گنجور

حاشیه‌ها

سهیل قاسمی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶:

1-
ای بلبل، اگر فکر می کنی با من یار هستی، ناله کن که من و تو دو عاشق زار هستیم و کار ما زاری کردن است.
2-
در آن جایی که از خم ِ زلف ِ دوست عطر ِ خوشی به مشام برسد، دیگر نافه های تاتاری (عطر) جایی برای حرف ندارند.
3-
جامه ی زرق جامه ی فاخری است که صاحب نامان و شهیران می پوشند. می گوید باده را بیاور که با آن رنگ جامه ی زَرق مان را بپوشانیم. چون نامور بودن نشان از هشیاری است و ما مست ِ جام ِ غرور هستیم. بیا این نشان ِ هشیاری را بزداییم و ردای فاخرمان را با باده رنگین (بی رنگ!) کنیم.
4- خیال خام پختن (فکر و خیال بیهوده)
می گوید که فکر و خیال کردن به زلف ِ تو کار ِ هر تازه کاری نیست. چون که عیاران اند که می توانند غل و زنجیر شدن را تاب بیاورند و هر خامی از پس ِ این کار بر نمی آید. سلسله علاوه بر زنجیر (غل و زنجیر) به معنی ی مو و زلف ِ یار هم هست (سلسله ی موی دوست...) از اول: در بند خیال زلف یار بودن کار خامان نیست. از جان گذشته می باید بود.
5-
یک نکته ی نغز و لطیف پنهان وجود دارد که عشق از آن بر می خیزد. که این «لطیفه»، نه لب لعل است و نه خط زنگاری (موی نازکی که بر کنار صورت معشوق می رسته و بسیار الهام بخش بوده آن زمان)
6-
زیبایی شخص نه به چشم است و نه به مو و نه به صورت و نه خال. دلدار شدن و دل ربا شدن هزار نکته می طلبد.
7- بیت مشخصی است
8- بیت مشخصی است
9- سحر کرشمه ی چشم ات را در خواب می دیدم ای خوشا مرتبه های آن خوابی که از بیداری بهتر است
10-
این قدر با ناله دل او را آزار نده و به این حرف ها پایان بده حافظ
که اگر می خواهی همیشه رستگار باشی باید کم به مردم آزار برسانی (ارسال مثل!)

م بذل‌جو در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۱۷ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۰۰:۲۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳ - آموختن وزیر مکر پادشاه را:

واژه‌ی «گبر» در فارسی میانه شناخته نیست. این واژه بعد از اسلام بظاهر از زبان آرامی (معادل «مُغ» و نیز ظاهراً بمعنی مرد (نک. دهخدا بقل از منتهی الارب ؛ همچنین ذیل «گبر» در دانشنامهٔ ایرانیکا) وسیلهی اعراب نو مسلمان برای اشاره به ایرانیان بکار رفت. بعد از فتح ایران و تغییر دین اکثریت ایرانیان به اسلام و طی انتقال و تبدیل زبان فارسی از میانه (پهلوی) به نوین (دری)، واژه «گبر» ابتدا بمعنی «زردشتی» (مثلاً، شاهنامه) بکار رفت اما به تدریج تا حدود سدهٔ هفتم (مقارن حیات مولوی) بمعنی «غیر مسلمان» (مقابل «مسلمان») و بعد بمعنی «کافر»، «ملحد»، «بی دین» (نک. فرهنگ واژگان مترادف و متضاد) در گفتمان مسلمان (ایرانی و عرب و ترک و کُرد) بکار رفت و محلات زردشت نشین در شهرهایی مثل اصفهان و یزد به «گبرآباد» و «گبرستان» (قبرستان) موسوم شدند. در بسیار اوقات در موقع سخت گیری حاکمان مسلمان بر مسیحیان و یهودیان (مثلاً در دوره شاه صفی و عباس دوم و صدارت ساروتقی اعتماد الدوله) به این اقلیت حکم میشده به «گبرستان» کوچ کنند تا با کافران («کافر اهل ذمّه» در برابر «کافر اهل بغی» یا «کافر حربی») و دور از مردم مسلمان مجاورت داشته باشند. واژهٔ «گبر» مقارن همین دورهی صفوی، با تغییر و تبدیل (giaour=gdwr=gbr=گبر) توسط ترک عثمانی (و متعاقباً، کُردها) تا حدود بالکان هم برای اشاره به غیر مسلمانان (خدا نشناس؛ کافر) نظیر مسیحی بکار رفته است. با عنایت به مضمون شعر و زمانهی شاعر، همان مفهوم مجاز احتمالا مورد نظر بوده است: وزیر خدانشناسِ شاه.

سعید در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۳:۳۵ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸ - در ستایش امام دوازدهم «ع»:

در بیت لباس عمر عدو را ز مهچه ی علمش / نتیجه ایست که از نور مه کتان دارد . واژه ی مهچه « مهجه » نوشته شده مهچه ی علم : ماه چه ی علم قبه ی از طلا و نقره و جز آن که بر روی علم سازند
مهچه ٔ خیمه ٔ تو جرم قمر
نوبتی تو چرخ اعلا باد.

نیما در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۲۰:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

با سلام، مرگ آن نبود که در گوری روی، مرگ تبدیلی که در نوری روی
تلمیح دارد به حدیث نبوی موتوا قبل ان تموتوا

سید امیر حسین طباطبائی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

میدونم از لحاظ وزنی صحیح نیست اما تازه کارم
اگر به ذوق ادبیتون برخورده معذرت میخوام.
لطفا در موارد مشابه در محتوای پیامتان تامل بفرمایید.

شهیما در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۹:۰۳ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۱۶:

در کتاب فارسی هفتم این گونه گفته شده بیت اول
منتظران بهار؛فصل شکفتن رسید
مژده به گل ها برید،یار به گلشن رسید

ا.ا در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۵۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۱:

سلام تفسیر و شرح حال این رباعی مورد توجه من نیست ولی احساس میکنم شر حالی از انسان هایی مثه خودم است

ناشناسا در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۳۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۱ - پادشاهی هوشنگ چهل سال بود:

جناب شهبازی،
سپاس از درس دستور زبان، اما آیا نمیشود برای این انبوه واژگان تازی برابر فارسی یافت یا ساخت؟؟
چه کسی جز شمایان میباید آستین بالا بزند؟
گزاره ، نهاد، کنش و....... چه گناهی دارند؟
چشم به راه پاسخ و گامی که میشود از راه گنجور برداشت فرهنگستان گویا با واژگان تازی عهد مودت بسته است.

احمد در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۵۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » گوزوم آیدین:

یوز یاشیم اولسادا، اولسون، یوخ اوزومده قیریشیم

مبلغ کوچک در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵:

شاید تسامحا در امروز که روز مباهله هس, از این بیت به جریان مباهله هم اشاره کرد, و گفت: در 24ذی الحجه قرار شد حضرت رسول برای حقانیت اسلام ناب و تبلیغ دین و زنده نگهداشتن اسلام عزیزترین های خود را فدا کند که با پا پس کشیدن مسیحیان نجران اسلام باز هم بدون فدا شدن اهلبیت سربلند شد, ولی این سیدالشهدا بود که وعده کرد و عزیزان خود را فدای احیای اسلام ناب محمدی کرد و از خون حسین,ع, دینمان بارور شد,,, السلام علیک یا اباعبدلله,,,

سعید در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸:

این غزل متاثر از مسمط منوچهری ست به مطلع:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است

سید امیر حسین طباطبائی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:

با سلام
شعر ذکر شده یکی از عرفانی ترین اشعار شعراست. اصلا عرفا در تعریف عشق از این شعر خصوصا بیت اول استفاده میکنند. و اگر عشق را طبق این بیت تعریف کنیم آنوقت بر خلاف کسانی که معتقدند عشق خود خواهی است ثابت میشود که عشق دگر خواهی است......

ali در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:

واقعا زیباست،زیباستتتتتتت

ali در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۵۱ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

واقعا زیباست،خداوندش بیامرزتش

یوسف در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰:

دلبر برفت و دل شدگانرا خبر نکرد
یادِ حریفِ شهر و رفیقِ سفر نکرد
یا بخت من طریق محبّت فرو گذاشت
یا او بشاهــراه حقیقـت گذر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر بمن چو نسیم سحر نکرد
گفتم مگر بگریه دلش مهربان کنم
در سنگ خـاره قطرۀ باران اثر نکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیدۀ من بی بصر نکرد
در حیرتم که بهر چه شد همدم رقیب
خر مهره هیچکس چو قرین گهر نکرد
کِلکِ زبان بریدۀ حـافظ در انـجمن
با کس نگفت راز تو تا تَرکِ سر نکرد

-----------------
*سنگ خاره= سنگ خارا - سنگ سخت

حسین شهبازی دانشجوی دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تبریز در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۳:۱۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » هوشنگ » بخش ۱ - پادشاهی هوشنگ چهل سال بود:

دستور زبان فارسی
جهاندار: وصف برای هوشنگ/ هوشنگ: فاعل/ با رای: مفعول غیرصریح/ و: حرف عطف/ داد: معطوف/ بجای: قید مکان مرکب/ نیا: مضاف الیه/ تاج: مفعول صریح/ بر سرنهاد: فعل مرکب پیشوندی
بگشت: فعل/ از برش: قید مکان مرکب/ چرخ: فاعل/ سالی: قید/ چهل: وصف/ پر: مسند/ از هوش: مفعول غیرصریح/ پر از داد دل: مثل جمله قبلی ترکیب شود.
چو بنشست: قید زمان مؤوّل: وقت نشستن/ چو: قید زمان/ بنشست: فعل/ برجایگاه: قید مکان مرکب/ مهی: مضاف الیه/ چنین: قید/ گفت: فعل/ بر تخت: قید مکان مرکب/ شاهنشهی: مضاف الیه
که: حرف ربط تأویلی/ بر هفت کشور پادشاه بودن: جمله تأویلی و حالت مفعول صریحی برای فعل گفت در بیت قبلی/ برهفت کشور: قید مکان مرکب/ من: مسندٌ الیه/ َ م: فعل اسنادی / پادشا: مسند/
مسندالیه: محذوف / بهرجا: قید مکان مرکب/ سرافراز: مسند/ و: عطف/ فرمانروا: معطوف

محمد در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:

هزار رحمت بر روان پاک مرحوم ایرج بسطامی
بسیار زیبا این شعر رو در افشاری مرکب اجرا کرده .
علاقه مندان پیشنهاد میشه گوش کنید...و لذت ببرید.

مهدی کاظمی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۶ - دفع گفتن وزیر مریدان را:

تا در این شکری ، از آن شکری تو دور
تا از این مستی ، از آن جامی تو کور
تا مست این دنیا و ظواهر مادی آن هستی، از سکر واقعی دوری و به معرفت راهی نداری.
گفت و گوی ظاهر ، آمد چون غبار
مدتی خاموش خو کن ، هوش دار
گفت و گوی ظاهر و بحث‌های دنیوی مانند غباری است که بر دل می‌نشیند و دل را کدر می‌کند، پس بهتر است مدتی به خاموشی عادت کنی تا غبارها به کناری روند و بتوانی حقیقت را ببینی. یعنی در اینجا، وزیر به مریدان می‌گوید که این گفت و گوها غبارآفرین است و به همین جهت من خلوت‌نشینی را برگزیده‌ام و شما نیز بهتر است همین کار را کنید.

سعیدپور در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۲:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶:

با سلام خدمت دوستان. حاشیه های چندی برای هر شعر نوشته میشود که غالبا تخصصی بوده و در فهم آنانی است که در متن زبان شیرین فارسی هستند. ولی برای افرادی چون من که فارسی زبان دوم میباشد و دانش ادبی و آکادمیک چندانی ندارد, پیشنهاد میشود, عزیزان مرحمت فرموده و در ابتدا معنی و تفسیری به تفکیک ابیات ارایه دهند و سپس به تاریخ و شان و خاطرات اشعار بپردازند که البته خواندن این موضوعات نیز خالی از لطف نبوده و بمانند نمک, غذا را لذیذتر میکند. با سپاس فراوان

مهدی کاظمی در ‫۱۰ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۶ - دفع گفتن وزیر مریدان را:

موج خاکی ، وهم و فهم و فکر ماست
موج آبی ، محو شکر است و فناست
وَهْم و فهم و فکر ما همگی امواج خاکی هستند، یعنی حرکت‌هایی مربوط به امور دنیایی. اما امواج دریای حقیقت محو و سکر فنا هستند. لازم به توضیح است که " محو " یهنی انسان به مرتبه‌ای برسد که صفات بشری و هستی انسان نفی شود و سالک جز پروردگار هیچ چیز را حتی خود را موجود نبیند. " سکر " یا مستی یعنی یک نوع بی‌خبری از خود و غیر که در نتیجه‌ی مشاهده‌ی جمال حق به دست می‌آید. " فنا " هم یعنی احساس نیستی خود در برابر هستی حق.

۱
۴۲۴۳
۴۲۴۴
۴۲۴۵
۴۲۴۶
۴۲۴۷
۵۶۲۲