گنجور

حاشیه‌ها

ابوالحسن کاشانی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - در موعظه ونصیحت:

ببخش مال و نترس از کمی که هر چه دهی
جزای آن به یک ده ز داد گر یابی
در جای دیگر اینطور آمده است: جزای آن به یکی ده ز دادگر یابی که ظاهرا این متن دوم با وزن شعر مناسب‌تر است.

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها  
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها  

در این بیت، حافظ با خطاب به ساقی (ایها الساقی) از او می‌خواهد که جام شراب را بگرداند (ادِر کأساً) و آن را به دیگران بنوشاند (ناوِلْها). در مصراع دوم، شاعر به علت این درخواست اشاره می‌کند و می‌فرماید که عشق در ابتدا آسان به نظر می‌رسید، اما پس از آن مشکلات غیرقابل پیش‌بینی پدید آمد. برخی از شارحان معتقدند که انتخاب این غزل به عنوان آغازگر دیوان حافظ به دلیل همین بیت است، زیرا شاعر در بسیاری از غزل‌های بعدی به همین مشکلات پیش‌آمده در عشق می‌پردازد.  

با توجه به متن غزل، به نظر می‌رسد که دلیل تقاضای شراب، پذیرش عشق در عالم الست توسط انسان باشد. در این عالم، حتی کوه‌های استوار از پذیرش این بار سنگین سر باز زدند، اما انسان که از مشکلات آن آگاهی نداشت، با گفتن «بلی» این بار را بر دوش کشید. اکنون که انسان به مشکلات عشق واقف شده، تحمل آن را مشروط به دریافت شراب می‌داند تا از عقل جزوی خود رها شده و بتواند به عهد خود وفا کند و به کار عاشقی بپردازد.  

به بوی نافه‌ای کآخر صبا زان طره بگشاید  
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها  

در این بیت، حافظ به بوی نافه (مشک) اشاره می‌کند که باد صبا از طره (گیسوی) معشوق می‌گشاید. نافه‌گشایی از زلف یا طره در اینجا استعاره‌ای از کشف اسرار حضور انسان در جهان و پرداختن به کار عاشقی است. این کار بر عهده باد صبا است که امیدوار است با پیام‌های عطرآگین معشوق و با شراب آگاهی‌بخش او، انسان را در راهی که برگزیده است یاری رساند.  

حافظ در ادامه می‌ فرماید که در راه برآورده شدن این آرزو، از تاب جعد مشکین (پیچ‌و‌تاب موهای مجعد و معطر) معشوق، چه خون‌ها که در دل‌های عاشقان افتاده است. تاب علاوه بر اشاره به پیچ‌و‌تاب زلف معشوق، به معنای تاب آوردن در پذیرش پیام‌ها و شرایط دشواری است که در راه عشق وجود دارد. عاشق باید خون دل‌های بسیار بخورد تا به وصال معشوق نائل شود.  

جعد زلف همچنین می‌تواند استعاره‌ای از جهان ماده باشد که جذابیت‌های فریبنده‌اش انسان را به خود مشغول کرده است. انسان گاهی چنان درگیر این جذابیت‌ها می‌شود که به نافه‌گشایی‌های صبا (کشف اسرار عشق) اعتنایی نمی‌کند و در نهایت، نه تنها از جعد زلف بدون دیدار روی معشوق بهره‌ای نمی‌برد، بلکه خون و درد و غم نصیبش می‌شود. حافظ در این ابیات با زبانی نمادین و استعاری، مفهوم عشق و مشکلات آن را بیان می‌کند. او از شراب به عنوان نمادی از رهایی از عقل جزوی و رسیدن به حالتی که در آن انسان بتواند به عهد عاشقی وفا کند، استفاده می‌کند. همچنین، با اشاره به جعد زلف و نافه‌گشایی صبا، به دشواری‌های راه عشق و ضرورت تاب آوردن در برابر این مشکلات اشاره می‌کند.

مرا در منزلِ جانان چه امنِ عیش چون هر دَم

جَرَس فریاد می دارد که بر بندید مَحمِل ها 

منزل در قدیم به اقامتگاهِ موقتِ بینِ راهی یا کاروان سرا گفته می شد و مسافتِ شهری به شهرِ دیگر را بر مبنایِ تعدادِ منزل ها شمارش می کردند، اما منزلِ جانان منزلی ست که از آغازِ خلقت و حتی پیش از "آب و گِل" بوده و تا به اینجا ادامه یافته است، چنانچه مولانا می‌فرماید "از حدِ خاک تا بشر چند هزار منزل است/ شهر به شهر بردمت، بر سرِ رَه نمانمت"، و گویا حافظ هم این نکته را در نظر دارد که هُشیاری تکاملی تدریجی داشته و پس از خاک نوبت به منزلِ نبات و حیوان و سپس منزلِ فعلی یا انسانیت رسیده است، باز هم مولانا که از منزل ها می‌گوید" از جمادی مردم و نامی شدم، و ز نما مردم به حیوان بر زدم / مُردم از حیوانی و آدم شدم، پس‌چه ترسم کِی ز مردن کم شدم"، (به عبارتی یعنی همان فرگشت) که اگر پذیرایِ چنین منظوری باشیم در خواهیم یافت قرار است عشق انسان را از منزلِ جهانِ ماده به منزلی والاتر برساند که مولانا آنرا پروازی ورایِ سقفِ پروازِ ملایک توصیف می کند که از عشق و اختیار بی بهره اند، پس‌حافظ نیز تأمل را جایز نمی داند چرا که عیشِ انسان اعم از اینکه بر مبنایِ ذهن و یا بر‌ مبنای عشق ورزیِ حقیقی باشد در این منزل نیز امن و پایدار نبوده و منزلی دیگر در انتظارِ انسان است تا سیرِ تکامل ادامه یابد و به همین دلیل بانگِ جَرَس به زبانِ حال فریاد می دارد؛ ای کاروانِ بشریت مَحمِل ها را بر بندید که زمانِ توقفِ کوتاه در این منزل به پایان رسیده و حرکت بسویِ منزلِ پیشِ رو اجتناب ناپذیر است، از این منظر هر منزلی می تواند مشتمل بر منازلِ دیگری درونِ خود باشد، برای مثال حضورِ انسان در این جهان می تواند منزلِ اصلی و مراحلِ تکاملیِ جسمانی و یا روحانی که درونِ آن است منازلِ فرعی باشند و به همین ترتیب ادامه یابد تا جایی که هر دَم به عنوانِ منزلی به حساب آید که با دَم و منزلِ پیشین متفاوت است،  مولانامی‌فرماید؛

هر نفس نو می شود دنیا و ما ☆ بی خبر زین نو شدن اندر بقا

عُمر همچون جویِ نو نو می رسد ☆ مستمری می نماید در جسد

بربستنِ مَحمِل بر شتر که بار و توشهٔ مسافر است نیز جالبِ توجه بوده و می تواند توشه ای باشد که انسان در منزلگاهِ اخیر فراهم می‌نماید و از الزاماتِ ادامهٔ این سفرِ بی انتها ست. در فرهنگِ عارفانه توقف یعنی نابودی و زوال، پس‌ منزل ها تا بینهایت ادامه خواهد داشت.

به مِی سجاده رنگین کن گرت پیرِ مغان گوید

که سالک بی خبر نَبوَد ز راه و رسمِ منزل ها

پیرِ مُغان که موبدِ زرتشتیان است بتدریج در بینِ عرفا تمثیلِ پیرِ خرد و راهنمایِ کاروانِ انسانی شده است، پس حافظ که در غزلهایِ پیش رو به کرّات از او نام می برد در اینجا نیز حرکتِ کاروان بدونِ راهنماییِ پیرِ مُغانی که خود نیز سالک و در راه و همراهِ کاروانیان است را غیرِ ممکن می داند زیرا که او از راه و رسمِ منزل ها بی خبر نیست و بلکه آشناییِ کامل دارد، پس حافظ از سالکانِ طریقت می خواهد تا بی قید و شرط از آموزه و راهنمایی هایِ پیر حتی اگر  حکم به رنگین کردنِ سجادهٔ عبادتِ به شراب دهد پیروی کرده و مطابقِ آن رفتار کنند. برخی از شارحانِ بزرگوار رنگین کردن را به آلوده کردن تعبیر کرده اند و بر همین مبنا حکم به ترکِ سجادهٔ عبادت و امر به شراب خواری داده اند در حالیکه حافظ می فرماید سجاده را به مِی رنگین کن، یعنی عبادت بدونِ برخورداری از شرابِ عشق یا مِیِ خرد رنگ و بویی نداشته و بی خاصیت است، پس‌ اگر پیر چنین درخواستی کرد با رنگین کردنِ سجادهٔ عبادت به مِی پذیرایِ نصیحتِ او باش تا درحقیقت عبادتِ خود را کامل کرده باشی.

شبِ تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هایل

کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحل ها 

تصورِ اینک انسان در شرایطِ توصیف شدهٔ بیت قرار گیرد هایل و دهشتناک است، شبِ تاریک کنایه از جهل و ظلمتِ ناشی از عدمِ آگاهی ست و موج هایِ سرکش می توانند او را در گردابی هولناک بیندازند که سرانجامی جز زوال و نابودیِ محض ندارد، امواجی همچون تعصباتِ رایجِ مذهبی یا قومی که هم اکنون در گوشه گوشهٔ جهان می‌بینیم و راهِ سالکانی که به مِیِ سجاده رنگین نکردند را زده و بسویِ گردابِ هولناکِ تفکرهایِ واپسگرایانهٔ داعش و طالب راهنمایی می کند. اما ابهام در مصراع دوم است و شارحان دو معنی و نظر را در بابِ هویتِ سبکباران مطرح نموده اند که بنظر‌ می رسد منظور نه بازماندگان از کاروان هستند و نه نجات یافتگان از موج و گرداب ها زیرا این دو گروه هرگز نمی توانند از حالِ ما گرفتاران در دریایی چنین هایل بی خبر باشند، یعنی اگر بازمانده از کاروان باشند که دل به دریایِ عشق نزدند، پس سبکبار و راه یافتگان به ساحل نیستند و اگر نجات یافتگان از این دریا باشند که حتماََ از شبِ تاریکِ ذهن عبور و موج و گردابِ هایل را دیده و از حالِ ما با خبرند، پس با توجه به متنِ غزل و بیتِ بعد چنین می‌نماید مُراد فرشتگان باشند که اصولن در دریایِ عشق وارد نشدند تا بخواهند چنین تجاربی را کسب کنند و بدونِ عشق و اختیار سبکبارانِ ساحل ها هستند و از همین روی نزدِ خداوند به ملامتِ این خلقِ جدید پرداختند والبته خداوند پاسخ داد به چیزها ( توان و قابلیت‌هایی) از انسان آگاه است که فرشتگانِ بی عشق از آن بی خبرند.

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

نهان کِی مانَد آن رازی کزو سازند مَحفِل ها

حافظ در غزلی دیگر به تقدیرِ بدنام شدنِ آدم پرداخته و می فرماید؛ " در کویِ نیک نامی ما را گذر ندادند" پس در اینجا نیز منظور از بیت می تواند گناه یا خطایِ آدم باشد که در راستایِ رسیدن به کامِ خود و خوردنِ آن میوهٔ ممنوعه متهم به نافرمانیِ خداوند شد و آخر یا سرانجامِ کارش به بدنامی کشید، پس از آن بود که فرشتگان آدم را بدنام و راندهٔ درگاهش تشخیص داده و سبکبارانه در ساحلهای امن به ملامتِ او پرداختند و همچون هر رازِ دیگری که از آن محفل ها می سازند محفل های خود را بر اساسِ برملا کردنِ رازِ انسان و شاید سرزنشِ او بر پا کرده و می‌گفتند که آنان در بدوِ آفرینش هم پیش بینیِ فسادِ انسان در جهان را کرده بودند، و اینهمه در حالیست که اگر آنان نیز دارایِ اختیار و از عشق بهرمند بودند باید از چنین دریایی عبور می کردند تا به سبکباری و ساحلِ امنیت برسند که در اینصورت از حالِ ما گران باران و مشکل های عشق با خبر می بودند.

حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

مَتی ما تَلقَ مَن تَهوی، دَعِ الدُّنیا و اَهمِلها

حضور یعنی دیدارِ رویِ معشوقِ ازل و وصالِ دوبارهٔ او، پس از آن خودکامی ها و بدنامی هاست که حافظ انسانِ جایز الخطا را بشارت می دهد به اینکه اگر بخواهد می تواند بارِ دیگر به حضور رسیده و به خداوند یا عشق زنده شود و تنها شرطش غایب نشدن از اوست، از نظرگاهِ حافظ دور شدنِ عاشق از محضرِِ معشوق است که منجر به غیبت و پناه بردن به غیر می گردد وگرنه حضورِ او پیوسته است. در مصراعِ دوم راهکارِ غایب نشدن از معشوق را به زیبایی بیان می کند که (متی) هرگاه، (ما تلقَ من تَهوی) با هر آنچه جز معشوق است و دنیوی یا همان جعدِ مشکین مواجه و از رویِ هوا به آن علاقمند شدی،( دَع الدُّنیا) با آن جذابیتِ دنیوی وداع کن، (و اَهمِلها) و آن را واگذار یا فراموش کن.

طُرِّه و شاهدِ دُنیی همه بند است و فریب

                                              عارفان بر سرِ این رشته نجویند نزاع 

                                      

 

صدرا در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۸:۳۷ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷ - شاهد گمراه:

متاسفانه بک بیت از این غزل که در دیوان شهریار قبل از انقلاب بوده سانسور شده است :
از گناهی که رود باتو در اسلام‌ چه باک
که تو ترسا بچه خود عذر گناه آمده ای
هم‌چنین در چاپ مورد اشاره آمده است
: کشته راه غمت را نفسی هست هنوز
نه :
کشته چاه غمت
..
و معلومه که دومی خوش معنا تر هست

رحمت در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۷:۰۷ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳۴:

دست بَرسر زدن از هر مگسی بر می آید
شاید منظور این است که غم و غصه خوردن هنر نیست

امیرعلی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۵۱ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۴:

انالحق گفتی خواجو

گویان در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۶:۴۱ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

درود
عزیزانی که حول گیاهخواری و گوشتخواری
صحبت کرده اند
من فکر میکنم قبل از هر چیز باید بدن انسان
را خوب بشناسیم که قبل از تکامل با چه
قابلیتهایی خلق شده
و هنوز این اتفاق نیفتاده است
مثلا کسی که با بدن لخت هیمالیا را فتح کرد فقط
با استفاده از تکنیک کنترل تنفس یا موارد دیگر
ممکن است انسانها در طول دوره تکامل تغییراتی
پیدا کرده باشند که گوشتخوار شده اند یا همینطوز
سایر حیوانات
گربه ها که بجز گوشت چیزی نمیخوردند من دیدم
که گربه ای از گرسنگی نان میخورد
آیا ممکن است گربه های آینده هیچکدام
گوشتخوار نباشند؟؟؟

یاسر رییسوند (پاییز) در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

... بواقع همین خیلی با آن توضیح خود دارای ایهام
بسیار زیبایی ست:
تو خیلی هستی و بزرگمنش و دست و دل باز
تو لشگری هستی به تنهایی ...که در مصرع دوم آنرا
پوشش می دهد

یاسر رییسوند (پاییز) در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

...سلام دوستان
درباره مصرع...خیلی نیازمندان...
در اینجا سعدی قید مقدار را با نقش نحوی
اسم یا همان اسم سازی nominalization با تکیه ( عنصر نوایی) بر هجای دوم خی لیَ
بکار گرفته است یعنی خیلی قید مقدار برای نیازمندان نیست با این مفهومی:
تو خیلی هستی...خیلی با مکث،
خیلی ،و نیازمندان در صف...

علی آریانا در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۰۱ - کرامات آن درویش کی در کشتی متهمش کردند:

مجدّداً:
بود درویشی درون کشتیی / ساخته از رخت مردم پُشتیی
یاوه شد همیان زر او خفته بود / جمله را جُستند او را هم نمود
کین فقیر خفته را جوئیم هم / کرد بیدارش ز غم صاحب دِرَم
که درین کشتی چَرَمدان گم شده ست / جمله را جُستیم نتوانی تو رَست
دلـــق بیرون کن برهنه شو ز دلق / تا ز تو فارغ شود اوهام خلق
گفت یا رب بر غلامت این خسان / تهمتی کردند فرمان دررسان
یا غیاثی عند کلّ کربةٍ / یا معاذی عند کلّ شدّةٍ
یا مجیبی عند کلّ دعوةٍ / یا مَلاذی عند کلّ محنةٍ
چون بدرد آمد دل درویش ازآن / سر برون کردند هر سو در زمان
(صد هزاران ماهی از دریا رسید / بر دهان هر یکی درّی سپید)
صد هزاران ماهی از دریای ژرف / بر دهان هر یکی درّی شگرف
صد هزاران ماهی از دریای پر / در دهان هر یکی دُرّ و چه دُرّ
هر یکی دُرّی خراج مُلکتی / کز الهست این ندارد شرکتی
درّ چند انداخت در کشتی و جَست / مر هوا را ساخت کرسی و نشست
خوش مربّع چون شهان بر تخت خویش / او فراز اوج و کشتی اش به پیش
گفت رو کشتی شما را حق مرا / تا نباشد با شما دزد گدا
تا کرا باشد خسارت زین فراق / من خوشم جفت حق و با خـــلق طـــاق
نه مرا او تهمت دزدی نهد / نه مهارم را بغمازی دهد
بانگ کردند اهل کشتی کاِی همام / از چه دادندت چنین عالی مقام
حاشَ لِلّه بل ز تعظیم شهان / که نبودم بر فقیران بدگمان
آن فقیران لطیف خوش نفس / کز پی تعظیمشان آمد عبس
آن فقیری بهر پیچاپیچ نیست / بل پی آن که به جز حق هیچ نیست
متهم چون دارم آنها را که حق / کرد امین مخزن هفتم طبق
متهم نفس است نی عقل شریف / متهم حس است نه نور لطیف
نفس سوفسطایی آمد می‌زنش / کش زدن سازد نه حجت گفتنش
معجزه بیند فروزد آن زمان / بعد از آن گوید خیالی بود آن
ور حقیقت بود آن دید عجب / پس مقیم چشم نامد روز و شب
آن مقیم چشم پاکان می‌بود / نی قرین چشم حیوان می‌شود
کان عجب زین حس دارد عار و ننگ / کی بود طاووس اندر چاه تنگ
تا نگویی مر مرا بسیارگو / من ز صد یک گویم و آن همچو مو

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

تهیدستی و یتیمی را از بابت فضل الهی تجربه نکردم.هر چند آنهم خیری است برای بنده ای که او برایش بر گزیده باشد! اما گنجور نشینان چوپانی ، چوپانی... تجربه ای است شاید که ندانید!
براستی اینجا ست که دل —در بیابان هایی که عطر گیاهان کوهی علی الخصوص عطر مست کننده "درمنه" فضا را با موسیقی دلنشین بع بع" مال های بهشتی "—
طراوت و پاکی را به مرحله ظهور رسانیده و آماده تفکری ازجنس نور خواهد گردانید.
آری ! حکمت چوپانی تمامی پیامبران این است.
تجربه ای است بس دلنشین!
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را /که سر به کوه و بیابان تو داده ای ما را

منتظر در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹:

باسلام
شاگرد فردوسی خود فردوسی را هم برد زیر سوال
لطفا از نام بزرگان استفاده بجا کنیم

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز و صد مدرس شد. اشاره به گرفتن علم از "حی القیوم" است.( یا حی القیوم!)
آن‌قدر برای عرفای بعدی جالب است که در «فتوحات»، ابن عربی 13 یا 14 بار آن‌را استفاده کرده است. بایزید می‌گوید «کسانی که سراغ علم مرده می‌روند، خداوند را مرده تلقی کرده‌اند یا ارتباطشان را با خدا قطع کرده‌اند، چون خد را زنده تلقی کنیم، نو به نو از او تجلیات تازه‌ای را می‌گیریم»

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

تصحیح می کنم سلطان العارفین ،دعامه نامتناهی و همچنین ابن سینا که این سینا تایپ گردیده.

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۳:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

سلطان والعارفین ، دعا مه متناهی با یزید بسطامی ان خلیفه الهی که ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود و در اسرار و حقایق نظری نافذ، و جدی بلیغ داشت، و دایم در مقام قرب و هیبت بود. و غرقه انس و محبت بود پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت، و روایات او در احادیث عالی بود، و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را گفتند که در این شیوه همه او بود که علم به صحرا زد و کمال او پوشیده نیست، تا به حدی که جنید گفت: بایزید در میان ما چون جبرائیل است در میان ملائکه.
و شیخ ابوسعید ابوالخیر رحمةالله علیه می‌گوید: هژده هزار عالم از بایزید پر می‌بینم و بایزید در میانه نبینم. یعنی آنچه بایزید است در حق محو است.
در خصوص دانش خود می گوید شما علم از مردگان و کتاب ها می گیرید و ما بواسطه دل مستقیم از خود باری تعالی!
امام صادق نیز در حدیث عنوان بصری می گوید علم نوری است که خداوند بر دلهای بند گان خاص خود می تابد.
به عبارتی این بنده با ایمان.خواه خواسته باشد انیشتن باشد یا خواه این سینا!
در واقع نور اوست که بنده ناتمام را تمام می کند وگرنه چه زیبا اشاره نمود
شیخ الرئیس:«ابله به رستگاری نزدیک تر است تا دانای نا تمام!»
باد تند است وچرا غم ابتری
زو بگردانم چراغ دیگری
مولانا

تنها خراسانی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۵۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷:

در حاشیه به آیه سوره عنکبوت اشاره شد در خصوص "امی"بودن مصطفی که کامل تر و باز ارزش تر از ایشان را برای حصرت آدم فرزندی نخواهد بود. صلوات و درود پروردگار برایشان که اسمش جلا دهنده قلب هاست است. آنچنان که یاد خدا !
پرسش این است، لزوما هر با سوادی عالم است یا هر بی سوادی جاهل؟
باری !
امام رضا ـ علیه‌السلام ـ در مناظره با علما ی ادیان مختلف خطاب به رأس الجالوس (عالم یهودی) فرمودند: «از جمله دلایل صدق پیغمبر ما آن است که او شخصیتی یتیم، تهی‌دست و چوپان بود، هیچ کتابی نخوانده و نزد هیچ استادی نرفته؛ با این حال کتابی آورد که حکایت پیامبران و خبر گذشتگان و آیندگان در آن آمده بود.»
نقل حدیث از طبرسی، الاحتجاج.

علی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۵ - زاری کردن مجنون در عشق لیلی:

او فارغ از آنکه مردمی هست
دنیای حرف است و به طیفی وسیع از معانی قابل تفسیر

علی خوشبین در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۱۶ دربارهٔ نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۱۵ - زاری کردن مجنون در عشق لیلی:

منم از فیلم دلشکسته به این سایت کشیده شدم
من از فیلم ها و بازیگر های ایرانی متنفرم
ولی دل شکسته رو 100بار دیدم
اصلا جزو آخرین فیلم هایی بود ک اصالت داشت
بعد اون دیگ عموما تقلید از کارگردان های آخرجی هست و بس

در حدِّ اشارات در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۰۵ دربارهٔ قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۵:

در غیرتم که سایه چرا با تو همره است
دنبال کس مباد دل بدگمان من
قدسی
با سایه تو را نمی‌پسندم
عشق است و هزار بدگمانی
لاأدری

محسن در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:

این شعر با صدای استاد شجریان شنیدن داره درود خداوند بر استاد شجریان

حمید در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۶:

با سلام خدمت همه دوستان
دو تن از یاران به نام‌های بهتیس و وفا به درستی وبا دلایل منطقی پاسخ آقای نادر را در مقایسه میان" میروم" و " می رمد" داده اند. خواهش کلی من اینست که اگر دوستی نظری ابراز می‌کند، و دوست یا دوستان عزیز دیگری با آوردن دلیل یا دلایل، او را قانع می‌کنند و از نظر اولیه اش منصرف می‌سازند، حتمآ این مهم را، در این صفحه اعلام بدارد، تا دوستان دیگر هم در تصمیم گیری، راحت تر باشند. با تشکر

۱
۲۱۲۹
۲۱۳۰
۲۱۳۱
۲۱۳۲
۲۱۳۳
۵۵۰۴