گنجور

حاشیه‌ها

حمید زارعی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۷:۴۵ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴:

وزن غزل اشتباه قید شده
وزن غزل در اصل اینه
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

حمید زارعی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۳:

وزن این غزل اشتباه قید شده
وزن غزل
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
هست
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

حجت اله در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۶:۳۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب نهم در توبه و راه صواب » بخش ۳ - حکایت:

من عاشق این شعر از سعدی هستم ... ایول دمتون گرم

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۴۵ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مباهات و نکوهش حسودان:

بسم الله الرحمن الرحیم
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
بحر رمل مثمن مقصور
من همی در هند معنی راست هم چون آدمم/وین خران در چین صورت کوژ چون مردم گیا
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش/وین دو دعوی را دلیلست از حدیث مصطفا
اشاره دارد به دو حدیث معروف و مشهور:
الشعراء امراء الکلام
ان لله کنوزا تحت العرش مفاتیحه السنة الشعراء
حسین اسدی، احسنت آفرین، صحیح فرموده اید.
بمنه و کرمه

مجتبی خراسانی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۵:۱۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۵:

بسم الله الرحمن الرحیم
بیت اول: مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟/ای خانه‌برانداز تو را خانه کدام است؟
گویا در این بیت روی سخن با باری‌تعالی جل اسمه می‌باشد. اقلا سه بیت اول این غزل قطعا در وحدت است. صائب به باری‌تعالی عرض می‌کند که بالاخره خانهٔ تو کجاست؛ کعبه یا بتخانه‌؟ ای کسی که اصالتا خانه را قبول نداری و در آن نمی‌گنجی، و‌ ای کسی که خانمان عاشقان خود را برمی‌اندازی تا غیر تو به هیچ چیزی و هیچ کسی دل نسپارند، خانهٔ خود تو کجاست؟ خانه‌برانداز کسی است که همه چیز را به باد می‌دهد، خواه از خود باشد خواه از دیگری، کنایه است از معشوق.
جنابش می‌فرماید:
وحشت‌آباد بود در نظر من شهری/که به هر کوچهٔ او خانه‌براندازی نیست
یا:
هیچ جوینده ندانست که جای تو کجاست/آخر‌ ای خانه‌برانداز سرای تو کجاست؟
و:
شده یک شهر به امید خرابی معمور/تا که را جلوهٔ او خانه‌برانداز شود
بیت دوم: در دیدهٔ یکتایی ما خال دویی نیست/زنّار چه و سبحه صد دانه کدام است؟
خال کنایه از وحدت ذات مطلقه است. دویی نیز یعنی اثنینیت و دو تا بودن. می‌فرماید که در چشم وحدت‌بین ما، ذات مطلقه دو تا نمی‌شود؛ با این وجود مرا به زنار و تسبیح مشغول مکن و بگذار با خود تو باشم.
زنار رشته‌ای است که مسیحیان صلیب را با آن به گردن خود می‌آویختند؛ نشانه‌ای بوده برای تمییز مسلمان از مسیحی در بلاد اسلامی. و یا رشته‌ای (شالی) بوده که ارامنه بر کمر می‌بستند تا از مسلمانان شناخته شوند. به هر روی به هر خطی نیز زنار می‌گویند؛ مثل خطی که در پیاله به واسطهٔ پر شدن شراب بالا می‌آید. در این بیت‌‌ همان رشتهٔ مسیحیان مراد است.
زنار بستن در عهد صفوی نشانی بوده بر بیم و تهدید حاکم و یا حکام شرعی که تقریبا‌‌ همان پادشاهان بوده‌اند. و این بدین صورت بوده است که هر تهیدستی که از رنج جهان به ستوه می‌آمد زنار می‌بست و آشکار می‌شد؛ بدین معنی که اگر به دادم نرسید از اسلام دست کشیده، مسیحی خواهم شد. اگر این کار به غیرت حاکم برمی‌خورد به داد وی می‌رسید:
پناه از چشم فتانش به زلفش می‌برم صائب/که بر هر کس ستم زور آورد زنار می‌بندد
معنی بیت دوم غزل در بیتی دیگر از غزلی دیگر آمده است:
دویی نبود میان کفر و دین در عالم وحدت/دل تسبیح از بگسستن زنار می‌ریزد
نکتهٔ دیگری که در این بیت هست این است که وجود خال در چشم باعث ایجاد اختلال در بینایی می‌شود. خال دویی تعبیری است عرفانی و علمی.
بیت سوم: از کثرت روزن نشود مهر مکرّر/ای کج‌نظران کعبه و بتخانه کدام است؟
می‌فرماید که با تکثیر روزن (منفذ سقف که در قدیم رایج بوده است و امروزه هنوز در روستا‌ها کاربرد دارد) نمی‌توان آفتاب را تکثیر کرد؛ آفتاب یکی است. یعنی آفتاب اگر از منافذ متعددی بر تو بتابد باز هم واحد است.‌ ای کسانی که دید کج و ناقصی دارید و احول هستید، کعبه و بتخانه در برابر وحدت الله تعالی چیستند که شما این‌قدر بر سر آن‌ها دعوا می‌کنید و گرفتار دویی شده‌اید؟ باید دقت شود که مقصود صائب کوچک شمردن بیت الله الحرام نیست، بلکه می‌خواهد به وحدت و عظمت الله تعالی متذکر شود و بگوید که اگر با چشم کج و نگاه زشت و غیروحدتی بنگری کعبه هم برای تو‌‌ همان بتخانه است. و شاید کج‌نظر کسی است که وقتی جهتی را برای دیدن اراده می‌کند باید صورت را به جهتی دیگر بگیرد تا بتواند سمت مورد اراده را ببیند؛ این نوعی اختلال در دید است که شاید در قدیم رواج بیشتری داشته است. اما در این بیت از این جهت که صائب کعبه و بتخانه را آورده و ارادهٔ نشان دادن دویی کرده است، احتمالا کج‌نظر‌‌ همان احول معنی بدهد؛ لوچ و دوبین.
کج‌نظری را جنابش در بیت دیگر آورده است:
از کمان توست هر تیری که در دل می‌خلد/راست شو، از تیر طعن کج‌نظر آسوده باش
بیت چهارم: گر چاک گریبان نکند راهنمایی/طفلان چه شناسند که دیوانه کدام است؟
می‌فرماید که اگر گریبان پاره دیوانه را از سایرین متمایز نکند، کودکان از کجا می‌توانند دیوانه را بشناسند؟
امروزه که مراکز متعددی برای نگهداری مجانین تأسیس شده است، کمتر در شهر مجنونی دیده می‌شود. اما در قدیم هرچند محابسی نیز برای دیوانگان وجود داشته است، دیوانگان در شهر نیز دیده می‌شدند. صائب می‌فرماید:
دیوانه‌ای به‌تازگی از بند جسته است/این مژده را به حلقهٔ طفلان که می‌برد؟
گویا این‌طور بوده که کودکان با دیدن دیوانه‌ای او را دنبال می‌کردند و با سر و صدایی که ایجاد می‌کردند و با سنگ زدن به دیوانه بیچاره، موجبات عیش خود را فراهم می‌کردند.
بیت پنجم: عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد/سیلاب نپرسد که در خانه کدام است
می‌فرماید که عشق ملزم به رعایت آداب نیست. آداب را رعایت کردن نوعی تکلف است. هر وقت کسی می‌خواهد وارد خانه‌ای بشود ادب حکم می‌کند که از در خانه وارد شود. یعنی وجود درب منزل این حکم را می‌انگیزد که انسان از در وارد شود؛ وادخلوا البیوت من ابواب‌ها. اما عشق این را قبول ندارد؛ لذا از هر جایی که بخواهد وارد می‌شود. صائب برای تثبیت فرمودهٔ خود مثالی می‌زند: سیلاب هنگامی که می‌خواهد وارد جایی بشود، از در خانه سراغ نمی‌گیرد. عشق به سیلاب تشبیه شده است. صائب تکلف را مناسب عشاقان هم نمی‌داند:
تکلف نیست در گفتار، رند لاابالی را/چنانت دوست می‌دارم که عاشق شعر حالی را
سیلاب آبی است روان که تیره و ناصاف باشد و خانه‌برانداز. صائب می‌فرماید:
عشاق را خرام تو از خویش می‌برد/سیل بهار هرچه کند پیش می‌برد
یا:
اشک از غبار خاطر من ره برون نبرد/زین گرد سیل خانه‌برانداز نگذرد
و:
سیل دریادیده هرگز برنمی‌گردد به جوی/نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
تشبیه عشق به سیلاب نکته‌ای هم دارد و آن این است که عشق در آغاز ممکن است کدر باشد، شفاف نباشد و پر از سنگ و کلوخ و مشقت باشد، اما وقتی ویران کند و آرام بگیرد صاف خواهد شد. در کل می‌فرماید که عشق از آن راهی که تو تعیین می‌کنی وارد نخواهد شد؛ چرا که سیلاب وقتی سرازیر می‌شود از هر راهی که بخواهد وارد می‌شود.
بیت ششم: گر روی دلی از طرف شمع ندیده است/صائب سبب جرأت پروانه کدام است؟
می‌فرماید که لابد شمع روی خوشی به پروانه نشان داده است و لابد التفاتی به وی نموده است که پروانه این‌قدر بی‌مهابا و گستاخ به گرد شمع می‌گردد. روی دل کنایه از توجه و التفات است:
صائب مطلب روی دل از کس که در این عهد/رویی که نگردد ز کسی روی کتاب است
یا:
ندیدم روی دل از هیچ کس غیر از سخن صائب/به لوح آفرینش چون قلم چندان که گردیدم
و:
روی دل با همه کس در همه جا داشته‌ای/در پس پردهٔ نیرنگ، چها داشته‌ای؟
بمنه و کرمه

روفیا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۳۰ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۴ - حکایت بایزید بسطامی:

فرو ریختن خاکستر بر سر بایزید بی درنگ او را به یاد آتش می اندازد!!
که ای نفس من در خور آتشم
ز خاکستری روی در هم کشم؟
عارف کسی است که هر پدیده ای او را به یاد خدا می اندازد و زمینه بازگشت او به سوی خدا را فراهم می آورد. و این همان مفهوم حقیقی توبه یا بازگشت به اصل یا return است.
تناظر خاکستر به آتش مانند تناظر توبه به دوزخ است.
بازگشت به سوی اصل و حق و عدالت و درستی و زیبایی و نیکویی نسبت به زندگی در دوزخ به همان اندازه آسان است که تحمل خاکستر نسبت به آتش!
شگفتا از خوی سرکش آدمی که آتش را بر خاکستر برمی گزیند!
شگفت آورتر اینکه مسیحیان نیز چهل و شش روز قبل از عید پاک چله روزه دارند که روز نخست آن چهارشنبه خاکستر یا چهارشنبه توبه یا ash Wednesday نام دارد که در آن خاکستر بر پیشانی می مالند.
عجیب نیست که آنها نیز شباهت ظریف بین ریختن خاکستر بر سر و حقیقت توبه را دریافته بودند.
آیا بنیانگزاران مراسم چهارشنبه خاکستر داستان بایزید سعدی را خوانده بودند یا سعدی مناسبت چهارشنبه خاکستر را می شناخت؟
یا حقیقت واحدی چونان پری بر هر دو تابیده بود؟

بیبسواد در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم با عور کی موسی و قومش را از این شهر کی حصار داده‌اند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او:

جناب بیدار،
شما کله گویا با عهد عتیق و جدید آشنایی کامل دارید
چه میشود داستان استر و مردخای را نیز برای ایران دوستان این ادب خانه بیاورید.
اجر شما با مولا علی

بیبسواد در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۴:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

جناب همیشه بیدار،
شما که گویا به عهد عتیق و جدید و جمله نوشته های آنها آشنایی و دسترسی دارید امیدوارم داستان استر و مردخای را نیز برای ایران دوستان این ادب خانه بیاورید.
اجرتان با مولا علی

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱ - دعا کردن بلعم با عور کی موسی و قومش را از این شهر کی حصار داده‌اند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او:

جناب بیسواد: از پند دوستانه شما ممنونم. سعی میکنم که عمل کنم!
با احترام دوست عزیز!

نوشا در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۰:

بیت چهارم بسیار زیبا ، لطیف و دلنشین است
مرحبا بر صایب

محسن حیدرزاده جزی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱:

همه ی جوانب به خوبی بحث شد به جز این نکته که واژه ی "فردا " ایهام دارد ؛ اول آیه ی 89 از سوره ی انبیا، ودیگر فردای فارسی که می توان آن را مجاز از روز قیامت هم گرفت.

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

راوی می گوید: روزی شخصی کتابی غیر مسلمان به امام باقر (علیه السلام) رسید و بی احترامی کرد و با بد زبانی با امام سخن گفت و با بی ادبی گفت: (انت بقر، فقال الامام لا، انا باقر. )
به امام گفت: تو گاو هستی، امام بدون ناراحتی فرمودند: نه، من باقر هستم. و دوباره با هجوم به امام گفت: مادر تو خدمتکار و آشپز است، امام با روی خوش جواب داد: اینکه صفت بد نیست، بلکه یک حرفه است، دوباره با غضب به امام فریاد زد، که مادر تو سیاه زنگی و برده و بدکاره است، امام همچنان با آرامی جواب دادند اگر سخن تو راست باشد خدا ایشان را ببخشد و اگر دروغ بگویی خدا تو را ببخشد، شخص نا مسلمان بهت زده و متعجب شد از صبر و حلم و اخلاق این بزرگوار که این صفت انبیاء است. پس به روی دستان امام باقر (ع) افتاد و مسلمان شد.
شما رفتار بچگانه ایشان را با کسی که برای ایشان امام پنجم است مقایسه کن و بعد در باره اسلام قضاوت کن.
با احترام فراوان!

Hamishe bidar در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

جناب ناشناس
نیش عقرب نه از ره کین است، اقتضای طبیعتش این است.
شما این بی ادبی را نباید از چشم اسلام یا دین ببینی.
از کوزه همان برون تراود که دراوست.
دوست عزیز شما که هر کسی را که "بسم الله الرحمن الرحیم" می گوید که نباید مسلمان بدانی. آدمی که بگوید مسلمان است و خلق محمدی نداشته باشد فقط منافق بدان. شما کمی از اخلاق محمدی امامان حقیقت ببین و با رفتار این آقای متظاهر به شیعه مقایسه کن. اگر ایشان را بعد از مقایسه شیعه یا مسلمان دیدی، از اسلام دوری کن که ایینطور اسلام دوریی هم دارد.
راوی می گوید: روزی شخصی کتابی غیر مسلمان به امام باقر (علیه السلام) رسید و بی احترامی کرد و با بد زبانی با امام سخن گفت و با بی ادبی گفت: (انت بقر، فقال الامام لا، انا باقر. )
به امام گفت: تو گاو هستی، امام بدون ناراحتی فرمودند: نه، من باقر هستم. و دوباره با هجوم به امام گفت: مادر تو خدمتکار و آشپز است، امام با روی خوش جواب داد: اینکه صفت بد نیست، بلکه یک حرفه است، دوباره با غضب به امام فریاد زد، که مادر تو سیاه زنگی و برده و بدکاره است، امام همچنان با آرامی جواب دادند اگر سخن تو راست باشد خدا ایشان را ببخشد و اگر دروغ بگویی خدا تو را ببخشد، شخص نا مسلمان بهت زده و متعجب شد از صبر و حلم و اخلاق این بزرگوار که این صفت انبیاء است. پس به روی دستان امام باقر (ع) افتاد و مسلمان شد.
شما رفتار بچگانه ایشان را با کسی که برای ایشان امام پنجم است مقایسه کن و بعد در باره اسلام قضاوت کن.
با احترام فراوان!

مصطفی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۳۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲:

جناب اصلانی! کلمه “اگر” می چسبد به حرف ماقبل خود، پس وزن شعر حفظ و خواندن بیت روانتر و شیرینتر خواهد بود، در اینصورت نیار یه تغییر نیست.

هادی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۷:

دوستان جان! میشه لطفا بیت آخر رو تفسیر کنید؟

هادی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۱۰:۱۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » تورکون دیلی:

یاشاسین تورک دیلی یاشاسین آذربایجان

مصطفی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۹:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳:

جناب شایق! بنظر نمیرسد سعدی در این غزل گفتگویی جز با یک معشوق زمینی داشته آنجا که میفرماید: فرمای خدمتی که برآید ز دست ما، بنابر این ابتدای شرح حضرتعالی را سند میگیرم به اثبات زمینی بودن معشوق در این غزل.

مسعود سعیدی در ‫۹ سال و ۱۱ ماه قبل، پنجشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ساعت ۰۴:۳۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۳۷ - رفتن ذوالقرنین به کوه قاف و درخواست کردن کی ای کوه قاف از عظمت صفت حق ما را بگو و گفتن کوه قاف کی صفت عظمت او در گفت نیاید کی پیش آنها ادراکها فدا شود و لابه کردن ذوالقرنین کی از صنایعش کی در خاطر داری و بر تو گفتن آن آسان‌تر بود بگوی:

ناشناس عزیز
لطف کردی و باز هم با احترام جواب نوشتی
همه ی زشتی ها به زشتگو بر میگردد
تا به حال هیچ حاشیه نویسی که با ایشان هم کلام شده از نیش زبانش جان به در نبرده
باز هم به این همه ادب شما در مقابل استهزا و بی احترامی آفرین میگویم و غبطه میخورم ، کاش او هم به جنابعالی تاًسی میکرد.
زنده باشید

۱
۴۲۰۰
۴۲۰۱
۴۲۰۲
۴۲۰۳
۴۲۰۴
۵۶۱۹