گنجور

حاشیه‌گذاری‌های nabavar

nabavar

تاریخ پیوستن: ۴م خرداد ۱۴۰۰

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۱٬۰۰۱


nabavar در ‫۹ ماه قبل، چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۱۱ در پاسخ به ali barani دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » سهراب » بخش ۷:

گرامی  علی بارانی

زدوده سنان آنگهی درربود

به معنای : نیزه ی صیقلی  و برّاق را برق آسا به دست گرفت .

زدوده=صیقلی

سنان = نیزه

شاد زی پایدار

nabavar در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۹:


هنر
گمان مبر که چو عاشق شدی هنرمندی
چه نکته ها که نهفته به کنج هر بندی
نگار گر چه ترا دل زکف ربوده بسی
مباش غره که درعاشقی خداوندی
هنر از آن تو و عشق پُر لهیب تو نیست
از آن اوست که بر وصلش آرزومندی
به گوشه ی نگهی طاقت تو تاق شده
نشسته بر سر کویش به شوق پیوندی
 ز خالِ گونه ترا دام بر نهاده نهان
به بوی طره ی مُشکین و ناز و لبخندی 
به آب و رنگ و خط و خال یار مفتونی
به غنچه ی دهن و خنده هاش در بندی
ز راه رفته ای و حال خود نمی دانی
ولی به یک اشاره ی ابروی یار خرسندی
ز سنگلاخ و خَم و پیچ  عشق بی خبری
نبوده بر لب کس  زین گذر شکرخندی
هزارجلوه گری گر کند به دل شب و روز
هنوز در تب و تابی ، ز غم پراکندی

چه خوش که سنجش تو ارزش رفیق بوَد
به بوی زلف اگر دل دهی، خردمندی؟
ز ناز و عشوه ی دلدار صد هنر بارَد 
چه خوش ” نیا “ که رهایی ز دامِ  ترفندی

nabavar در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۴ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی یزدگرد بزه‌گر » بخش ۴:

گرامی فاطمه بانو

برداشت من ازین ابیات:

چنین گفت کای بی‌خرد چنگ‌زن

چه بایست جستن به من برشکن

اگر کند بودی گشاد برم

ازین زخم ننگی شدی گوهرم

کنیز همدم را با کلمه چنگ زن تحقیر می کند و بی خرد می خواند،

می گوید دلیلی نداشت که جسارت کنی و هنر مرا بی قدر جلوه دهی.

که اگر بزرگوار و ارجمند نبودم ازین بی احترامی تو گوهر وجودم خوار، خفیف و ننگین می شد.

جای دیگری می فرماید:

بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار ننگی مگردان گهر

اسدی هم چنین استقبالی دارد

فرومایه را دور دار از برت
مکن آنکه ننگی شود گوهرت.

شاد زی پایدار

 

nabavar در ‫۹ ماه قبل، جمعه ۱۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۷ در پاسخ به رسول لطف الهی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۵۸ - خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان:

درود آقا رسول:

چه خوش است که لفظ و معنا توأم باشد که پروین ازین عهده  خوش برآمده.

پایدار باشید بر دوام

 

nabavar در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴:

غزلی بر همین اوزان
    زر ناسره        
 به  در  میکده ی  عشق  گدا گونه نشست
نظر از هرچه به جز ساقی  میخانه ببست
گفت ما و سر لطف تو و یک جرعه ی مهر
اگرت باده به کف نیست ته ِخمره که هست
ما  رضاییم  به  دُردی  و   نخواهیم   مگر
آنچه  از مهر تو  بر دایره ی  جام نشست
چون به  آیینه ی  دل ها  نظر  انداخته ای
بنگراین لوح دل ماست که گیریش به شست
صیقلی خواسته ام از توکه با باده ی ناب
بزدایی ش  ز هر  هرزه  گناهی که بجست
چون صلایی ز نهان  محفل عشاق  رسید
خاطرم   آمده   آن  حکم  بلا  عهد الست
دل  و جام تو و آن باده ی نوشین که مرا
بال  پرواز  دهد تا سر عهدی  که گسست 
دانمت  جام  بر آری   و  به  کامم  ریزی
هیچ ساقی به سر می زده ساغر نشکست
کیمیایی ست ” نیا “ دامن  ساقی  برگیر  
تا  زر ناسره ات ناب شود  در کف دست

nabavar در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۱۷ دربارهٔ شیخ بهایی » کشکول » دفتر اول - قسمت اول » بخش پنجم - قسمت اول:

هرچه درین تراوشات ذهن شیخ بیشترعمیق شدم، کمتر به نیّات او پی بردم، کاش هوشمندی و ادیبی ازین راز پرده بردارد.

اکثر اشعار بی وزن و بسیاری بی قافیه و گنگ هستند که سواد من را به چالش می کشند.

nabavar در ‫۹ ماه قبل، سه‌شنبه ۳ مهر ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:


گاه پریدن

از چوب خشک  نرمش اندام  دیده ای ؟
داری  چه  انتظار  ز  پیر  خمیده ای  ؟
آزادگی   مجوی   ز   زنجیر   بسته ای
عمری  به  پای  حسرت  دنیا  خزیده ای
گفتی که ترک خویش و هوسهای دل کنم
بوی  خوشی ز طرف  گلستان شنیده ای؟
شاید درین سرای پر ازعطر و بوی مشک
خوش منظری ست آهوی ریحان چریده ای
آنگه  که  کوس  عشق  سر دار  می زدند
ما را چه  بود  جز  لب  دندان  گزیده ای
آنگه که  جام    نعمت   دنیا   تهی   نبود 
ساقی  نبرد  بر  لب  حسرت  کشیده ای
گاه شکفتن   است  و  بهاری دگر  رسید
بلبل  کجاست  تا  که  بخواند قصیده ای
وقت پریدن است و چه خوش ساز می زنند
این  پیله  بر گشا  که  به دورت   تنیده ای
از شکوه ها چه سود” نیا “آنچه شد گذشت
کو جامه ای  که  از  تن  غم ها  دریده ای؟

 

nabavar در ‫۹ ماه قبل، شنبه ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۸ در پاسخ به فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد) دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۳۲ - بی پدر:

گرامی فاطمه خانم، به نظر می رسد: از مردمان خدا نشناس شکایت میکند که اگر خدارا در نظر داشتند وضع  بدین سان رقت انگیز نبود، ما هم با کمک خداشناسان به این فلاکت نمی افتادیم.مردم اگر خدا را در نظر بگیرند  از سیم و زر خود به تنگ دستان کمک می کنند.

nabavar در ‫۹ ماه قبل، جمعه ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

کِلکِ گهر بار

بیا با ما به  گلزار ادب  بر گیر  ساغرها
کجایابی به دریاها چنین دردانه  گوهرها
چو خاطرخواهی آسوده زغوغای فلک بازآ
میان نظم  و  نثر  و  کاغذ  زرین دفتر ها
به وجدآیی زیک شعرتر اَش چون شعلهٔ آتش 
به باغش درچمن بینی به رقص آیند دلبرها
به هربرگی نهاده سریکی عاشق بکوی یار
به دیگر برگ آن معشوق در بر کرده زیورها
کمند  زلف  رودابه  گرفته  زال  در  بندش
به تیرمژّه ی چشمش ز دست افتاده خنجرها 
بیا تا چشمه ی نوش ات بیابی دردل صحرا
بیا تا طوطیان  ریزند  از  لب  بار ِ شکّرها 
به گلزار ادب  بخشند  عشق  جاودانی  را
نگر خیل  ادیبان را که گویی سیل لشگرها
بیا  با  کلک  گوهر بار در دفتر گهر ریزیم
ز  بام   گنبد  مینا  به زیر  آریم  اخترها
چوباپیران این وادی”نیا“خوش گفتگو داری
ز آداب  سخندانی  به پا سازیم محشرها

nabavar در ‫۹ ماه قبل، پنجشنبه ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴:

سرو قامت
ای سرو قامت دوست وه وه چه فتنه گری
با یک کرشمه عجب رندانه دل ببری
چشمم به بام و به در، شاید که جلوه کنی  
گاهی چو ماه شبی دزدانه درنگری
صبح است و دل به هَوی در آرزوی شب ام
در شام خاطر من چون زهره جلوه گری
فریاد ما به فلک، تو در هوای دلت
نشنیده ناله ی ما با غمزه در گذری
اشک است و دامن دل رنگین کمان غمَت
عاشق نشسته حزین بنگر چه خون جگری
هجرِ تو زخمه ی جان بنشسته ای به کمین
ابرو کمان چه کنی بر جان ما شرری
تا معتکف شده ام بر سجده گاه رُخَت
درزلف پر شِکنَت خواهم کنم سفری
من مست باده نیَم، بشکن تو ساغر می
مستم ز عطر خوش ات. الَله چه مشک تری
دریای مهر  و صفا در دیده ات چه عیان
من غرق مهر توام ، وه وه چه پُر گهری
گلگشتِ دشت و دَمَن ناکامی است و هوس
درباغ خانه ی دل چون شبنم سحری
در جنگ عشق و خِرَد، خون است و دیده ی تَر
گه موج صف شکنی گه در بلا سپری
در بزمگاه ” نیا “ عشق است و شور و صفا
با شهد خنده ی لب،  در کام دل شکری

nabavar در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۸:


اسیر
زلف  آشفته  کنی  تا ببری  دل  ز  برم
من  از آن زلف پریشان  تو آشفته  ترم
تا که سر گشته درآن پیچ و خم گیسویم
بی چراغ   رخ   تو  راه  به جایی  نبرم
تا که آمیخته ای با دل  و جانم   ببری
جلوه های   گل  زیبای  چمن  از  نظرم
من و آن سایه ی  سرو  قد  تو در گلزار 
آرزویی ست  که  بگرفته  ز پا تا به سرم
دامنی   گل  به  صفای   قدمت   آوردم
لیک از دیدن  روی  تو  ز گل  تازه  ترم
من به یک جرعه ز مهر رخ تو مست شوم
چه بنوشم چه چوابری که بباری به سرم
تلخکامی  مکن  از  بهر  خدا بامن  زار
نوش  خندی  بزن   آنگاه  ببینی  شکرم
آن نسیمی  که به  همراه  برد  عطر  ترا
به  مشام  من  بیدل  برسد  هر  سحرم
چو به زنجیر کشیدی و بخندی  به اسیر
به گمانی که به یک شعله بسوزی جگرم 
من  گذشتم  ز همه لیک به مویت سوگند
نتوانم  ز  یکی  ماه  چو  تو  در  گذرم
“گر  درون  قفسم  لیک  به  مانند  ”نیا
آرزویی ست  که بر بام  و هوایت  بپرم

nabavar در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۷ در پاسخ به الهه دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۹:

گرامی الهه

قلم سر به سجده میگذارد و هر چه بخواهی می نویسد، با سر از تو استقبال می کند.

می گوید : گرقرار باشد که در ره او جان فشانم ، با دل خونینم و دیده ی گریانم،  می روم و سر از پا نمی شناسم. 

nabavar در ‫۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:


غرفه ی عطار


اشک چشمم پیش پایش بسکه بی مقدار بود
لابه هایم  بی اثر  شد  شیوه اش  انکار  بود
تا  غباری  بر نشیند  بر  رخم  از  دشت  او
دیده  را هردم نصیبی از خس  و از خار بود
عقل  را  با  دل  سخن ها  در میان آمد  ولی
آتشین  پند   خرد   در   آهنش   بیکار   بود
خواستم  تاری  ز زلف  دلبرم  آرم  به  دست
آنچه  دیدم  از  نگاه   عقل  ،  استغفار  بود
شام رابا صبح و غم رابادوصد صبرو شکیب
همچنان شاه خردبا لشگر رویا  پیِ پیکار بود
بی قراری های   دل  را    نور   امیدی از  او
در  فضای  مهرورزی  یاور  و  غمخوار  بود
 داشتم بس خوش خیالی ها به روز وصل ، لیک
بخت    در   چنگ ِ   نهان ِ  گنبد ِ  دوار   بود
من که  فریادم  ز  جور  دهر  بالا   می گرفت
بی خبر  بودم  که  کار  عاشقی  دشوار   بود
آنچه  را  می جستم  از  دنیای به پایان عشق
لا به لای   غرفه ها  و طبله ی  عطار بود
گر ” نیا “ شور و  نوایی  داشت از سوز درون
تحفه ای  از  مهر  آن  ماه  پری  رخسار  بود 

nabavar در ‫۱۱ ماه قبل، دوشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۱۶:۲۰ در پاسخ به دکتر محسن دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳:

به نظر همان ” ای سینه ی بی کینه“ درست می نماید، چون سراسر شعر در ستایش دل است که آزاد شده،  در بیت اول نیز می گوید:ای دل ” ازجا و مکان رستی آن جات مبارک باد“، و آنکه رسته است بی کینه نیز هست.

nabavar در ‫۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۴۳ در پاسخ به آفتابگردان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹۸:

گرامی آفتاب گردان

درود

گمان می کنم منظور از شش جهت،جهات ششگانه ی برای مثال یک مکعب باشد،” تاس را نگاه کنید شش جهت دارد “  می گوید از هرطرف می نگرم نور تو متجلی ست.

nabavar در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۰۸ در پاسخ به عباس اشتری دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸] » رباعی ۱۴۲:

آفرین اشتری گرامی

جان مطلب را ادا کردی

nabavar در ‫۱۱ ماه قبل، چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۵ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱۰:

ویرایش:

که سرو و سون آزاد در زمان تو نیست

که سرو و سوسن آزاد در زمان تو نیست

nabavar در ‫۱۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۲۷ در پاسخ به حسین قدسی دربارهٔ ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱ - من گرفتم تو نگیر:

آفرین به دقت شما

nabavar در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۱۸ در پاسخ به مسکین دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱:

مسکین جان همان خِرَد درست است.

اگر به خوانش ها گوش کنید متوجه ی حرکات خواهید شد.

مانا باشی

nabavar در ‫۱ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۰۴ در پاسخ به بیقرار دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۶۴ - دیده و دل:

آفرین بر شما، زیبا بود وزین

۱
۲
۳
۴
۵
۵۱