گنجور

 
فروغی بسطامی

ما ز چشم تو مست یک نگهیم

بی خبر از خمار صبح گهیم

گر به باد فنا دهی ما را

سر مویت به عالمی ندهیم

حلقه‌در گوش پیر میکده‌ایم

خانه بر دوش ملک پادشهیم

خاک می‌خانه آب حیوان است

همره ما بیا که خضر رهیم

خاک روب در سرای مغان

خاکسار بتان کج کلهیم

با وجود محیط رحمت دوست

کشتی جرم و لنگر گنهیم

دل به چشم سیاه او دادیم

تا نگوید کسی که دل سیهیم

پیش طفلی سپر بیفکندیم

با وجودی که مرد صد سیهیم

ریخت بر چهره جعد ریحان را

کز کمندش به هیچ رو نجهیم

دست ما را ببست نیروی عشق

که ز اندازه پا برون ننهیم

تا فروغی جمال او دیدیم

بی نیاز از فروغ مهر و مهیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظامی

ما که اجری تراش آن گرهیم

پند واگیر داهیان دهیم

حافظ

گر چه ما بندگان پادشهیم

پادشاهان ملک صبحگهیم

گنج در آستین و کیسه تهی

جام گیتی نما و خاک رهیم

هوشیار حضور و مست غرور

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ما زآزادگان پادشهیم

پادشه را مقیم بارگهیم

ملک گیریم گرچه بی سپهیم

تاج بخشیم گرچه بی کلهیم

رشک بر ماه اوج اونبریم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه