دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۴ - رسیدن گوهر از دست به دست آخر دور به ایاز و کیاست ایاز و مقلد ناشدن او ایشان را و مغرور ناشدن او به گال و مال دادن شاه و خلعتها و جامگیها افزون کردن و مدح عقل مخطان کردن به مکر و امتحان که کی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن مسلمان باشد اما نادر باشد کی مقلد ازین امتحانها به سلامت بیرون آید کی ثبات بینایان ندارد الا من عصم الله زیرا حق یکیست و آن را ضد بسیار غلطافکن و مشابه حق مقلد چون آن ضد را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد اما حق با آن ناشناخت او چو او را به عنایت نگاه دارد آن ناشناخت او را زیان ندارد:
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 23 امر کردن سلطان محمود وزیران را برای شکستن گوهر بسیار گرانبها2
هست زاهد را غم پایان کار
تا چه باشد حال او روز شمار؟
زاهدان را در ابتدای راه می بیند؛زیرا هنوز خواسته دارد و به دنبال آن ترس از عاقبت کار.
عارفان زآغاز گشته هوشمند
از غم و احوال آخر فارغ اند
در مقابل زاهد،عارف است که از ابتدا به این هوش دست پیدا کرده است که چیزی جز خواسته خداوند اهمیت ندارد پس نگرانی از بهشت و جهنم ندارد.
بود عارف را همین خوف و رجا
سابقه دانیش،خورد آن هر دو را
عارف نیز در ابتدای سلوک همین ترس و امید را داشت. (این ترس و امید این بهشت و جهنم سازنده ترین روش تربیتی است اما برای ابتدای راه هست و در آیات قرآن و روایات معتبر نیز به درجات مختلف بهشت اشاره شده است که بالاترین درجه آن خبری از این امیدهای سطحی و نعمتهایی ظاهری نیست .)
امر سلطان به بود پیش شما
یا که این نیکو گهر ؟بهر خدا4076
ایاز پس از شکستن گوهر ؛امیران را توبیخ می کند که شما گوهر را از شاه بالاتر می دانستید.
ای نظرتان بر گهر بر شاه نه
قبله تان غول ست و جاده راه نه
شما به دیوی نظر دارید که راه حق را بر شما بسته است.
من ز شه بر می نگردانم نظر
من چو مشرک روی نآرم با حجر 4078
اگر قبله توجه من به حیف بودن شکستن این گوهر باشد،من مشرک هستم؛زیرا غیر حق در نظر من بزرگ است.
اندرآ در جو سبو بر سنگ زن
آتش اندر بو و اندر رنگ زن4081
تمثیل زیبای دیگر:
وقتی در نهر زلال آب آمدی ،کوزه را بشکن و در افکارت و شکل باورهایت آتش بزن و تنها او را ببین.
کرد اشارت شه به جلاد کهن
که ز صدرم این خسان را دور کن4085
این خسان چه لایق صدر من اند؟
کز پی سنگ امر ما را بشکنند4086
خداوند نیز در خود ماندگان (در خواسته ها ،افکار،باورهای خویش مانده و از راه حق در مانده) را به صدر مکان نزدیکی خود راه نمی دهد.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۷۴ - رسیدن گوهر از دست به دست آخر دور به ایاز و کیاست ایاز و مقلد ناشدن او ایشان را و مغرور ناشدن او به گال و مال دادن شاه و خلعتها و جامگیها افزون کردن و مدح عقل مخطان کردن به مکر و امتحان که کی روا باشد مقلد را مسلمان داشتن مسلمان باشد اما نادر باشد کی مقلد ازین امتحانها به سلامت بیرون آید کی ثبات بینایان ندارد الا من عصم الله زیرا حق یکیست و آن را ضد بسیار غلطافکن و مشابه حق مقلد چون آن ضد را نشناسد از آن رو حق را نشناخته باشد اما حق با آن ناشناخت او چو او را به عنایت نگاه دارد آن ناشناخت او را زیان ندارد:
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 22 امر کردن سلطان محمود وزیران را برای شکستن گوهر بسیار گرانبها
نکته :حکایتهای سلطان محمود و غلام مخصوص او ایاز بسیار در حکایات مثنوی آمده است.
مولانا در حکایات به دنبال مغز هست و منتقدین مولانا به دنبال پوست.
این که سلطان محمود پادشاه ستمگری بوده یا نه و این که غلام داشتن خوب است یا نه و ... پوست حکایت است.
همینطور است سایر حکایات که در فرهنگ قرن هفتم مردم عثمانی شهر قونیه آورده شده است و مطابق با باورهای عموم مسلمانان اهل سنت بوده است.
روزی سلطان محمود به دیوان حکومت رفت و در حالی که همه بزرگان دولتش جمع بودند گوهر گرانبها یی از جیب خود بیرون آورد و به وزیر گفت :
قیمت این گوهر چقدر است؟
وزیر گفت بیشتر از صد خروار طلا.
سلطان به او گفت آن را بشکن وزیر امتناع کرد و گفت حیف است.سلطان به او آفرین گفت و خلعتی بخشید .
همین طور به سایر وزرا و شخصیت ها و همه از شکستن آن گوهر خودداری کردند.
نوبت به ایاز رسید .
ایاز گفت این گوهر قیمت ندارد، اما چون سلطان امر می کند آن را می شکنم.
بی درنگ دو قطعه سنگ از آستین خود بیرون آورد و آن را خرد و متلاشی کرد.
امیران ایاز را سرزنش کردند اما سلطان او را ستود و خواست که امیران را به خاطر نافرمانی بکشد اما با خواهش ایاز از تنبیه آنان دست کشید.
این تمثیل در بایستگی تسلیم برای امر حضرت حق است.
تسلیمی که فکر را از انسان بگیرد (این که این گوهر چقدر ارزش دارد. )
در حقیقت این حکایت بازگو کننده چگونگی روح سالک در مقابل خداوند است.
کشش های او جز به سمت حقیقت محض نباید باشد.
بالا تر از این غیر حضرت حق را ارزشمند دیدن ؛بالاترین گناه است.
و این تسلیم جوهره مسلمانی است.
ای ایاز اکنون نگوئی کین گهر
چند می ارزد بدین تاب و هنر2054
گفت افزون زآنچه تانم گفت من
گفت :اکنون زود خردش در شکن
سنگ ها در آستین بودش شتاب
خرد کردش ،پیش او بود آن صواب4056
ایاز با سنگ هایی که از قبل در آستین داشت آن گوهر ثمین را خرد کرد.
گویا خبر داشت از دستور حق.
هر که را فتح و ظفر پیغام داد
پیش او یک شد مراد و بی مراد4059
کسی که از خواسته های خود بیرون بیاید و به مقام فقر و نیستی از خواسته ها و افکار و باورها برسد،گوهر و خاک،پیروزی و شکست و .... در نظرش یکسان است.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روخ
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۰۱ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهماننوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه:
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 20 حکایت مهمان و زن صاحب خانه
مهمانی سرزده به خانه ای وارد شد.
صاحبخانه او را بسیار گرامی داشت و در مهمان نوازی سنگ تمام گذاشت.
به همسرش گفت امشب دو دست رختخواب پهن کن یکی برای خودمان و یکی برای مهمان.
زن چنین کرد و به جشن ختنه سوران همسایه رفت .
مهمان و میزبان در خانه ماندند و از هر دری سخن می گفتند و تنقلات می خوردند.
تا این که خواب بر مهمان چیره شد و بی اختیار در رختخواب صاحب خانه خوابید.
میزبان خجالت کشید به او چیزی بگوید.
و خود به رختخواب دیگر رفت و خوابید.
اتفاقا در آن شب باران شدیدی می آمد.
پاسی از شب گذشته بود که زن صاحبخانه از جشن همسایه بازگشت و به رختخوابی که مهمان در آن خوابیده بود رفت.
زن چند بار او را بوسید و گفت :
شوهر عزیزم آنچه از آن می ترسیدیم به سرمان آمد. این باران سنگین ادامه دارد و این مهمان همچنان اینجا خواهد ماند.
مهمان وقتی این حرف را شنید از جا بلند شد و گفت نترس من چکمه دارم و از باران و گل و لای ترسی ندارم.من رفتم خدا حافظ.
زن هرچه اظهار پشیمانی کرد فایده نداشت.
مهمان به این حرف ها توجه نکرد و رفت و دیگر به آن خانه برنگشت.
در این حکایت عرفانی مهمان کنایه از دریافتها و الهام های رحمانی است که به قلب همه انسانها چون مهمانی سر زده وارد می شود.
پیامبر مهربانی ها فرمود:
در ایام عمرتان نفحات و الهام های جان افزایی است. آگاه باشید که به آنها توجه و اهتمام کنید .مبادا به آنها کم توجهی کتید.*
میزبان کنایه از قلب آدمی است که گاه به جهت غلبه خود خواهی ها نمی تواند این مهمان شریف را در خود نگه دارد و به ثمر برساند.
همچنین مهمان کنایه از اولیای خداوند است که در هر زمانی گمنام زندگی می کنند و زمانی که با بی توجهی یا آزار ما روبرو می شوند به دیار دیگری می روند.
*احیاء العلوم ج 1 ص 134
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 21حکایت مهمان و زن صاحب خانه 2
هر دمی فکری چو مهمانی عزیز
آید اندر سینه ات هر روز نیز 3676
مولانا این مهمان سرزده را فکر می داند.
و انسان لحظه ای نیست که از فکر خالی باشد.
فکر غم گر راه شادی می زند
کارساز های شادی می کتد
خانه می روبد به تندی او زیر
تا در آید شادی نو ز اصل خیر
می فشاند برگ زرد از شاخ دل
تا بروید برگ سبز متصل
در یک تمثیل زیبا و مبتنی بر یک فکر عمیق فلسفی مولانا غمها را سازنده و ریزنده برگهای زرد و رویاننده جوانه های شادی می داند.
جهان مادی که مبتنی بر تدریج و ریزش و رویش است می بایست غم و رنج را داشته باشد.
غم ز دل هر چه بریزد یا کند
در عوض حقا که بهتر آورد3683
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه می رود3686
دل انسان به برج ها و خانه های ستارگان تشبیه شده است و افکار و الهامات به ستاره های مبارک و نا مبارک
آن زمان که او مقیم برج توست
باش همچون طالعش شیرین و چست
حتی وقتی ستاره های غم مهمان تست دلتنگ نباش و با روی باز از او استقبال کن؛زیرا غم زیرساخت شادی تو و آورنده شادی نو در جهان مادی است.
(کدام مکتب فلسفی یا روانشناختی تا این اندازه می تواند برای غم و رنج درون مایه سازنده و شادی آفرین بیافریند؟!)
تا که با مه چون شود او متصل
شکر گوید از تو با سلطان دل
تا زمانی که این مهمان عزیز فکر و الهام با حضرت حق یکی شود و پس از آن دایما تو شاد خواهی بود و شکر گزار.
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا 3689
ایوب که انواع دردها و بلاها را داشت ؛با این نگرش و با فهم دقیق این مهمان رحمانی دایما در خوشی و شادی بود گرچه هقته سال یا هجده سال بی هیچ گناهی بالاترین بلاها را دید.
فکر در سینه در آید نو به نو
خندخندان پیش او تو باز رو 3693
اندیشه ها لحظه به لحظه در دنیای درون تو تجدید می شوند (با توجه به جاری بودن خداوند و آفرینش او در هر لحظه ای)تو نیز با شادی و شکر به استقبال آنها برو.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۹ - قصد انداختن مصطفی علیهالسلام خود را از کوه حری از وحشت دیر نمودن جبرئیل علیهالسلام خود را به وی و پیدا شدن جبرئیل به وی کی مینداز کی ترا دولتها در پیش است:
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 19 حکایت قبض و بسط عرفانی مصطفی (ص)
در ابتدای وحی هنگامی که در کوه حراء بر پیامبر وحی نازل شد بسط روحی در جان شریف پیامبر به وجود آمد.
چند روزی در آنجا ماند در حالی که جبرئیل را نمی دید؛ دچار قبض عرفانی شد و بسیار ناراحت ،گاهی به جانب کوه "ثبیر "می دوید و گاهی به جانب حراء و می خواست خود را از کوه به پایین اندازد
مجددا جبرئیل بر او نازل می شد و او را آرامش می داد و این قبض و بسط ادامه داشت.
تا آنکه حجاب واپس رفت و حقیقت درون خویش را دید.
مصطفی را هجر چون بفراختی
خویش را از کوه می انداختی3535
تا بگفتی جبرئیلش :هین مکن
که تو را بس دولت است از امر کن3636
جبرئیل می گفت مشیت خداوند دولت های معنوی و بسط های روحی زیادی برایت در نظر گرفته است.
مصطفی ساکن شدی ز انداختن
باز هجران آوردیدی تاختن 2537
باز خود را سرنگون از کوه،او
می فکندی از غم و اندوه او
باز خود پیدا شدی آن جبرئیل
که مکن این،ای تو شاه بی بدیل3539
همچنین می بود تا کشف حجاب
تا بیابید آن گهر را او ز جیب3540
پیوسته پیامبر در این قبض و بسط بود تا گوهر حقیقت را در درون خود دید.
ای خنک آنکه فدا کرده ست تن
بهر آن که ارزد فدای آن شدن 3543
خوشا به حال آن جانی که جسم خود را در برابر چیزی که ارزش فدا شدن را دارد فدا کند.
کشتنی اندر غروبی یا شروق
که نه شایق ماند آنگه نه مشوق 3545
فدا کردن جان چه در مشرق باشد و چه مغرب تفاوتی نمی کند .(این فدا شدن در زمان و مکان نبست ؛فراتر از آن است.)
ارزشمندترین آن است که نه عاشق بماند و نه معشوق و هر دو محو خداوند شوند .
(این همان آیینه بودن عاشق و معشوق برای دیدن خداوند در یکدیگر است؛محو شدن در خداوند نوعی فدا کردن خویش است.
همچنین معنای عرفانی حدیث مومن آینه مومن است نیز همین می باشد .
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۲ - حکایت کافری کی گفتندش در عهد ابا یزید کی مسلمان شو و جواب گفتن او ایشان را:
ادامه دریافتهای دفتر پنجم مثنوی 18 حکایت کافر وسلطان العارفین بایزید بسطامی
در زمان با یزید به یکی از کافران گفتند مسلمان شو تا رستگار شوی.
کافر گفت:
اگر دین و ایمان این است که با یزید دارد ؛من طاقت و گنجایش آن را ندارم.
و اگر ایمان آن است که شما دارید ؛هیچ کشش و شوقی به آن ندارم.
مولانا در ادامه ایمان های ظاهری و رفتارهای غیر هارمونیک مسلمانان این حکایت را میآورد.
خدایا رشحه ای از ایمان اولیا نصیب ما فرما!!
بود گبری در زمان با یزید
گقت او را یک مسلمان سعید
که چه باشد گر تو اسلام آوری؟
تا بیابی صد نجات و سروری
گفت این ایمان اگر هست ای مرید
آنکه دارد شیخ عالم بایزید
من ندارم طاقت آن تاب آن
کآن فزون آمد ز کوشش های جان3359
ایمان یزید از کوشش های روحانی بالاتر است.
این ایمان کششی رحمانی از جانب دوست هست.
مولانا به تبع از عارفان بزرگی چون نویسنده کشف المحجوب راه سلوک را موهبت خداوند می داند نه تلاش فردی
(تلاش باید برای رسیدن به آستانه جذب کشش ها باشد؛ به عبارت دیگر طلب و شوق که اولین وادی سلوک است خود بالاترین تلاش است و امروز انرژی ها را جایزه شوق می دانند )
گرچه در آسمان و دین ناموقنم
لیک در ایمان او بس مومنم
مومن ایمان اویم در نهان
گر چه مهرم هست محکم بر دهان
درونم پر از شوق ایمان با یزید است هر چند ظاهرا اقرار نمی کنم .
آنکه صد میلش سوی ایمان بود
نه بدان میلستم و نه مشتهاست
عشق او ز آورد ایمان بفسرد
چون به ایمان شما او بنگرد 3366
وقتی به ایمان سست شما می نگرد شوق ایمانش سرد و منجمد می شود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
آیینه در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۴۳ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۸:
1-گر تو با شمشیر روزی بر سرم خواهی گذشت دوبار نوشته شده
2-در مصرع دوم بیت وم دادم دام نوشته شده
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:
سرمست حضور یارم، صدای تو ای واعظ مانند فریادی بر حال خوشم می باشد.دلم به سبب عشق از راه زهد دور افتاده است در حالی که در درون تو هیچ اتفاق خوبی نیفتاده است.
بیت2؛ کمرگاه یارم چنان باریک است که گویی خداوند از هیچ آفریده.و این نکته را هیچ کس نگشوده.( یا کمربندش را نگشوده)
بیت3:تا لبش مرا کامروا نکند نصیحت هیچ کس را گوش نمی دهم( هیچ چیز دیگر از هستی نمی خواهم)
بیت 4:آنکه نیازمند کوی تو است از هشت بهشت بی نیاز است و آنکه بسته عشق تو( تمرکز وجودی و فنا و وصال) شد از هر دو جهان رها می شود.
بیت 5: بیخودی عشق، وجودم را ویران کرد اما آبادی حقیقی وجودم از این خرابی است.
بیت6: از ستم های معشوق شکوه نکن.آنچه او برای تو بخواهد عین عدالت است( تفکر و قضاوت تو در خواست او، خلاف عشق، تسلیم و آگاهی از حضور اوست)
بیت7:پس از این حضور و حال خوش دیگر نیازی به افسون و دعا نیست زیرا افسون عشق در جانم نشسته و از یادم نمیرود.
کانال و وبلاگ:
آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@اینستاگرام:drsahafian
سید مهدی smb۱۳۴۷@gmail.com در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
با این حساب باید آخرین بیت را اینطور آغاز نمایید که نازگل به خود نپوشید ....
اما غزل حافظ کجا و غزل نازگل کجا ...!
زیبا روز در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰:
در مقام تفسیر چه می توان گفت وقتی
می بینیم اغلب غزلیات شمس چون قطرات جیوه جلوه می کند .تا بخواهی دست برده لمس کنی و برداری هیچ در دستت نیست ؛ پس همچنان دست بر هم گذار و تماشایشان کن و لذت ببر تا برسد آن لحظه ی نادری که در مراقبه ای معنی بر تو کشف گردد .
باری ... در تفسیر غزل می بایست به معانی متفاوت مستی توجه کرد . یک معنی مستی همین حالت خوشی ست
که پس از باده نوشی در ادراک انسان
رسوخ می کند . معنای دیگر مستی بی خبری حاصل از آن است
چنان که مولانا جایی در مثنوی برای بیان بی خبری آدمی از فضاهای متفاوت عالم
هستی سخن می گوید و این که چگونه
در هر مرحله ای باشیم از مراحل دیگر آن دگردیسی که ما را فی المثل از کرم به پروانه تبدیل کرده است بی خبریم :
آنچنان کز نیست در هست آمدی
هین بگو چون آمدی ؟ مست آمدی
راه های آمدن یادت نماند
لیک رمزی بر تو بر خواهیم خواند ...
بنابر این در غزل بالا نیز مولانا می فرماید همه آدمیان و از آن فراتر اجزاء هستی ؛ ذره ذره تحت فرمان حق اند و از خود و دیگران بی خبر . نیکان و بدان که چون فرعون و موسی لازم و ملزوم یکدیگرند مست و بی خبر در کاروان هستی می آیند و می روند .
روحالله در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۵۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵:
با عرض پوزش به نظر «برداشتمی من این فلک را..» چندان صحیح نیست و «برداشتم این چرخ فلک را..» درستتر به نظر میرسد؛ چرا که تکرار «من» بعد از برداشتمی چندان پسندیده نیست
محمد باقر انصاری در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۵۷ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۱۸:
این داستان مضمون حدیثی است که می گوید: در امور معنوی مانند دانش و ایمان و... به بالاتر از خود نگاه کنید و در امور مادی به کمتر از خود. این موجب خواهد شد که در امور معنوی خود را به او برسانی و در امور مادی سپاس خدای بجا آوری.
" فی الحیاة انظر لمن اقل منک مالا او صحة تحمد الله. و انظر لمن اعلی منک فی الدین و حاول ان تکون مثله"
مانی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد
احمد حدادی برزکی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰:
دوستان استدلال بنده این است که فروش روضه رضوان و گندم یک معامله معنی دار بین دو چیز متناقض هست.یکی جاویدان و معنوی و دیگری فانی و مادی، حال اگر ملک جهان و جو را بررسی کنیم هر دو هم خانواده هستند و هر دو فانی ، در نتیجه معنی بیت از دست می رود چرا که متاع فانی را با فانی تر معاوضه کنیم .مثل اینکه خانه را بفروشیم و پول بگیریم،کار ما کاملا مادی بوده،در نتیجه چون تمثیل حافظ در سرگذشت پدر بین امر مادی و معنوی بوده در نتیجه تمثیل خود حافظ نیز باید بین دو امر متضاد باشد.دلیل دیگر اینکه فضای حاکم بر غزل و حتی بیت بعد از این بیت فضای تحقیر زهد و خرقه پوشی و دینداری است در نتیجه این مصرع هم باید در همان راستا باشد.ضمن اینکه به لحاظ ادبی و زیبایی بسیار ناخلف باشم،زیباتر است
فرهاد ۲ در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲:
جناب کیخا هتا به چه معنا است ؟؟!!
علی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۳ - کابوس ضحاک و پیشبینی موبدان برآمدن فریدون را:
دوستان من هم میپذیرم که بحث هایی درموزد لغات انجام بگیره ولی نظر شخصی من اینه که جان مطلب رو بچسبید ای کاش جای بحث درمورد پرمایه یا برمایه بر سر مفهوم شعر و اینکه پیام فردوسی برای ما چه بوده بحث میکردید ممنون از همه و همچنین ممنون از گنجور که انقدر برای ادبیات زحمت کشیده
محمد در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱:
خوانش بیت دوم ایراد دارد. همانطور که دوستان هم ذکر کرده اند خیام مورد خطاب قرار می دهد خودش را. ای خیام، چه کسی گفت که دوزخی وجود خواهد داشت؟
همیرضا در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۹:
در این رباعی نیز از همین مضمون استفاده است:
سر خیل که خویش را هلاکو میگفت
با خلق سخن به چشم و ابرو میگفت
بر کنگرهٔ سراش دی فاختهای
دیدم که نشسته بود و کو کو میگفت
مرتضی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:
وقتی بیت میخواره و ... رو میخوندم یک چیزی به خاطرم رسید و اینکه به زبان عامیانه وقتی کسی به ما تهمت میزنند میگوییم: آره اصلا من بد من میخواره من بدکار من شاهد باز ... شما خودتان چی؟ آیا خودتون هرگز گناه نکردید؟
با اعتراف به این حالات داریم در اصل خودمون رو مبرا میکنیم از این اصول و این میتونه منظور حافظ باشه
هرچند که اگر هم همچنس گرا یا شاهدباز بوده باشه برای من مهم نیست و شعر و پیام اخلاقی اشعار بزرگان ما از شخصیتشان برای من مهمتره
محمد ضیا احمدی در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۵۸ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۲:
نمیدانم چه شخصی به خود اجازه سانسور اشعار قدما را میدهد اگر روال کار اینست، نیمی از مثنوی معنوی مولانا را باید حذف کرد .
دکتر صحافیان در ۵ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۶ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱ - سر آغاز: