردن جانش

بدین معنی رفیق و عاشق جانی است تهرانی

اگر مفلس شدی یاری ز تهرانی مجو هرگز

که خصم تنگی و یار فراوانی است تهرانی

چو نادانی و تهرانی بود در قافیت یکسان

همیشه در پی ترویج نادانی است تهرانی

به هر نسبت که کردم فکر، فکرم ناتمام آمد

به‌جز این نسبت کامل که تهرانی است تهرانی

اگر تهرانیئی اندر وفاداری درست آید

مزور بایدش خواندن و الّا نیست تهرانی