گنجور

حاشیه‌ها

سجاد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۶ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۵۸:

چقدر بیت دومش قشنگه. میگه با مژه دور دیده پرچین می‌سازم که خیالت بیرون نره

گیتی نوین در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۰۰ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۸۰:

در متن بالا اشتباه خوری ها باید به خواری ها تصخیح شود
کفارهٔ شراب خواریهای بی حساب
خمار در میانهٔ میخواران نشستن است.

گیتی نوین در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۲ دربارهٔ صائب » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۳۸۰:

چرا سروده ی زیبا و پر میانا را می باید به یاوه برگردانید و سپس با تعبیری کج و ناگوار از آن میانایی پوچ و پیچیده فراهم نمود؟ این سروده زبانی همه جهانی دارد . چنانکه آنرا به هر زبان دیگر که برگردانیم میانای آن بر فرزانگان ویدا می شود. و وش درست آن بی گمان اینست:
کفارهٔ شراب خوریهای بی حساب
خمار در میانهٔ میخواران نشستن است.
هشیاری در میان فرزانگان و اهل خرد موهبتی است که اندک مرذمان از آن بهره ورند . در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم// هریک بتر از دیگر شوریده و دیوانه . پس هشیاری پاداش است وکفاره نمی تواند باشد. اما خمار ی نودشی است که با سردرد و لرزه همراه ست و اینک در میان می خواران (و باید در زیبایی کاربرد آواهای "خ" و "ا"و "ر "در خماران و می خواران که آهنگ خُرخُر خماری را تداعی می کند توجه نمود:) که در این بند مر آنرا به هوشمندی داوریی نیست. برخی از آنان می توانند هشیار باشند و برخی دیگر ناهشیار. برگردان این سروده به انگلیسی:
The sentence for binge drinking , is sitting with a hangover
among drinkers
و به فرانسه:
la peine pour boire fréquemment du vin est de s'asseoir avec une gueule de bois parmi les buveurs!
و به روسی
Наказание за чрезмерное питье - сидеть с похмельем среди пьющих!

الیاس در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۳:

تعبیر بنده از بیت:
"عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو
چون نشود ز تیر تو آنک بدو کمان دهی"
در مصرع اول، مولانا میگه عقل و خرد، فقیر تو هستند. هم می‌توان اینطور برداشت کرد که عقل و خرد بصورت کامل در اختیار انسان هستند، هم اینطور برداشت کرد که عقل و خرد آدمی در ابتدا ضعیف و ناپخته هستند. در ادامه گفته می‌شود که "پرورشش ز شیر تو" یعنی عقل و خرد از شیر که در اینجا منظور سرشت و گوهر وجود آدمی هست رشد و پرورش پیدا می‌کنند.
در خصوص مصرع دوم من با عقیده دوستان هم نظر هستم و منظور این بوده که اگر به آنها توجه کنی چطور می‌شود که از آنها بهره نبری؟ یعنی قطعاً بهره خواهی برد.
پس منظور این است که با پرورش عقل و خرد و توجه به اونها می‌توانی به کمال برسی

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵۴:

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده
در سایهٔ گل نشین که بسیار این گل
از خاک برآمده است و در خاک شده

رباعی از خیام

احمد نیکو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵۰:

هر ذره که بر خاک زمینی بوده است
خورشید رخی زهره جبینی بوده است
گرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده است

t در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۶ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷:

در بیت اول «قدسم» ثحیح است. در دیوان اشعار این شعر اینگونه نوشته شده: من مرغ آشیانه قدسم به دام تو

ابوالفضل خدایی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۸ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » خان ننه:

این نظره شاهکشاسی عاطفی استادشهریاراست.یک بیت ازابیاتش ازقلم افتادرلطف کنیداصلاح کنید:بعداشکنیداصلاحیاتشاگرلطفزبیت«اوایاقلاراوسته بیرده/دوشنیب بیرآقلییدیم»این بیت فراموش شده:
«قولوحلقه سالمیس ایپ تک/اوایاقی باقلییدیم»
باسپاس فراوان

بهرنگ در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۹ دربارهٔ مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴:

ابیات 14 به بعد متعلق به شعر دیگری هستند. وزن (فعولن فعولن فعول) و قافیه (ر) است.

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۱:

چون‌ شوم خاکِ رهش دامن بیفشاند ز من

ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من

غزل در بارهٔ چگونگیِ ارتباط با معشوق است و حافظ به شیوهٔ سخن گفتنِ عاشقی می‌پردازد که در دو بیتِ نخست بوسیلهٔ من یا ذهنِ خود با معشوق مواجه می شود، دامن افشاندن کنایه از روی گرداندن است و دل گرداندن یعنی تغییرِ منویاتِ قلبیِ معشوق و قرار دادنِ مِهرِ عاشق در دل، پس می فرماید اگر او یا عاشقی بخواهد با حفظِ "من" خاکِ راهِ معشوق شود تا هنگامِ گذر از کوی و محله او را ببیند، آن معشوق دامن بیفشاند و راهِ خود را بسویی دیگر کج می کند، پس اگر بگوید دلِ خود را بگردان و مِهرِ عاشقی چون او را در آن قرار ده، باز هم از عاشقی که با "من" سخن می گوید رویگردان می شود، درواقع اگر عاشق با هر معشوق دیگری نیز اینچنین سخن گفته و امر و نهی کند بدونِ تردید از او رویگردان می شود.

رویِ رنگین را به هر کس می‌نماید همچو گُل

ور بگویم باز پوشان باز پوشاند ز من

در این بیت در می یابیم معشوق همان معشوقِ ازل است که از نمایاندنِ رویِ رنگینِ خود به هیچ گس دریغ نمی ورزد، رویِ رنگین استعاره از جهانِ فرم است و زیبایی هایِ خیره کننده و رنگارنگش که وجهِ جمالیِ حضرت معشوق است، پس عاشقی که هنوز از طریقِ ذهن سخن می گوید تمامیت خواه نیز هست و روا نمی دارد همگان از زیباییِ رخسارِ معشوق بهرمند شوند تا سرانجام به ذات و وصالش برسند، پس از حضرتش می خواهد تا رویِ خود را از دیگران بپوشاند تا فقطِ متعلق به او باشد، بعبارتی چنین عاشقی خداوند را نیز جزوی از متعلقاتِ خود تصور می کند و البته که معشوق چنین اندیشه ای را نیز نمی پسندد و رخسارِ خود را از عاشقی که بعنوانِ  "من" بپاخاسته است می پوشاند.

چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می‌خواهی مگر تا جوی خون راند ز من

پس عاشق از چشمِ خود درخواست می کند تا حداقل یک نظر سیر معشوق را ببیند،‌ البت که معشوقِ ازل را با چشمِ سَر نمی توان دید و چشمِ سِرّ لازمه‌ی دیدنِ رویِ اوست، اما بنظر می رسد مرادِ حافظ دیدنِ رویِ رنگینِ اوست که در جای جایِ این جهان و برای همگان قابلِ مشاهده است، سیر دیدنِ این روی می تواند بهرمندی از لذات و جذابیت های این جهانی باشد که در اینصورت چشم هشدار می دهد اگر چنین کنی و بدونِ دیدنِ رویِ معشوقِ ازل با چشمِ سِرّ و رسیدن به وصلش بخواهی از مواهبِ دنیوی برخوردار شوی چیزی جز درد و غم نصیبت نمی کند و موجبِ جاری شدنِ خون از چشمانت می گردد. پس اولین شرطِ برخورداریِ سیر و تمامِ انسان از ثروت یا مقام، همسر و فرزندان و همچنین باورها و دیگر مواهبِ دنیوی این است که به وصالِ معشوق رسیده باشد. بنظر می رسد عاشق بتدریج درسِ عشق را فرا می گیرد و پس از این با زبانِ زندگی یا خداوند سخن می‌گوید.

او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من

پس حافظ که به علتِ رویگردان شدنِ معشوق واقف شده، همچنین در می یابد معشوق به خونِ آن "من" تشنه است، آن منِ یا خویشتنِ متوهمِ ذهنی که تا او کفن نشود اوضاعِ عاشق بر همین منوال بوده و از لبِ معشوق و وصال خبری نخواهد بود، همچنان که عاشقی چون حافظ تشنه به لبِ معشوق است و رسیدن به وصالش. در مصراع دوم می فرماید باید ببینیم چون می شود و اوضاع چگونه رقم می خورد، آیا حافظ می تواند بوسه ای از لبِ معشوق برباید و به کامِ دل یا وصلش برسد و یا معشوقِ ازل از حافظ دادخواهی می کند که چرا به پیمانِ الست وفا نکرده و با حفظِ خویشتنِ توهمیِ و با ذهن او را طلب می کرده است.

گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست

بس حکایت های شیرین باز می ماند ز من

در داستانِ شیرین و فرهادِ نظامی شرطِ شیرین برای وصال کندنِ کوهِ ذهن است تا شیر و آبِ زندگی بتواند از عاشق عبور کند، پس‌حافظ می فرماید بمنظورِ رهایی از کوهِ ذهن اگر جانِ فرهاد یا خویشتنِ کاذبش به تلخی بیرون آید ترس و باکی نیست، و این منتهایِ آمالِ عاشقی چون حافظ است که اکنون از طریقِ زندگی سخن می‌گوید، پس‌از رهایی از خویشتنِ ذهنی ست که چه بسیار حکایت هایِ شیرین از حافظ بر جای میماند، شیرین در اینجا علاوه بر معنیِ معمولِ خود استعاره از اصلِ زیبا رویِ عاشق یا خویشِ اصلیِ هر انسانی ست که باید به او زنده شود و حکایتِ این عاشقی تنها چیزی ست که در این جهان از انسان بر جای می ماند.

گر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شود

ور برنجم خاطرِ نازک برنجاند ز من

شمع در اینجا کنایه از عقلِ جزوی و ذهن انسان است، پس‌حافظ ادامه می دهد اگر همچون شمعِ عقلِ جزویِ عاشق که آن هم از لطفِ اوست در پیشِ رویِ معشوقِ ازل آب شود و با رضایتمندی پیش‌مرگش شود، آنگاه حضرتِ دوست نیز بر غمِ عشق عاشق خندان و راضی به وصل می شود، اما اگر عاشق عقلِ جزوی و ذهنِ خود را با ناخرسندی از دست بدهد و از فقدانِ این شمع رنجیده گردد، پس حضرتِ دوست که نازک خاطر است نیز خاطرش از عاشق می رنجد و احتمالن وصالش به تعویق می افتد. درواقع می فرماید عاشق بایستی با رضایت و خوشنودی همچون شمعِ او رقص کنان خویشتنِ ذهنیِ خود را آب کرده و بمیراند و نه با اکراه و درد.

دوستان جان داده ام بهرِ دهانش بنگرید

کو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من

حافظ دوستان و همراهان را گواه گرفته می‌فرماید بنگرید که او بهرِ دهانِ معشوق که همان وصال است جانِ خود را نیز تقدیم کرده است، این جان می تواند همان جانِ خویشتنِ توهمیِ باشد که همچون شمعِ ذهن آب و فنا شده است، دهان و وصالِ معشوق که برای عاشق همه چیز است و بینهایت ارزشمند، پس‌چیزِ مختصر می تواند همان جانِ توهمیِ انسان باشد که آن هم پیشتر تقدیم و موجبِ خندانی و خرسندیِ معشوق شد،( البته که آن جانی مختصر است اما کارِ جان دادن تلخ و کاری بس بزرگ است)، پس مختصرِ دیگری که هنوز برجای مانده و موجبِ بازدارندگیِ معشوق از حافظ یا سالکِ عاشق شده صبر است که در بیتِ پایانی به آن می پردازد.

صبر کن حافظ که گر زین دست باشد درسِ غم

عشق در هر گوشه ای افسانه‌ای خواند ز من

غم در اینجا غمِ عشق است، پس‌ از همهٔ درس های عشق از این دست که حافظ در متنِ غزل به آن پرداخت، درسِ دیگری از عشق بر جای مانده و آن صبر است، صبری که کلیدِ گشایش است و حافظ و سالکِ عاشق باید ضمنِ مرورِ درسهای قبل صبر را پیشه خود کند تا وقتِ رسیدن به دهان و وصالِ معشوق بنا به صلاح دیدِ او فرا رسد، پس از آن است که زبانِ عشق در هر گوشه ای از جهان افسانه ای از حافظ بر می خواند و این یعنی رسیدن به جاودانگی و بینهایتِ خداوندی که حافظ به آن دست یافته است.

مهرداد مهدوی mahdavimehrdad@gmail.com در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۰:

در حکایت نخست گلستان نیز، از قول آن پادشاه می‌گوید: دروغ مصلحت‌آمیز، به از راست فتنه‌انگیز.

alireza در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۲۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۴:

یکی از اشعار زیبای سعدی

شب تاریک در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۴:

سلام به دوستان داران ادب پارسی.
درود بر حکیم شیخ اجل سعدی شیرازی.

سارا در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۲۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱ - سر آغاز:

چشم چون بستی تو را تاسه گرفت
نور چشم از از نور روزن کی گرفت
اخر مسراع دوم گرفت است شکفت غلط هست و معنی رو دچار اشکال میکنه
یعنی با بستن چشم انسان دچار اندوه و پریشانی میشود اما با باز بودن چشم و دیدن نور محیط دلگیر و غمگین نمیشود

طهرانی اصل در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

همین کسی که شما از خوانندگیش انتقاد می کنی تو یه مجلسی بهش گفتن در مورد امام علی بخون خیلی عصبانی شد و گفت من شراب خوردم چطور میتونم اسم آقا را به دهن نجسم بیارم ، هایده کسی بود که باطنش از ظاهرش خیلی زیباتر بود اما امسال شما چی ؟؟؟
از اسلام فقط تو سر خانوما زدن رو یاد گرفتید که اونم از روی حسادته شما بهتر از هایده بخون ما گوش بدیم

محمد یگانه در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۴۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹:

دوستی که فرمودند مصرع دوم بیت پنجم چگونه خوانده می‌شود:
بُکْشَدْ کَسَشْ نگوید، تدبیر خونبها کن

بی نام در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۲۵ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۳۱۵:

با سلام استاد شهیدی هم به زیبایی هرچه تمام خواندن. لطفا اضافه کنید (دشت خاوران)

محمد صادق امینی در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶:

با سلام
در تر جمه « لیست دموع عینی هذا لنا العلامه »
باید توجه داشت که این جمله استفهامی است در معنی تقریر و اثبات:
آیا اشک های چشمانم برای ما علامت و نشانه نسیت؟ ( اشک چشمانم نشانه رنج دوری از معشوق است. )

همیرضا در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱:

و اَخو العَداوَةِ لا یَمُرُّ بِصالِحٍ
اِلّا و یَلمِزُهُ بِکَذّابٍ اَشِر
* کسی که دشمنی می‌ورزد بر شخص نیکوکار نمی‌گذرد (عبور نمی‌کند) مگر آن که در ذهنش او را دروغگو و متکبر پندارد.

جواد در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۰۷:۳۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳:

با سلام و احترام به بزرگان ادب و عرفان
انسان ها در ناخود آگاه به اینکه در این دنیای فانی نخواهند بود واقف بوده و در این دنیا به بهانه های مختلف در تلاش برای سپری مدت زمان لازم برای مهاجرت و به نوعی دگردیسی می باشند.
ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

۱
۲۰۶۵
۲۰۶۶
۲۰۶۷
۲۰۶۸
۲۰۶۹
۵۴۸۹