تویی آن آیت رحمت که نتوان کرد تفسیرش
منم آن مایهٔ حسرت که نتوان داد تغییرش
تو و زلف گره گیری که نتوان دید در چنگش
من و خواب پریشانی که نتوان کرد تعبیرش
تعالالله از این صورت که من ماتم ز تحسینش
بنام ایزد از این معنی که من لالم ز تقریرش
دلارا صورتی دیدم که دل میبرد دیدارش
به صورت خانهای رفتم که جان میداد تصویرش
حریفی شد نگار من که شاهانند محتاجش
غزالی شد شکار من که شیرانند نخجیرش
بلای جان مردم فتنهٔ چشم سیه مستش
گشاد کار عالم حلقهٔ زلف گره گیرش
به قتل عاشقان مایل دل پرورده از کینش
به خون بی دلان شایق لب ناشسته از شیرش
ز دستی خفتهام در خون که تن مینازد از تیغش
ز شستی خوردهام پیکان که جان میرقصد از تیرش
در آن مجمع که بسرایند ذکر از جعد حورالعین
من و امید گیسویش من و سودای زنجیرش
ز دست کافری کی میتوان دیدن سلامت را
که خون صد مسلمان میچکد هر دم ز شمشیرش
شبی نگذشت کز دست غمش چون نی ننالیدم
دریغ از نالهٔ پنهان که پیدا نیست تاثیرش
به مردن هم علاجی نیست رنجور محبت را
فغان زین درد بیدرمان که درماندم ز تدبیرش
سر معماری ار داری بیا ای خواجهٔ منعم
که من ویرانهای دارم که ویرانم ز تعمیرش
مسخر ساخت نیر تا دل پاک فروغی را
تو پنداری ، که از افسون پری کردهست تسخیرش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تمایز بین خود و محبوب میپردازد. او محبوب را به عنوان آیت رحمت و سرچشمه زیبایی و عطوفت معرفی میکند و خود را به عنوان مایه حسرت و پریشانی توصیف میکند. محبوب با زلف گرهدارش زنده و جذاب است، در حالی که شاعر در خواب و خیالی پریشان است.
شاعر به زیبایی و تاثیر محبوب بر دلها اشاره میکند و میگوید که اگرچه او خود را در حیرت و سردرگمی میبیند، اما این عشق گاهی به درد و رنج تبدیل میشود. شاعر از حوادثی که ناشی از عشق اوست شکایت میکند و به دشواریهای ناشی از این عشق بیپایان اشاره دارد. او به شدت تحت تأثیر این عشق و نگاه محبوب است و او را باعث زوال و ویرانی خود میداند.
شاعر در انتها به دعا و آرزو برای بهبودی و ساخت دوباره خود اشاره میکند، اما در عین حال بر این واقعیت تأکید دارد که هیچ درمانی برای درد عشق او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو رحمت بزرگی هستی که هیچ کس نمیتواند جزئیات آن را توضیح دهد، و من هم همان حسرتی هستم که تغییر و تحولی نمیتوان در آن داد.
هوش مصنوعی: تو با زلفی که در هم گره خورده است، قابل دیدن نیستی و من هم در خواب آشفتهای هستم که نمیتوان آن را تعبیر کرد.
هوش مصنوعی: به واژههای زیبای معشوقم نگاه کن که چگونه باعث سوز و گداز در دل من شدهاند. من از تحسین او و از رویش، در برابر عظمتش هیچ حرفی نمیتوانم بزنم و فقط میتوانم به ذات خداوند نجوای قلبی کنم که به من توفیق داده تا او را ببینم.
هوش مصنوعی: در دیدن چهرهای زیبا و دلربا، احساساتی عمیق و شگفتانگیز را تجربه کردم. به گونهای به نظر میرسید که آن تصویر جانم را به خود مشغول کرده و حس و حال عجیبی را در من ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: مراقبتی که محبوب من دارد، به اندازهای خاص و با اهمیت است که حتی پادشاهان به او نیاز دارند. همچنین، زیبایی و جذابیت او به قدری قوی است که مانند غزال، طعمهای شده است که شیران در پیاش هستند.
هوش مصنوعی: عمق تاثیر زیبایی چشمها و موهای او بر زندگی مردم را نشان میدهد. این زیبایی باعث شده که زندگی و امور جهان تحت تأثیر او قرار گیرد و همه چیز به هم ریخته و پیچیده شود.
هوش مصنوعی: دل پرورده و عاشق، در کین و دشمنی او مجبور به نابودی هستند، در حالی که بیدلان، که مشتاقند، حتی از شیر او هم سیر نشدهاند.
هوش مصنوعی: در اثر درد و آسیبهایی که دیدهام، بدنم بر اثر زخمی که از شمشیر خورده، به سختی میلرزد و جانم به خاطر تیرها و ضربات، در حال رقص و اضطراب است.
هوش مصنوعی: در جمعی که دربارهی زیبایی و موهای حورالعین صحبت میشود، من به زیبایی گیسوانش و آرزوی زنجیری که به آن وصل است، فکر میکنم.
هوش مصنوعی: از دست یک کافر نمیتوان انتظار داشت که سلامت مردم را ببیند، در حالی که هر لحظه خون صد مسلمان به خاطر شمشیر او ریخته میشود.
هوش مصنوعی: شبی نبود که از غم او مثل نی نزنم ناله و افسوس که این نالهٔ پنهان اثری ندارد و کسی آن را نمیبیند.
هوش مصنوعی: برای فردی که به خاطر عشق و محبت رنج میکشد، حتی مرگ هم درمانی ندارد. آهی از دل به خاطر این درد بیپایان میکشم، زیرا از تدبیر و چارهاندیشیام درماندهام.
هوش مصنوعی: ای خواجهٔ نیکوکار، اگر در هنر معماری مهارت داری، بیا که من مکانی ویران دارم که خودم به خاطر تعمیرش ویران شدم.
هوش مصنوعی: تو گمان میکنی که دلی پاک و روشن را آنچنان که باید، تسخیر کردهای، در حالی که این دل، خود فریفتهی زیباست و از جادو و افسون بیخبر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش
رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش
چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه
نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش
چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را
[...]
کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش
نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش
چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم
که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش
در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو
[...]
نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش
از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش
هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو
بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش
به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل
[...]
ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش
که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش
زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟
که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش
مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون
[...]
به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش
چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش
نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش
که باشد هر کف خاکی به پهلو پنجهٔ شیرش
به راه انتظار ناوکش خون دل حسرت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.