گنجور

 
سعدی

دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمی‌بینم

دلی بی غم کجا جویم؟ که در عالم نمی‌بینم

دمی با همدمی خُرَّم ز جانم بر نمی‌آید

دمم با جان برآید چون که یک همدم نمی‌بینم

مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده

ولیکن با که گویم راز؟ چون مَحرَم نمی‌بینم

قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم

تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم

خوشا و خُرَّما آن دل که هست از عشق بیگانه

که من تا آشنا گشتم دلِ خُرَّم نمی‌بینم

نَم چشم آبروی من ببرد از بس که می‌گریم

چرا گریم؟ کز آن حاصل برون از نَم نمی‌بینم

کنون دَم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد

به امید دَمی با دوست وان دَم هم نمی‌بینم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۲۶ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۲۶ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سیدای نسفی

ز قتل عاشقان در سینه او غم نمی بینم

به شمع از مردن پروانها ماتم نمی بینم

به گلشن خویش را چو قطره شبنم نمی بینم

کسی را غیر خود هرگز به چشم کم نمی بینم

جهان از عکس رویش خانه آئینه را ماند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ثمر از نخل عیش دَهْرْ غیر از غم نمی‌بینم

به جز حرمان ثمر از کشتهٔ عالم نمی‌بینم

مسیحم گر طبیب آید که جز دردت نمی‌خواهم

که غیر از زخم پیکانت به دل مرهم نمی‌بینم

دمی گر همدمم باشی و بگذاری لبم بر لب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه