ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:
فردا که محققان حق، فن طلبند
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۵۳ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷:
رندان که گهی ملک جهان میبازند
گاهی به نگاهی دل و جان میبازند
این طور قمار را نه چند است و نه چون
هر طور برآید آن چنان میبازند
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۳۸ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲:
وین جور و جفای خویش، از حد بیش است
مجتبی آموزگار در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷:
با سلام و عرض ادب خدمت بزرگواران. هرچند که از خواندن شعر فارسی لذت بسیاری میبرم، اما در این زمینه دانشی ندارم. ولی، در خصوص این شعر، که یکی از شاهکارهای پادشاه ادب فارسی است، پرسشی برایم وجود دارد. در مصرع دوم از بیت سوم آمده است که "هر کس عملی دارد من گوش به انعامی." به نظر حقیر در اینجا حضرت سعدی اشارت بر آن دارد که آدمی به هر حال کاسهی عملش در روز جزا خالی است، چه پیر مناجات باشد و چه رند خرابات (از دست و زبان که برآید، کز عهدهی شکرش به درآید) پس باید تنها چشم امید بر لطف حضرت دوست داشته باشد که نه به پاداش عمل، بل به واسطهی فیض و لطف به انعامی بر ما منت گذارد. پرسش من در اینجا آن است که با توجه به این گفتهها آیا "گوش به انعام داشتن" صحیح است یا "چشم به انعام داشتن"؟
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۵۵ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰:
والله که دولتش نیرزد به جووی
بالله که نام بردنش هم عار است
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۷:۵۴ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲:
لیلی صفتی بدید و مجنون شد و رفت
شایق در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
با سلام وسلام ویژه خدمت جناب نا اشنا من هم میخواستم اعلام اتش بس نمایم چرا که این دعوی بدرازای طول تاریخ است و لا ینحل (لکم دینکم ولی دین ) عقیده شما از خودتان عقیده من نیز از ان خودم و بهر حال از اینکه مواظب ایمان من بوده ا ید و نخواسته ایداعتقادات من خدشه دار بشود تشکر میکنم
آذردیماهی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰:
با درود فراوان برفرهیختگان ارجمند،
خدا را شاکرم که در این سرزمین کهن بزرگوارانی هستند که بدون ادعا، و بدون لقب، حق را میزان سنجش عدالت میدانند، و نه نام و نشان را،
متاسفانه. اتفاقی که در این دهه های اخیر شاهد آن هستیم، جلوس بیسوادان با القاب دهان پر کن بر مسند بزرگان است، و تکرار همان داستان تلخ گماشتن بیسوادان بر کارهای مهم و گماشتن بزرگان بر درگاه توسط اسکندر برای اداره ی اندیشمندان.
جناب فقیهی عزیز نمیدانم روی سخنتان با کیست اما در هیچکدام از کلام عزیزان که متنی نوشته اند حتک حرمتی نخواندم الا معلمی که خود را استاد تعلیم مثنوی در دانشگاه خارج از کشور نامید. و سکوت دربرابر چنین ابوجهلانی خیانت است به فرهنگ و ادب یک کشور و بلکه سکوت در برابر ایشان به معنیه اجازه به این افراد برای چنگ اندازی به چهره ی زیبای مام وطن است.
ما در جهان دوقطبی بسر میبریم. یک طرف خیر است و یک طرف شر و هیچ میانه ای نیست. تک تک ما هم یا زیر علم خیر هستیم یا. در لشکریان شر. و وعده ی خداوند حتما محقق خواهد شد و ریاکاران رسوا شوند.
خداوند همه ی مارا براه راست هدایت نماید.
ناآشنا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
جناب شایق
درودی دوباره بر شما و بر آن شوق و شوری که جذبه ی عشق بر جان شما افکنده ، مرحبا به ایمانت
که هرچه دانه ی تگرگ است لؤلؤ لالا میبینی
غبطه ها می خورم از حسرت ایمان که مگو
و اما : هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
گر بگویند مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
در بحر خیالات گهر هاست نهانی و خوشا چون تویی که از هر موجی گهری بر میگیری
از کجا که سعدی را عشق ماهرویی در همسایگی گرفتار نکرده که رازش بر ملا شده
و همچنین حافظ
معمولاً شعرا آرزوهای دور و دراز خود را به زبان شعر با مبالغه بسیار میسرایند
بوی عشق است که خلعت کند این تافته ی دیبا را
یا
ما به جولانگه خورشید جهانتاب به پرواز شدیم وانهادیم چه خوش جیفه ی نا قابل این دنیا را
سود بسیار ” …. “ برده درین دامگه وادی عشق هیچ گوهر نتوان یافت ، برابر شود این سودا را
در بسیاری موارد ، زبان شعر زبان دل نیست ، زبان آرزوست
اجازه میخواهم داستان کوتاهی از ایمان را یاد آور شوم
دزدی در حمام کیسه ی مؤمنی را به سرقت میبرد باز میکند مقداری پول و یک آیت الکرسی به خاطر حفظ پولها دران میبیند
دزد بلافاصله کیسه را بر میگرداند که پیش خود میگوید این مرد دعارا برای محافظت این مال درین انبان نهاده اگر کیسه را برنگردانم او ممکن است ایمان خود را از دست بنهد و من دزد مال هستم نه دزد ایمان .
پس مرا نیز از ادامه ی این بحث معاف کن که : سر رشته درازاست و این بنده راسر راهزنی ایمان نیست
مباد آنکه سعی من در پژمردن غنچه های زیبای باور شایق ی باشد که در آسمان ایمان خویش به دنبال ستاره های درخشان عشق در تکاپوست
باز میگویم که کاش من نیز مانند شما شایق بودم
با ارادت
ناآشنا
کمال در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲:
باسلام درحالیکه بارشی(باران) نسبتاخوب دراین بعداظهردرشهرم اصفهان بارید،واین همه جزءنعمتهای خداوندی است،بهرحال شکرخدا.
فالی روجهت این غزل تهیه دیده ام،که اورده شده:
ای صاحب فال،حافظ به شمامژده می دهد
که آینده ای خوب درانتظارتان است واز،،،،،
شمامی خواهدکه رازداربوده ودرمساءل ،،،
مادی زندگی میانه روباشید،درزندگی دنیا،،،،
به مقامات واشخاص تکیه نکنید،بلکه تکیه،،
وتوکلتان به خداباشد،انشاءالله موءفق ،،،،،
باشید.
بدرود
حبیی الاه عا لمی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱:
در کا گلاب و گل حکم ازلی این بو د که ان شاهد بازاری این پرده نشین باشد من فکر می کنم منظور حا فظ این باشد که گل منظور جمال حضرت حق است و گلاب مقصود انسان است که مظهر جمال اوست که او پنها ن و ما ظا هر هستیم
مجتبی خراسانی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۸:۴۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳:
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
رنج غربت {ظاهرا آوارگی در یُمگان} شاعر را آزرده کرده است . از جور زمانه شکایت دارد که چرا قدر اهل فضل را نمی داند ، اما معتقد است که در برابر ، سپاه دین و سپر عقل در اختیار اوست . آنگاه خود را می ستاید و شعرش را نافذتر از چرخ پرستاره می داند ، و سپاس گزار است که خدا او را به سوی دین و دانش راهبر شده ، و دوستی خاندان حق را نصیبش کرده است . اما از «تنِ» خود بیم دارد . تن خاکی را سرزنش می کند که چرا برای او ، که پرندۀ باغ ملکوت است ، دام ساخته ، و چرا نمی داند که وی متعلق به عالمی دیگر است . سرانجام با یادآوری رسالت مذهبی از خدا می خواهد تا از دستِ مخالفان نادانش رهایی بخشد .
ای ناکس و نفایه تن من در این جهان/همسایهای نبود کس از تو بتر مرا
ناکس: پست و رذل ، و شاید ناکِس باشد که در عربی به معنی سر به زیر افکنده از خواری است . نُفایه: ناسره ، هر چیز پست و بی ارزش و دورانداختنی ؛ شاعر خطاب به جسم و تن خود می کند که او را به دام هوا و هوس انداخته و به مادیات گرفتارش کرده است . می گوید: ای تن بی ارزش من ، برای من در جهان همسایه و همدمی بدتر از تو وجود ندارد .
دانم که نیست جز که به سویِ تو ، ای خدا/روزِ حساب و حَشر مقر و وَزَر مرا
حشر: گردآوردن ، روز حشر: روز قیامت . وَزَر:پناهگاه ، اشاره است به آیه های10ـ12 سورۀ قیامة: یَقُولُ الْإِنسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ ـ کَلَّا لَا وَزَرَ ـ إِلَی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ . یعنی روز قیامت انسان می گوید : گریزگاه کجاست ؟ نه چنین است ، پناهگاهی نیست . استقرار بندگان در آن روز به سوی خداست .
بمنه و کرمه
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
با بوزش برخی مواقع که می خواهیم نوشته را حذف یا تغییر دهیم چکار باید کنیم؟؟
فرشاد عربی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۷:
در بیت دوم، مصرع دوم:
باید آه را به صورت أه (کوتاه ، بر وزن وه) خواند:
أه که چه دیوانه شد جان من از سوره ای.
ندا در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۴:
با صدای فرشاد جمالی شنیدنی است
بابک در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
ناشناس گرامی،
ای جان فدا و سر به پایت،
گمانم این بنده مورد خطاب سوال شما بودم؟
باری دو حالت ممکن است:
1- یا آن ترک شیرازی پرتقال فسا و آبلیموی شیراز را پسند نمی کرده.
2- ویا اگر اندکی آگاهی از ایهام، تمثیل، استعاره، و اشاره باشد می بینیم که آن ترک شیرازی (و نه تیمور ترک سمرقندی) که اشاره به یک شخص مشخص است سخت دل می دهد که در اینجا حافظ دل خود را بیان می کند ولی در حقیقت اشاره به دل طرف می نماید. و هر دو را جزء محالات نشان می دهد که هم دل گرفتن از او محال و غیر ممکن است و هم بخشش حضرت حافظ دو شهر سمرقند و بخارا را که می باید در عصر او نماد تمدن و عظمت و ثروت بوده باشند.
سرت شاد بگذار سر ما هم شفا یابد
شایق در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:
با سلام و سلام ویژه خدمت جناب نا اشنای بسیار اشنا شما در افتاب ایستاده اید و دنبال افتاب میگردید شما از کجا حالات روحی و عشقی که در وجود این بزرگواران موج میزند را دریافتید مگر انها به شما گفتند مسلما نه اما عشق غماز و خبر چین است و انها را لو داده است مگر فریاد سعدی را نشنیده ای که می گوید ( گر بگویند که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست ) ویا مگر از حافظ نشنیدی که گفت ( راز سر بسته ما بین که به دستان گفتند هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر باز گویم نه درین واقعه حافظ تنهاست غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر ) اما علاوه بر اینکه اینان نمی توانند عشق را مخفی نگه دارند ( هزار جهد بکردم که سر عشق ببوشم مشد میسرم بر سر اتش که نجوشم ) از روی شوق و با کمال خلوص من وترا دعوت کرده اند که مثل انها باشیم و مرتب از عشق و شیرینیهای ان صحبت کرده اند مگر این شعر سعدی را نخواندهای که می گوید ( گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش می گویم بعد از من گویند به دورانها ) مگر صدای مولوی را از عمق جانش نشنیدی که گفت (مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق امد و من دولت باینده شدم ) باز مگر صدای مولوی به گوشت نرسید که گفت ( هر کو باز ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش ) همه اینها فریاد میزنند ما از دنیا رستیم و به او بیوستیم شما نیز بار سفر ببندید و به دنبال ما بیایید اری جناب نا اشنا اینها ساخته ذهن نیست اینها واقعیاتی است که اگر چشممان را باز کنیم به وضوح می بینیم و انگاه در می یابیم که عطار بر سر بازار عشق سر داد و ان مغول از همه جا بیخبر سر او را از تن جدا کرد مغول او را اسیر کرده بود در راه شخصی عطار را شناخت خواست او را به یک سکه زر بخرد عطار به مغول گفت مفروش که فدر من نه اینست مغول او را نفروخت و کمی جلوتر شخص دیگری خواست او را به توبره کاهی بخرد عطار گفت بفروش که قدر من همین است ان مغول عصبانی شد و گردن او را زد حال خودمان را جای او بگذاریم اگر ما بودیم هزار التماس میکردیم که ما را به همین سکه بفروش که بیش از این کسی نمی بردازد
ناشناس در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ ملکالشعرا بهار » مستزادها » کار ایران با خداست:
بسیار بسیار لذت می برم از خوندن این شعر
بابک در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۳:۵۹ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶:
مهدی عزیز،
سپاس بنده هم بر شما از لطف و محبتت.
مجتبی خراسانی در ۱۰ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۰۸ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴: