جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳:
َشرب لبان لعل یار چون نشود فراهمم
شربت شعر سعدی آر ،تا بدهم به ناخوشان
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴:
آین مادر گیتی چه بسا صبر بکردست
تا چون گوهر سعدیش افتادبه دامان
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵:
گهواره است تا گور ملک کلام سعدی
خوانند شعرخوبش ،پیران وهم جوانان
امین مروتی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸:
شرح غزل شمارهٔ ۳۸(رستم از این بیت و غزل)
مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
محمدامین مروتی
رستم از این نفس و هوا، زنده بلا، مرده بلا
زنده و مرده، وطنم نیست به جز فضل خدا
از هوای نفس رها شدم. با نفس زیستن و مردن عین بلاست. با مرگ و زندگی کاری ندارم، موطن من فقط فضل خداست.
رستم از این بیت و غزل، ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
می گوید خدایا از شعر و شاعری رها شدم یا رهایم کن. برای مولانا شاعری شان و اصالت ندارد و از اینکه مجبور است سخنش را در قوالب و اوزان عروضی بگوید، احساس تنگنا و خفقان می کند. این همان احساسی است که نیما را به شکستن اوزان و بنیادگذاری شعر نو کشاند. مولانا می گوید:
"این یاران که بنزد من میآیند، از بیم آنکه ملول نشوند شعری می گویم تا به آن مشغول شوند، و اگر نه من از کجا شعر از کجا. والله که من از شعر بیزارم و پیش من از این بتر چیزی نیست."(فیه مافیه، انتشارات امیر کبیر، چاپ هشتم، 1380، تصحیح فروزانفر، صفحه 74)
قافیه و مفعله را گو همه سیلآب ببر
پوست بود پوست بود درخور مغز شعرا
قافیه پردازی و شاعری، نوعی توجه به قشر و ظاهر است و برای مغز شاعران خوب است نه من.
ای خمشی مغز منی، پردهٔ آن نغز منی
کمتر فضل خمشی، کش نبود خوف و رجا
خاموشی مغز نغز من است و کمترین فضیلتش این است که مرا از بیم و امید نجات می دهد.
بر دِه ویران نبود عُشر زمین کوچ و قَلان
مست و خرابم، مطلب در سخنم نقد و خطا
مولانا می گوید من مست و خرابم و توقع نداشته باش که سخنم بی خطا باشد. همان گونه که کسی از ده ویران کسی مالیات و خراج نمی گیرد.
تا که خرابم نکند، کی دهد آن گنج به من
تا که به سیلم ندهد، کی کشدم بحر عطا
تا از خود خراب نشوم، گنج معنا را به دست نمی آورم. چنان که گنج در ویرانه هاست. تا سیل مرا نبرد، به دریای عطایش نمی رسم.
مرد سخن را چه خبر، از خمشی همچو شکر
خشک چه داند، چه بود ترلللا، ترلللا
انسانی که اهل حرف زدن و سخنوری است، از شیرینی سکوت بی خبر است. همچنین کسی که در ساحل امن، لباسش خشک است، از کسی که به بحر زده و خیس شده، خبر ندارد.
آینهام، آینهام، مرد مقالات نهام
دیده شود حال من ار، چشم شود گوش شما
من اهل سخنوری و نویسندگی نیستم. بلکه حکم آینه ای هستم تا خود را در من ببینید. اما این مشروط بدان است که گوش تان به چشم تبدیل شود. یعنی از شنیده ها علم نیاندوزید، بلکه به دنبال دیدار احوال معنوی باشید.
دست فشانم چو شجر، چرخزنان همچو قمر
چرخ من از رنگ زمین، پاکتر از چرخ سما
مثل درخت دست افشانی می کنم و مثل ماه، سماع می کنم. این سماع رنگ خاک دارد و از سماع ماه در آسمان خالص تر و پاک تر است.
عارف گوینده بگو، تا که دعای تو کنم
چون که خوش و مست شوم، هر سحری وقت دعا
ای عارف خوش سخن، تو مرا مست کن تا هر صبح، دعایت کنم.
دلق من و خرقهٔ من، از تو دریغی نبوَد
وآن که ز سلطان رسدم، نیم مرا نیم تو را
لباس تنم را هم از تو دریغ نمی کنم و هر چه از عالم معنا به من رسد با تو نصف می کنم.
از کف سلطان رسدم، ساغر و سغراق قدم
چشمهٔ خورشید بوَد، جرعهٔ او را چو گدا
خداوند به من ساغر و کوزه شراب عنایت می کند. او به مانند چشمه خورشید بخشنده است و من هم گدای عطای اویم.
من خمشم خسته گلو، عارف گوینده بگو
زآن که تو داوود دمی، من چو کهم رفته ز جا
ای عارف خوش سخن من خسته ام و ساکت می مانم. تو به جایم حرف بزن زیرا تو صوت داوودی داری و من کاهی بیش نیستم که با صوت تو این ور و آن ور می شوم.
18 دی 1403
احمد خرمآبادیزاد در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۹ دربارهٔ مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۰:
با توجه به اینکه «بَختِه» به معنی گوسفند 4 تا 6 ساله است و قوچ (=غوچ) عبارت است از گوسفند نرِ شاخدار، احتمالا «ارکج» باید به معنی گوسفند پروار و دارای هیکل درشت باشد. تنها با چنین معنایی، برداشت نوشته شده برای بیت نخست با مفهوم بیت دوم سازگار خواهد بود. درخور یادآوری است که تا کنون واژه «ارکج» در هیچیک از واژهنامهها و فرهنگهای موجود ثبت نشده است.
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶:
نام توبرد سعدیا هرکه بگفت از هنر
کس نتواند چو تو شعر وهنر ساختن
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷:
پیش تو سعدی ببین پیر ادیب فلک
از ادب استاده است بهر نو آموختن
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸:
هر که بود اهل دل زین دو یکی میکند
دفتر سعدی به دل یا به تن آویختن
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹:
بگو سعدی که میگویند مردم
کلامت لایق در دل نشستن
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱:
فقط از زبان سعدی خواه
سخن از یار مهربان گفتن
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰:
به غیر از سعدی دانا که دارد دست بردلها
که میداند چنین گوید؟ که بتواند چنین گفتن؟
محمدرضا اسدی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۸:
به به .
Iliya R در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ ایرج میرزا » قطعهها » شمارهٔ ۶۹ - ای خایه:
ماشالله، استعدادی بوده ها!!
Yas Amini در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۴ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
❤❤
Yas Amini در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۳ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:
❤❤
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸:
تو تاب دهی سر زلف گفته راسعدی
ولی زتاب زلف مهی تودر تابی
جلال ارغوانی در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷:
ب
از چشم حسودان تونقابی به رخت زن
وز گفته سعدی به دلت زن تو گلابی
حمیدرضا ابراهیم زاده در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
خداوند در ذات خود باقی جاویدان است وهرچیز جز او توهم و نابود شدنی وفنا پذیر است.
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال والاکرام.
و توکل علی الله
وعلی الله فلیتوکل المتوکلون.
الیس الله بکاف عبده؟
قل الله ثم ذرهم...
فرمود بگو خدا وهمه چیز را وا بنه
این واگذاری امور و به وکالت سپردن در کارها هیچ منافاتی با تلاش و کوشش انسان برای حرکت در مسیر تکامل وخوشبختی ندارد.
اما نتیجه همیشه به خواست خداست
اگر او نخواهد آن نمی شود وتلاشتان بیهوده می ماند.
ولا تقولن لشای انی فاعل ذالک غدا
نگویید فردا فلان کار را به نتیجه می رسانم...
باید بگویید ان شا الله...
اگر خدا بخواهد... این وکالت دادن
علاوه براینکه شرط عقل است
بلکه خدارا امین و معتمد وموثق دانستن است. از این رو خداوند و فرشتگانش به کسی که باعقل وتدبیر خود حسابگری نکند بهترین چینش را برایش رقم خواهند زد...
یادمان باشد با حسابگری و زیرکی وتکیه بر تدبیر وخرد خود به سراغ مسایل نرویم.
زیرا اغلب نتیجه ای کال و نارس می دهد ..
باید نظر خدا وفرشتگانش را جلب کرد تا به خوشبختی وآسایش رسید.
والی الله المصیر.
ارشاد قلندرپور در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴:
در کتاب مرصاد العباد از نجم الدین رازی که حدود ۱۰۰ سال پس از مرگ خیام نوشته شده، این رباعی خیام به این صورت آمده:
در دایره ای کامدن و رفتن ماست،
آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛
کس می نزند دمی درین عالم راست،
کین آمدن از کجا و رفتن بکجاست!
منبع: کتاب ترانه های خیام از صادق هدایت
ضمنا در مصرع سوم واژه عالم، سکون دارد و کسره ندارد.
فرزند در ۸ ماه قبل، سهشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۵: