a.p در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در صفت داغگاه امیر ابو المظفر فخر الدوله احمدبن محمد والی چغانیان:
اندر احوال این چکامه نظامی عروضی حکایتی آورده در کتاب خود(چهار مقاله) که خواندن آن خالی از لطف نیست
فرّخی «برگی بساخت و روی به چغانیان نهاد و چون به حضرت چغانیان رسید بهارگاه بود و امیر به داغگاه … و عمید اسعد که کدخدای امیر بود به حضرت بود و نُزلی راست میکرد تا در پی امیر بَرَد. فرّخی به نزدیک او رفت و او را قصیدهای خواند و شعر امیر بر او عرضه کرد. خواجه عمید اسعد مردی فاضل بود و شاعردوست. شعر فرّخی را شعری دید عذب و تر، خوش و استادانه. فرّخی را سگزیی دید بیاندام. جبّهای پیشوپسچاک پوشیده. دستاری بزرگ، سگزیوار، در سر؛ و پای و کفش، بس ناخوش؛ و شعری در آسمان هفتم. هیچ باور نکرد که این شعر آن سگزی را شاید بود. بر سبیل امتحان گفت: «امیر به داغگاه است و من میروم پیش او و تو را با خودم ببرم به داغگاه، که داغگاه عظیم خوش جایی است. جهانی در جهانی سبزه بینی، پرخیمهوچراغ چون ستاره… قصیدهای گو لایق وقت و وصف داغگاه کن تا تو را پیش امیر برم.» فرّخی آن شب برفت و قصیدهای پرداخت سخت نیکو و بامداد در پیش خواجه عمید اسعد آورد و آن قصیده این است: چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار/ پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار… چون خواجه عمید اسعد این قصیده بشنید حیران فروماند که هرگز مثل آن به گوش او فرونشده بود، جملهٔ کارها فروگذاشت و فرّخی را برنشاند و روی به امیر نهاد و آفتابزرد پیش امیر آمد و گفت: «ای خداوند! تو را شاعری آوردهام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است، کس مثل او ندیده است» و حکایت کرد آنچه رفته بود. پس امیر فرّخی را بار داد. چون درآمد، خدمت کرد. امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد و بپرسید و بنواختش و به عاطفت خویش امیدوارش گردانید، و چون شراب دوری چند درگذشت، فرّخی برخاست و به آواز حزین و خوش این قصیده بخواند که: با کاروان حله برفتم ز سیستان… چون تمام برخواند، امیر شعرشناس بود و نیز شعر گفتی. از این قصیده بسیار شگفتیها نمود. عمید اسعد گفت: «ای خداوند باش تا بهتر بینی.» پس فرّخی خاموش گشت و دم درکشید تا غایت مستی امیر. پس برخاست و آن قصیدهٔ داغگاه برخواند. امیر حیرت آورد. پس در آن حیرت روی به فرّخی آورد و گفت: «هزار سر کُرّه آوردند همه رویسپید، و چهاردستوپایسپید، خَتلی راه تو راست. تو مردی سگزی و عیّاری. چندانکه بتوانی گرفت برگیر. مال تو باشد.» فرّخی را شراب تمام دریافته بود و اثر کرده. بیرون آمد و زود دستار از سر فروگرفت. خویشتن را در میان فسیله افکند و یک گله در پیش کرد و بدان روی دشت برد، بسیار بر چپ و راست و از هر طرف بدوانید که یکی نتوانست گرفت. آخرالآمر رباطی ویران بر کنار لشکرگاه پدید آمد. کُرّگان در آن رباط شدند. فرّخی بهغایت مانده شده بود. در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد و حالی در خواب شد از غایت مستی و ماندگی. کُرّگان را بشمردند، چهلودو بود. رفتند و احوال به امیر بگفتند. امیر بسیار بخندید و شگفتیها نمود و گفت: «مردی مقبل است. کار او بالا گیرد. او را و کُرّگان را نگاه دارید و چون او بیدار شود مرا بیدار کنید.» مثال پادشاه را امتثال کردند. دیگر روز به طلوع آفتاب فرّخی برخاست، و امیر خود برخاسته بود و نماز کرده. بار داد و فرّخی را بنواخت و آن کُرّگان را به کسان او سپردند، و فرّخی را اسب با ساختِ خاصه فرمود و دو خیمه و سه استر و پنج سر برده و جامهٔ پوشیدنی و گستردنی، و کار فرّخی در خدمت او عالی شد و تجملّی تمام بساخت.
وهاب در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۹ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۳۸۰:
این دو بیتی فقط یه معنی داره و اون اینه که شخصی که شراب خواری رو تَرک کرده و الان باید کفاره شو بده(خماری بکشه)باید با حال خمار در جمع مستان بشینه و با حال بد خودش حال خوش اونا رو ببینه و عذاب بکشه و این عذاب کشیدن رو شاعر به کفاره دادن تشبیه کرده.
مبین در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۹ دربارهٔ وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸:
در پاسخ به آقا فرهاد:
شمعسان درست است و به معنای "به سان شمع" یعنی مانند شمع است.
دکتر محمدداودی در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۹:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:
بادرود
جامهای قدیم درمیکده ها هفت خط داشته که بالاترین ان به خط جورمعروف بوده وبرای مشروب خورهای حرفه ای جام راتاخط جورپر میکردند گاهی تازه کارها برای خودنمایی ازساقی میخواستند جام راتاخط جور پرکنندوچون ازخوردن آن عاجزمیماندنددوستان برای حفظ ابروی وی باقی مشروب راسرمیکشیدندواصطلاح جورکسی راکشیدن ازاینجابه وجودآمده است تادرودی دیگربدرود
منیر قنبریان در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱:
بیت سوم:
از رای تو سر نمیتوان تافت
بر روی تو در نمیتوان بست
و بیت آخر:
ور سر ننهی بر آستانش
....
تنها در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۳۴ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۹ - حالا چرا:
صد رحمت به روح پاکت شهریار. هزار بار گوش دادم و باز هم سیر نشدم.
جیم میم در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:
این شعر را علیرضا وکیلی منش هم در دستگاه همایون خوانده است.
با عتوان گره زلف، با آهنگسازی امید انوشه
پیوند به وبگاه بیرونی
مهرداد در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۳:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
با سلام و عرض ادب و احترام؛ سایت واقعا عالی و خوبیه. شکر الله مساعیکم. فقط ی سوال: در بیت دوم: باشد که باز بینم دیدار آشنا را... به نظرم باید صیغه جمع باشه: باشد که باز بینیم دیدار آشنا را ... چون در مصرا اول جمعه کشتی نشستگانیم (یا شکستگانیم) بعیده مصراع دوم مفرد باشه. تازه جمع باشه، با آهنگشم بیشتر جور درمیاد. ببخشید از تصدیع
ســراج در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶۱:
بیت نهم مصرع اول لطفاً ( از ) اضافی را حذف بفرمایید
» مکن از از سختی ره شکوه که ره پیما را «
محمد حنیفه نژاد در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۱۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۵۱ - داستان کودک مجروح:
درست است که جوهر معرب گوهر است اما شکل های گوناگون یک واژه در زبان معنی جداگانه ای می یابد مثلا شما خودنویس خود را با جوهر پرمی کنید نه با گوهر، جوهر در کنار خودنویس مایع رنگینی است که پمپ خودنویس را با آن پر می کنیم ،شمشیر جوهر دار هم داریم جوهر شمشیر تیغه فولادی نازکی است که در میان آهن قرار می گیرد و به آن برش و موثر بودن را می دهد.
در این بیت یک استعاره مکنیه داریم و آن ویژگی بارز داشتن جوهر را که در اصل مال شمشیر است به انسان می دهیم و دانایی هم به همان جوهر تشبیه شده است.
سید مصطفی جهان بخت در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۹۴:
آن لـعـل تــو تــالانـه ی بسـتان بـهـار
بـادام تــوام ز آب رزان داده خـمـــار
در حسـرت شفـتالـویت ای سـیـب زنـخ
رنگم چو بـِه است و اشک چون دانه ی نار
علی در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » بیان وادی توحید:
سلام.نظردوستانوخوندم.هیشکدوم نتونستین تفسیرش کنین.وقتی معنی احد و واحد روبدونین و معنی یکی ویکککککی روبدونین کامل این8بیت روتفسیرخواهین کرد.مثل آب خوردن.
همه چیز در پی یککککی هستش.همه چیز ازیککککی شروع وبه یککککی ختم میشه.حتی یکی هم درپی یکککککی هستش.یکی وجودهستش ویکککککی ذات هستش.ذات خداوندتنها
علی در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۲۹ دربارهٔ عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » بیان وادی توحید:
سلام.نظردوستانوخوندم.هیشکدوم نتونستین تفسیرش کنین.وقتی معنی احد و واحد روبدونین و معنی یکی ویکککککی روبدونین کامل این8بیت روتفسیرخواهین کرد.مثل آب خوردن
م. م.ب در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۱۰:۰۴ دربارهٔ محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۶:
به نظر حاشیه بالا صحیح است. لطفا تصحیح بفرمایید شعر را.
حمید در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۹:۱۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۸۳ - در معنی آنک من اراد ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف:
سلام و درود بر جناب رازقی عزیز
نکته اصلی وبرجسته همین است که گفتید
اگر همین را درک کنیم از همه چیز و همه کس بی نیاز میشویم
عرفان و تصوف بهترین و شاید یگانه راه رسیدن به انسان کامل باشد
احمد محمدزاده در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۸:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹۱۴:
درود و مهر و ارادت نثار حضرت دوست/ که هر زو بتراود چو چشمهسار نکوست. اما بعد، خاطر عزیزان عارضم که سه پارهی اول این رباعی زیبا از وزن خارج بوده و لنگ میزند! ... به طوری که به نظر میرسد با توجه به شروع مصاریع با "گوش ما را" و "چشم ما را" و "بزم ما را"(فاعلاتن) اصلا از دوازده وزن متصور رباعی هم خارج باشد! ... تنها پارهی چهارم است که یحتمل وزن "مستفعل مستفعل مستفعل فع" رباعی را داراست. بنابراین جای تشکیک حتی در انتساب به حضرت خداوندگار دارد! ... پاینده باشید.
بهارنارنج در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۷:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۷۹:
تصحیح بیت ششم :اگر گفتند زراقی و سالوس
سید محسن در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۲۵ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - درمدح امیر سیخ حسن نویان:
درود بر شما--جهانگیر و جهان دار و جهان بخش ووو جهان داور----
بیندازند و بنهند و فرو گیرند و بر دارند----این تو مطلب درست است لطفا تصحیح بفرمائید---موفق باشید
سید محسن در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۰۱ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح امیر شیخ حسن:
درود بر شما---جام جمشیدی صهبا به صبوحی بردار----نزد شاهش و یک سو شود از راه گذار---چون در حال توصیف شطرنج می باشد و مهره ایی بنام ((شاپش ))نداریم لذا باید همان شاهش درست باشد---موفق باشید
a.p در ۵ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۵۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - درمدح فخر الدوله ابو المظفر احمد بن محمد والی چغانیان و توصیف شعر گوید: