گنجور

 
مولانا

هر شب و هر سحر تو را من به دعا بخواستم

تا به چه شیوه‌ها تو را من ز خدا بخواستم

تا شوی از سجود من مونس این وجود من

خود بشد این وجود من چون که تو را بخواستم

در پی آفتاب تو سایه بدم ضیاطلب

پاک چو سایه خوردیم چون که ضیا بخواستم

آهنیم ز عشق تو خواسته نور آینه

آتش و زخم می خورم چونک صفا بخواستم

سوی تو چون شتافتم جای قدم نیافتم

پاک ز جا ببردیم چون ز تو جا بخواستم