گنجور

 
فروغی بسطامی

مو به مو دام فریب دل دانای منی

پای تا سر پی تسخیر سراپای منی

من همان روز که چشمان تو دیدم گفتم

که ز مژگان سیه فتنهٔ فردای منی

می خورم زهر به شیرینی شکر تا تو

بت شیرین دهن و شوخ و شکرخای منی

من و شور تو که از سلسلهٔ زلف بلند

همه جا سلسله دار دل شیدای منی

با سر زلف پراکنده بیا در مجمع

تا بدانند که سرمایهٔ سودای منی

چشم بد دور که از صف زده مژگان سیه

رهزن دانش و غارتگر کالای منی

گفتم از عشق تو رسوای جهانم تا چند

گفت رسوای منی تا به تماشای منی

سر جنگ است تو را با همه عشاق مگر

دست پروردهٔ دارای صف آرای منی

زاده عبدالله فرزانه فروغی که به بحر

گوید اندوختهٔ طبع گوهر زای منی

نیک‌بختی که بدو خسرو خاور گوید

که منم چاکر دیرین و تو مولای منی