ملیکا رضایی
تاریخ پیوستن: ۱۷م خرداد ۱۴۰۰
تو خوش میباش با حافظ بر او گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک ازخصم دم سردم...
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۴۰۶ |
ویرایشهای تأیید شده: |
۳ |
ترانههای مرتبط تأیید شده: |
۱۱ |
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱:
غروب خورشید و سرخی پرتوهایش چشمهای معلق را در فضا مه آلود ایجاد کرده بود؛
سکوت بود و سکوت
...
اشکی خواست بلغزد ولی راه نداشت ؛ بی صدا بغضی در دل بماند و چون آهی سرد برون آمد ...
؛
در نهایت جز آسمان آبی و پاک و خورشیدی نور افشان و انعکاس پرتوهای آن از روی آینهها ی روبه رو همراه با آن چشمان قرمز محو در مه های زمین چیزی به جای نماند ...
و سکوت بود که بی تغییر پای برجا ماند چون کوهی سخت... ؛و تنها تنها آن دل میداند و او که آن روز به مانند چه روز بود ...به راستی ماه قرمز بود یا خورشید ؟
این کنون بود یا دیروز یا روزی پس از این روزها ؟
و اینجاست که مغز سردرگم است بین خاطرات و لحظه و فردا و خوابها و خیالات ساخته ذهن خود ؛ ...
و فریاد این غزل که زمزمه میشد بر گوش آن دو چشم لعلین ...
و هر روز باز زمزمه میشود ...پی در پی بی توقفی هر چند کوتاه ،... .
و این من هستم که هر روز باز در آن یک سه میبینم ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۳۲ در پاسخ به رهگذر م.ع دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۱۶:
یقینا اگر منطقی نگاه کنیم عشق آسمانی مادرزادی ست و گویی یک محبت که در قلب برخی از آدمیان آنچنان زیاد است که به عشق بدل میشود و واقعا هم عشق است وجود داشته و دارد و خواهد داشت هر چند گاه برخی از ما به آن توجهی نمیکنیم ؛ اما عشق زمینی اگر واقعا عشق باشد هم میتواند اینگونه باشد ...
راستش نظر قطعی ندارم چون یقین دارم حرف شما و حرف من تا حدودی درست است ...
آخر بر این عقیده هستم که امکان دارد یک عاشق حال اگر عاشق هم باشد و اگر این عشق زمینی باشد برای توصیف عشق خود به یار و در کل این عشق میتواند این گونه بیان کند که از ابتدا من برای عاشق شدن و برای عاشق بودن تو پای به دنیا نهادم ...
هر چند شاید این حرف ی که میزند درست نباشد ولی برای عشق او شاید درست است ...چون این بحث به سرنوشت از پیش نوشته شده هم باز میگردد ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۴۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸:
همایون شجریان در مراسم چهلم یا بزرگداشت دقیق یاد ندارم برای استاد پرویز مشکاتیان این شعر را خواند...
:-)
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۳۵ در پاسخ به مهدی قمشه ای دربارهٔ سیف فرغانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳:
اندک حکومتی در طول تاریخ بوده که ظلمی بر کردم روا نکرده باشد ...و هنوز هم اینگونه هست و باز خواهد بود و امید که آیندگان روزی بدون حکومت های ظالم را به چشم ببینند:-)
چراغدان یا مشکاة (البته در عربی ولی خب )قدیم ها از آن برای روشن کردن خانه و راه ها استفاده میکردند ...
و شاید منظور در اینجا چیز دیگر باشد که استعاره و قریب به یقین مجاز در این بیت یا بهتر بگویم مصراع این بیت به کار رفته است ؛که منظور از چراغدان عمر باشد و حتما هم نباید عمر آن پادشاه و ... باشد بلکه میتواند عمر حکومت فرد باشد .
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۸ در پاسخ به ف ب دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸:
تکرار کلمه سحر و خصوصا همراه با نفس در این بیت باعث زیبایی حیرت انگیز این شعر گشته است !
و اما درود بر شما ف ب عزیز ؛
به یارم بگو که ای کسی که مثل یک نسیم سحرگاهان به من وزیدن میگری ، کار ( در بیت ما آورده ولیکن شاید منظور همان من باشد ) من عاشقت مثل سحرگاهان به یک دمیدن بند است ...
دمیدن یعنی سر بر آوردن از گیاه ، طلوع خورشید (که به نظرم اینجا به این مربوط است )، نفس کشیدن و ...هزاران معانی دیگر ... ؛
مصراع دوم در واقع دیدار یا وصال ولی شاید همان دیدار منظور باشد بیشتر، دیدار یار را به طلوع خورشید تشبیه کرده است ؛ این معنی اولش است ولی اگر از این معانی دور گردیم ، شش آید برخی نفسی را در مصراع دوم مجاز از لحظه یا دمی بگیرند ، که در آن صورت یعنی کار من عاشقت مثل سحرگاه به لحظه ای بند است که باز هم میرسیم به دیدار یار یا وصال یار که همان طلوع خورشید است ...
درود دوباره بر شما و درود بر روان پاک و قلم خوش سعدی ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، جمعه ۱۲ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۴:۵۸ در پاسخ به زکریا مقتدری دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - زمانه:
بیت دوم را میتوان با بیت اول یعنی بیت قبلی اش هماهنگ کرد و معنی نمود که یعنی یکی از پندهایی که این روزگار و زمانه به من داده است این هست که به روز و روزگار خوش دیگران حسرت نخوری که چرا مثل آنان نیستی و غم نخوری که در همین حال که تو آن حسرت میکشی دیگران بسیاری نیز به همین زندگی ای که تو داری حسرت میخورند که چرا مانند تو این زندگی را ندارند ؛
شعر در کل از این میگوید که هر چیزی که از دید تو ناخوش و بد احوال است برایت برای دیگری یک آرزوست و شاید همین به ما گوشزد کند که به دیگری لطف بخشیم و خدای را بابت همه چیز شاکر باشیم و از اموال دنیاوی حرص و آز و غم توشه نبندیم حال این چه در زندگی و چه در هر اموری باید رعایت شود ...چه بسا رعایت این ها باعث شود که اندوه هر چند ذرهای کوچک ولی پاک گردد ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۲:۱۳ در پاسخ به زیزا دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۴:
بزرگمردی میگفت و همچنان در کتابی نوشته شده بود که در کودکی مولانا با همسالان و کودکان دیگر در حال بازی بود و لحظه ای بود که مولانا غیب شد ؛ افراد زیادی به دنبال وی گشتند لیک او را نیافتند و البته برخی میگویند سرودن این غزل :
بالا روم بالا روم آنجا روم آنجا روم
...
نیز مرتبط با این موضوع هست و البته درستی یا نادرستی ش را نمیدانم و خود من هم چندان باور ندارم ولی از نظر من قطع به یقین شاعران بزرگ از همان انشایی که ما سعی میکنیم زیبایش کنیم چند بیتی میسرایند که به هزار انشای ما زیباتر و زیباتر است :-)
هر کدام از شاعران عطار و خیام و فردوسی و مولانا و سعدی و حافظ و خیلی از بزرگان دیگر که آوردن نامشان از انگشتان دست فراتر میرود قطعا به نوعی یک عشق داشتند یکی عاشق وطنش بود یکی عاشق یارش یکی عاشق خدایش یکی هم عاشق کسی مجهول ... :-)
آیا ما نیز در عشق چون این بزرگان غرقه میگردیم ؟! ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به ستارک s.khoshnevis@yahoo.com دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۷:
تا آنجا که میدانم و خود میپندارم با توجه به بیت بعد تو چراغِ خود بر افروز باید درست تر باشد اگر معنی را توجه کنیم ؛
بزرگان نیز نظری دهند و بهره ای بریم ... :)
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۵ در پاسخ به محسن دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷۳:
محسن گرامی ...
درود ها :)
دروغ چرا مشاهده ای کردم و خوشم آمد ...
سرچی در گوگل کردم و در ویکی پدیا شرحی بس کوتاه از این استاد بود ؛اما همین که مرا با این استاد آشنا نموده آید از شما تشکر میکنم .
درود دوباره (•‿•)
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶:
پیوند به وبگاه بیرونیدانلود آهنگ همایون شجریان با نام شب چله که در بخشی از آهنگ این شعر را میخواند
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، سهشنبه ۹ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۶:
ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو
...
ای که به لطف و دلبری از دو جهان زیادهای
ای که چو آفتاب و مه دست کرم گشادهای
...
.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۴۱ دربارهٔ آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:
چرا یاد غزل سعدی افتادم :
وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها ...
البته این شعر سعدی چیز دیگری ست ولی بی وقفه یاد این افتادم :-)
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۱۲ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۲ - شور وطن:
درود
چرا ترانه ها رهی را قرار ندادهاید ؟
ترانههای ناب و زیبای بسیاری دارد :-)
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰:
صبح هر روز بلند میشوم و با آنکه هر دردی و شادی باز برای من رقمی نو بر برگ است اما عادت زندگی ست پیوسته در شادی و درد بودن ؛
و باز. در گوش من نجوایی ست از قافله اسرار عشق اما چه کنم که آن لحظه که چشم باز میکنم جز پیوستگی چیزی نمیابم ...
در صدای گریه های شبانه مفقود بودم و حال در صدای تار و سه تار برآمده از این گوشی محو گشته ام ...
پیوسته حرف میرانم ولی آن یک حرف همچنان باقی ست ...
؛
به راستی و حق رمزی در این شعر هست که امروز و دیروز مرا محو خود کرده است ...
یکی آغاز صبح و یکی آغاز شب ...
یکی با صدای خسرو آواز یکی با پیوسته خواندنش از پشت این صفحه گوشی یا برگهای کهنه و معطر دیوان حافظ ...
نمیدانم چرا احساس میدارم چیزی از دست داده ام لیک چیزی را نمیبینم و نمیتوانم ببینم که درک کنم از دست داده ام یا نه ...
این غزل به نوعی ست مخصوصا با صدای استاد شجریان که گویی عزیزی را از دست داده و در تنهایی غوطه ور گشته ای ...
مگر میشود تنها نبود و دلت نلرزد با این غزل ؟.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۵۷ در پاسخ به امیرحسین دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳:
درود ...
البته اینجا در این غزل به آن معنایی که در وحله اول شاید به ذهن همگان رسد ، نیست طبیعتاً؛
قابل ذکر است که معنای واژگان در گذار زمان تغییر میکند شاید همین واژه در آن زمان معنای عام اش با امروز فرق داشته که به حق فرق هم داشته است ؛
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۵:
فکر کنم برای شمس هست ...چون اگر عشق خدای باشد از همان بیت اول و بیت آخر باید معلوم شود ولی همینکه بیت اول اینگونه گفته ناشن از شمس میدارد از نظرم ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۰۴:
هماهنگی و پیوند و گره ای که بین اشعار مولانا هست ناگسستنی ست ...ریسمانی که هر بندش تایید میکند دیگری را ...
ناگهان چشمم به این غزل افتاد و به یاد غزل دیگر افتادم ...
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:
این غزل زیبا رو شاگرد استاد شجریان ملیحه مرادی هم خوانده است که البته در آپارات و تلگرام هم میتوانید گوش کنید البته در آپارات به صورت آواز است آهنگش را باید از تلگرام دانلود کنید.
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۷ ماه قبل، شنبه ۶ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۲۸ در پاسخ به مرتضی تا دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را:
دوست گرامی درودها ...
با تمام حرفتان موافقم ولی خود مولانا هم نمیخواست که اشعارش را بنگارد این را همه میدانیم و دیگر آنکه از نظر من اشعار مولانا چیزی فراتر از یک عارف و خداشناس هست ...
نمیدانم چرا ولی اگر دقت کنیم با تمامی شیرینی ای که در جای جای دیوان شمس و مثنوی مولانا جوشیده میشود ولی باز برخی از اشعار اصلا واقعا نمیدانی چه هدفی داشته ... ؟
منظور م البته برخی غزلیات مولانا در دیوان شمس هست ورنه مثنوی او قیاس ش با دیوان شمس اصلا امکان ندارد که هر دو جدا از هم و در مضوعات متفاوت است ؛
اصلا گاهی با خودم میگویم (وقتی برخی غزلیات را میخوانم)که مولانا این همه زیبا گفت و شور در دلم نهاد ولی چرا هر چه فکر میکنم و مطلب و متون گوناگون از کتب و ... به ذهن میریزم باز نمیتوانم درک کنم که این غزل با این همه مستی و شوری چرا سروده شد ؟از که و از چه میگوید ؟
و این غزلیات اکثرا آنهایی هستند که بسیار شنیده ایم و گوش کرده آیم در آهنگها و دیده ایم و عجیب که معنا بیشترشان واضح واضح است که هرکس به راحتی درک میکند یعنی معنوی و ترجمه لغوی آن از خود شعر بیرون میریزد ...
بارها دیده ام که به مولانا این میگویند ولی سخت با آنان ناسازگار هستم ؛
نه چون او مولانا هست ... و شاید این جمله پیشین خود را باید اصلاح کنم: نه چون طرفدار او هستم و غرق در اشعارش گشته ام ...
نه ...
اینها نیست ؛
با آنکه شمس واقعا بوده و این را خود قبول دارم ولی گاه رابطه میان شمس و مولانا را مثل این چیزی میبینم که در ادامه توصیف میکنم ؛البته شاید توصیفی که خواهم کرد اشتباه باشد :
گاه در زندگی خود همیشه متون بزرگان را میخوانیم و از آنها نیک یاد میکنیم وبا خود میگویم که مثلاً وه که چه سعدی شیرین سخن بود!(مثال :)البته حضرت سعدی حقیقتا شیرین سخن است)و یا از بزرگان و انبیا به شکل یک قدیسه در ذهن خود مجسمه ای بنا میکنیم ؛منظور از مجسمه امیدوارم که بزرگان و دوستان بد پنداشت نکنند بلکه همان قدیسه سازی حقیقی در ذهن است و نه آنکه این قدیسه سازی باطل باشد :)؛این قدیسه سازی ها باعث میشود که اکثر ما به این فکر کنیم که کسانی چون آنان در هر قرن شاید یکی بیاید ... ؛همع ما چه بخواهیم چه نخواهیم کسی هست که بزرگ هست برایمان کسی غیر خدا و دوست و آشنا و فامیل و همسایه و ...کسی که در گذشته بوده و یا شاید یکی از بزرگان همین عصر حاضر که دیگر نیست و آنچنان او را بزرگ میداریم و دست نیافتنی که حتی شاید به او یک محبت و عشق جدا داشته باشیم ... و حال چه میشود که تو آن علی ای که در ذهن خود ستایش میکنی در همین زمان حاضر پیش چشمانت بینی ؟
مثل همین است ؛
این که ذهن عاشق شده یا دل معلوم نیست ... این یک عشق خیلی متفاوت است ؛ آیا اگر او را دیدی او برایت معلم است و استاد یا معشوق ؟
اینجا دیگر پاسخ من ندانم ...
اما گاهی آه حسرت تنم را سرد میکند که ای کاش آن قدیسه ای که در ذهن دارم پیش چشمانم جای بگیرد ...چیزی زیباتر از این نیست که یک رویا حقیقت شود ...
و تمایز این عشق با دیگر عشق ها وارد شدن عقل هست ...
در دیگر عشق ها عقل حکم میکند ولی دل است که راه میبرد و آنجا که عقل و عشق در هم روند پای به کدامین سو رود که هر دو یک میگویند ؟!
و البته این عشق از همان اول سوی یار میرود ...ولی این نوع عشق در اندک افرادی هویدا ست ...
و اما دوست گرامی بیشتر سرتان را درد نمیآورم:))
در نهایت با تمامی حرفهاتان موافقم جز یکی مانده به بند أخر که در مورد عارفان بگفتید؛از نظر من عارفان را باید هم پند داد ؛حتما دقت نمودهاید در اشعار حافظ که حتی ایشان هم عارفان را پند میدهد ولی پند حافظ فقط گریبان عارفان نیست بلکه به عموم منتهی میشود یعنی تمایزی به عارف و مردم دیگر قائل نگشته ؛
برو ای واعظ این چه فریاد است ؟
مرا فتاده دل از کف ترا چه افتاده است ؟
درود بیکران ... .
ملیکا رضایی در ۳ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۰: