گنجور

 
سعدی

حَنّاست آن که ناخن دلبند رُشته‌ای؟

یا خون بی دلیست که در بند کُشته‌ای؟

من آدمی به لطف تو دیگر ندیده‌ام

این صورت و صفت که تو داری فرشته‌ای

وین طُرفه‌تر که تا دل من دردمند توست

حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته‌ای

در هیچ حلقه نیست که یادت نمی‌رود

در هیچ بُقعه نیست که تخمی نکشته‌ای

ما دفتر از حکایت عشقت نبسته‌ایم

تو سنگدل حکایت ما درنوشته‌ای

زیب و فریب آدمیان را نهایت است

حوری، مگر نه از گل آدم سرشته‌ای

از عنبر و بنفشهٔ تر بر سر آمده‌ست

آن موی مشکبوی که در پای هشته‌ای

من در بیان وصف تو حیران بمانده‌ام

حدّیست حسن را و تو از حد گذشته‌ای

سر می‌نهند پیش خطت عارفان پارس

بیتی مگر ز گفته سعدی نبشته‌ای؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۹۱ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۹۱ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قاآنی

ای زلف تیره سایهٔ بال فرشته‌ای

یا از سواد دیدهٔ حورا سرشته‌ای

آن رخ ستاره است و تو چرخ ستاره‌ای

یا نی فرشته است و‌ تو بال فرشته‌ای

بر گرد مه ز مشک سیه توده توده‌ای

[...]

صغیر اصفهانی

دی گفت زاهد از دو جهان چون گذشته‌ای

گفتم خموش باش تو عاشق نگشته‌ای

تو پای بند آنچه من از وی گذشته‌ام

من در کمند آنکه تو از وی گذشته‌ای

داند یکی سعیدم و خواند یکی شقی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه