گنجور

حاشیه‌گذاری‌های ملیکا رضایی

ملیکا رضایی

تو خوش میباش با حافظ بر او گو خصم جان میده 

چو گرمی از تو میبینم چه باک ازخصم دم سردم...


ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۶۷:

گویی در راه عشق خداوند بین آن همه غوغا دل رهی محو که با هر گام واضح و شفاف میشود ، از خداوند عزیز و بالا مقام می‌گوید

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۰۵ در پاسخ به شیدا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

سلام بانو 

بلی ؛ یقینا میتوان اینگونه خواند ؛ هر طوری میتوان خواند در اشعار و غزلیات بزرگان چرا که هر کس با دید خود شعر را میبیند و این از زیبایی های شعر هست که به مخاطب اجازه بینش های گوناگون دهد ؛ 

خود من هم چون شما خواندم ؛

در معنی هم خدشه ای وارد نخواهد گشت؛که میگوید اگر رنجی و راحتی در این گردون روزگار به تو وارد شد اینها از حکم و تقدیر الهی ست ولیکن گاه این رنج و راحتی به لطف یا ظلم دیگری ست یقینا ؛

همیشه هم نباید پای به پای تقدیر الهی و خداوند نشست و ماند و باید حرکتی کرد ...

اما اینجا در این شعر مضمون این نیست با توجه به بیت اول و بیت آخر ؛

درود بر شما ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰:

عاشق معشوق را چیز دیگری ورا زیبایی میابد ...

او معشوق را کاملترین آدم ها میداند ...

 

رباعی زیبایی بود ...

درود بر فرخی سیستانی:-)

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:

غروب خورشید و سرخی پرتوهایش چشم‌های معلق را در فضا مه آلود ایجاد کرده بود؛ 

سکوت بود و سکوت 

...

اشکی خواست بلغزد ولی راه نداشت ؛ بی صدا بغضی در دل بماند و چون آهی سرد برون آمد ...

؛

در نهایت جز آسمان آبی و پاک و خورشیدی نور افشان و انعکاس پرتوهای آن از روی آینه‌ها ی روبه رو همراه با آن چشمان قرمز محو در مه های زمین چیزی به جای نماند ...

و سکوت بود که بی تغییر پای برجا ماند چون کوهی سخت... ؛و تنها تنها آن دل میداند و او که آن روز به مانند چه روز بود ...به راستی ماه قرمز بود یا خورشید ؟

این کنون بود یا دیروز یا روزی پس از این روزها ؟

و اینجاست که مغز سردرگم است بین خاطرات و لحظه و فردا و خوابها و خیالات ساخته ذهن خود ؛ ...

 

و فریاد این غزل که زمزمه میشد بر گوش آن دو چشم لعلین ...

و هر روز باز زمزمه میشود ...پی در پی بی توقفی هر چند کوتاه ،... .

 

 

 

 

و این من هستم که هر روز باز در آن یک سه میبینم ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۲ در پاسخ به رهگذر م.ع دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۶:

یقینا اگر منطقی نگاه کنیم عشق آسمانی مادرزادی ست و گویی یک محبت که در قلب برخی از آدمیان آنچنان زیاد است که به عشق بدل میشود و واقعا هم عشق است وجود داشته و دارد و خواهد داشت هر چند گاه برخی از ما به آن توجهی نمیکنیم ؛ اما عشق زمینی اگر واقعا عشق باشد هم می‌تواند اینگونه باشد ...

راستش نظر قطعی ندارم چون یقین دارم حرف شما و حرف من تا حدودی درست است ...

آخر بر این عقیده هستم که امکان دارد یک عاشق حال اگر عاشق هم باشد و اگر این عشق زمینی باشد برای توصیف عشق خود به یار و در کل این عشق میتواند این گونه بیان کند که از ابتدا من برای عاشق شدن و برای عاشق بودن تو پای به دنیا نهادم ...

هر چند شاید این حرف ی که میزند درست نباشد ولی برای عشق او شاید درست است ...چون این بحث به سرنوشت از پیش نوشته شده هم باز میگردد ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:

همایون شجریان در مراسم چهلم یا بزرگداشت دقیق یاد ندارم برای استاد پرویز مشکاتیان این شعر را خواند...

:-)

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۳۵ در پاسخ به مهدی قمشه ای دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:

اندک حکومتی در طول تاریخ بوده که ظلمی بر کردم روا نکرده باشد ...و هنوز هم اینگونه هست و باز خواهد بود و امید که آیندگان روزی بدون حکومت های ظالم را به چشم ببینند:-)

 

چراغدان یا مشکاة (البته در عربی ولی خب )قدیم ها از آن برای روشن کردن خانه و راه ها استفاده میکردند ...

و شاید منظور در اینجا چیز دیگر باشد که استعاره و قریب به یقین مجاز در این بیت یا بهتر بگویم مصراع این بیت به کار رفته است ؛که منظور از چراغدان عمر باشد و حتما هم نباید عمر آن پادشاه و ... باشد بلکه می‌تواند عمر حکومت فرد باشد .

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۸ در پاسخ به ف ب دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:

تکرار کلمه سحر و خصوصا همراه با نفس در این بیت باعث زیبایی حیرت انگیز این شعر گشته است !

و اما درود بر شما ف ب عزیز ؛

به یارم بگو که ای کسی که مثل یک نسیم سحرگاهان به من وزیدن میگری ، کار ( در بیت ما آورده ولیکن شاید منظور همان من باشد ) من عاشقت مثل سحرگاهان به یک دمیدن بند است ...

دمیدن یعنی سر بر آوردن از گیاه ، طلوع خورشید (که به نظرم اینجا به این مربوط است )، نفس کشیدن و ...هزاران معانی دیگر ...   ؛

مصراع دوم در واقع دیدار یا وصال ولی شاید همان دیدار منظور باشد بیشتر، دیدار یار را به طلوع خورشید تشبیه کرده است ؛ این معنی اولش است ولی اگر از این معانی دور گردیم ، شش آید برخی نفسی را در مصراع دوم مجاز از لحظه یا دمی بگیرند ، که در آن صورت یعنی کار من عاشقت مثل سحرگاه به لحظه ای بند است که باز هم میرسیم به دیدار یار یا وصال یار که همان طلوع خورشید است ...

درود دوباره بر شما و درود بر روان پاک و قلم خوش سعدی ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، جمعه ۱۲ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۸ در پاسخ به زکریا مقتدری دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - زمانه:

بیت دوم را میتوان با بیت اول یعنی بیت قبلی اش هماهنگ کرد و معنی نمود که یعنی یکی از پندهایی که این روزگار و زمانه به من داده است این هست که به روز و روزگار خوش دیگران حسرت نخوری که چرا مثل آنان نیستی و غم نخوری که در همین حال که تو آن حسرت میکشی دیگران بسیاری نیز به همین زندگی ای که تو داری حسرت میخورند که چرا مانند تو این زندگی را ندارند ؛

 

 

شعر در کل از این میگوید که هر چیزی که از دید تو ناخوش و بد احوال است برایت برای دیگری یک آرزوست و شاید همین به ما گوشزد کند که به دیگری لطف بخشیم و خدای را بابت همه چیز شاکر باشیم و از اموال دنیاوی حرص و آز و غم توشه نبندیم حال این چه در زندگی و چه در هر اموری باید رعایت شود ...چه بسا رعایت این ها باعث شود که اندوه هر چند ذره‌ای کوچک ولی پاک گردد ...

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۱۳ در پاسخ به زیزا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۴:

بزرگمردی می‌گفت و همچنان در کتابی نوشته شده بود که در کودکی مولانا با همسالان و کودکان دیگر در حال بازی بود و لحظه ای بود که مولانا غیب شد ؛ افراد زیادی به دنبال وی گشتند لیک او را نیافتند و البته برخی میگویند سرودن این غزل :

بالا روم بالا روم آنجا روم آنجا روم 

...

نیز مرتبط با این موضوع هست و البته درستی یا نادرستی ش را نمیدانم و خود من هم چندان باور ندارم ولی از نظر من قطع به یقین شاعران بزرگ از همان انشایی که ما سعی میکنیم زیبایش کنیم چند بیتی می‌سرایند که به هزار انشای ما زیباتر و زیباتر است :-)

هر کدام از شاعران عطار و خیام و فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ و خیلی از بزرگان دیگر که آوردن نامشان از انگشتان دست فراتر می‌رود قطعا به نوعی یک عشق داشتند یکی عاشق وطنش بود یکی عاشق یارش یکی عاشق خدایش یکی هم عاشق کسی مجهول ...    :-)

آیا ما نیز در عشق چون این بزرگان غرقه میگردیم ؟! ...

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به ستارک s.khoshnevis@yahoo.com دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:

تا آنجا که میدانم و خود میپندارم با توجه به بیت بعد تو چراغِ خود بر افروز باید درست تر باشد اگر معنی را توجه کنیم ؛ 

بزرگان نیز نظری دهند و بهره ای بریم ... :)

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۵ در پاسخ به محسن دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷۳:

محسن گرامی ...

درود ها :)

دروغ چرا مشاهده ای کردم و خوشم آمد ...

سرچی در گوگل کردم و در ویکی پدیا شرحی بس کوتاه از این استاد بود ؛اما همین که مرا با این استاد آشنا نموده آید از شما تشکر میکنم .

درود دوباره ⁦(•‿•)⁩

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:

پیوند به وبگاه بیرونیدانلود آهنگ همایون شجریان با نام شب چله که در بخشی از آهنگ این شعر را میخواند 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۶:

ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو 

تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو 

...

ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیاده‌ای

ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشاده‌ای

...

.

 

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:

چرا یاد غزل سعدی افتادم :

وقتی دل سودایی می‌رفت به بستان ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها ...

البته این شعر سعدی چیز دیگری ست ولی بی وقفه یاد این افتادم :-)

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۱۲ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۲ - شور وطن:

درود

چرا ترانه ها رهی را قرار نداده‌اید ؟

ترانه‌های ناب و زیبای بسیاری دارد :-)

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:

صبح هر روز بلند می‌شوم و با آنکه هر دردی و شادی باز برای من رقمی نو بر برگ است اما عادت زندگی ست پیوسته در شادی و درد بودن ؛

و باز. در گوش من نجوایی ست از قافله اسرار عشق اما چه کنم که آن لحظه که چشم باز میکنم جز پیوستگی چیزی نمیابم ...

در صدای گریه های شبانه مفقود بودم و حال در صدای تار و سه تار برآمده از این گوشی محو گشته ام ...

 

پیوسته حرف میرانم ولی آن یک حرف همچنان باقی ست ... 

؛

به راستی و حق رمزی در این شعر هست که امروز و دیروز مرا محو خود کرده است ...

یکی آغاز صبح و یکی آغاز شب ...

یکی با صدای خسرو آواز یکی با پیوسته خواندنش از پشت این صفحه گوشی یا برگهای کهنه و معطر دیوان حافظ ...

 

 

نمیدانم چرا احساس میدارم چیزی از دست داده ام لیک چیزی را نمی‌بینم و نمیتوانم ببینم که درک کنم از دست داده ام یا نه ...

این غزل به نوعی ست مخصوصا با صدای استاد شجریان که گویی عزیزی را از دست داده و در تنهایی غوطه ور گشته ای ... 

مگر میشود تنها نبود و دلت نلرزد با این غزل ؟.

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۵۷ در پاسخ به امیرحسین دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:

درود ...

البته اینجا در این غزل به آن معنایی که در وحله اول شاید به ذهن همگان رسد ، نیست طبیعتاً؛

قابل ذکر است که معنای واژگان در گذار زمان تغییر می‌کند شاید همین واژه در آن زمان معنای عام اش با امروز فرق داشته که به حق فرق هم داشته است ؛

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۵:

فکر کنم برای شمس هست ...چون اگر عشق خدای باشد از همان بیت اول و بیت آخر باید معلوم شود ولی همینکه بیت اول اینگونه گفته ناشن از شمس میدارد از نظرم ... 

 

 

 

 

ملیکا رضایی در ‫۲ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۴:

هماهنگی و پیوند و گره ای که بین اشعار مولانا هست ناگسستنی ست ...ریسمانی که هر بندش تایید میکند دیگری را ...

ناگهان چشمم به این غزل افتاد و به یاد غزل دیگر افتادم ...

 

 

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۲۱
sunny dark_mode