گنجور

 
صائب تبریزی

خال را سرمایه زلف پریشان یافتم

در سواد نقطه ای سی جزو قرآن یافتم

در سواد خال سیر زلف کردم مو بمو

مد بسم الله را در نقطه پنهان یافتم

ازدورنگی دست شستم بر لب بحر وجود

قطره را آیینه دار بحر عمان یافتم

موجه کثرت نشد دام ره وحدت مرا

باغ را در زیر بال عندلیبان یافتم

خویش را بر هم شکستم قبله حاجت شدم

کعبه را در بوته خار مغیلان یافتم

ترک جان کردم حیات جاودانم شد نصیب

در سراب ناامیدی آب حیوان یافتم

نوگلی را کز نسیم صبح می جستم خبر

پای در دامن کشیدم در گریبان یافتم

منت ایزد را که رنجم چون صبا ضایع نشد

عاقبت بویی ازان سیب زنخدان یافتم

سر فرو بردم به جیب خود برآوردم ز عرش

نه فلک را تکمه چاک گریبان یافتم

استخوانم توتیا و جسم زارم سرمه شد

تا ره حرفی به آن چشم سخندان یافتم

در قفس بردم به فکر او سری در زیر بال

چشم کردم باز خود را در گلستان یافتم

تا برون رفتم ز خود چشمم به روی دل فتاد

یوسف خود را عجب دست وگریبان یافتم

تیر باران ملامت سد راه من نشد

راه بیرون شد چو شیران در نیسان یافتم

از کشاکشهای گوناگون دلم شد شاخ شاخ

تا چو شانه ره در آن زلف پریشان یافتم

گریه دلهای شب آیینه ام را صاف کرد

نور بینش همچو شمع ازچشم گریان یافتم

وصل آن موی کمر آسان نمی آمد به دست

قطره خونی شدم تا این رگ کان یافتم

من که شادی مرگ می گردیدم از دشنام تلخ

از شکرخند توچندین شکرستان یافتم

سالها دنبال کردم این دل آواره را

عاقبت در گوشه چشم غزالان یافتم

در سواد زلف می گشتم به دل چشمم فتاد

آشنا رویی در آن شام غریبان یافتم

یک سر مو بر تن من بی نشاط عشق نیست

کاه این دیوار را چون برق خندان یافتم

شبنم من در کنار باغ مست خواب بود

رتبه معراج از خورشید تابان یافتم

شور دریای محبت شیخ دریادل حسین

کز حضور او حضور دل فراوان یافتم

صائب از خاک سیاه هند پوشیدم نظر

سرمه روشندلی را در صفاهان یافتم

 
 
 
خواجوی کرمانی

صبحدم دل را مقیم خلوت جان یافتم

از نسیم صبح بوی زلف جانان یافتم

چون بمهمانخانه ی قدسم سماع انس بود

آسمان را سبزه ئی بر گوشه ی خوان یافتم

باغ جنت را که طوبی زو گیاهی بیش نیست

[...]

جلال عضد

دوش جان را در فضای کوی جانان یافتم

کوی او را از صفا جولانگه جان یافتم

بر سر آن کوی او نعره زنان چون جان خویش

جان مشتاقان جان را من فراوان یافتم

چون عروج عشق کردم در سماوات ضمیر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

دُرد دردش خورده ام تا صاف درمان یافتم

دل ز جان برداشتم تا وصل جانان یافتم

کار جمعی شد پریشان در هوای زلف او

گرچه من جمعیت از زلف پریشان یافتم

عارفانه آمدم از غیب و در غیبُ الغیوب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شاه نعمت‌الله ولی
اسیری لاهیجی

چون بفضل حق رهی در ملکت جان یافتم

صد هزاران عالم بیحد و پایان یافتم

سال ها درهر یکی زان عالم اقلیم جان

سیر کردم جمله عالم عین جانان یافتم

جمله ذرات عالم از لطیف و از کثیف

[...]

بیدل دهلوی

شب‌که عبرت را دلیل این شبستان یافتم

هر قدرچشمم به خود وا شد چراغان یافتم

جام می خمیازهٔ جمعیت آفاق بود

قلقل مینا شکست رنگ امکان یافتم

سیر این هنگامه‌ام آگاه کرد از ما و من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه