گنجور

 
صائب تبریزی

چه خستگی است که در چشم ناتوان تو نیست؟

چه دلخوشی است که در گوشه دهان تو نیست

گذشته ایم به اوراق لاله زار بهشت

نظر فریب تر از خار گلستان تو نیست

ز فکر چون به میان تو ره توان بردن؟

که راه فکر به باریکی میان تو نیست

غزال قدس نیاید ز لاغری به نظر

وگرنه کوتهی از زلف دلستان تو نیست

ز امتحان تو شد کوه طور صحراگرد

دل ضعیف مرا تاب امتحان تو نیست

نه بوسه ای، نه شکرخنده ای، نه دشنامی

به هیچ وجه مرا روزی از دهان تو نیست

ز شیوه تو چنان عام شد گرفتاری

که سرو و سوسن آزاد در زمان تو نیست

همیشه از رگ گردن، سنانش آماده است

سری که در قدم خاک آستان تو نیست

بناز بر نفس آتشین خود صائب

که هیچ سینه بی جوش در زمان تو نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

دل من ار بغمت خوشتر از زبان تو نیست

ز روی تنگی باری کم از دهان تو نیست

تنم چو موی شد از عشق و خرّمم آری

که هیچ فرق میان من و میان تو نیست

بگیر یک ره و سخنم بخویشتن درکش

[...]

غالب دهلوی

چه فتنه ها که در اندازه گمان تو نیست

قیامت ست دل دیر مهربان تو نیست

فریب آشتی ده ظفر مبارک باد

دل ستم زده در بند امتحان تو نیست

مگر ز پاره سنگم که ریزدت دم تیغ

[...]

صفایی جندقی

سگی به از من سرگشته پاسبان تو نیست

ولی چه سود که رویم بر آستان تو نیست

اگر چه از سر تیر تو اوفتادم دور

ولیک همچو ندانی که دل نشان تو نیست

اگر هزار خدنگ از کفت خورم دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه