گنجور

حاشیه‌ها

سید محسن در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۲۵ دربارهٔ رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۶ - دلدادگان من (اقتباس از ترانه‌های بیلیتس):

آتشین پاره های بیجاده------
خواستار شوم زکشی و ناز----
درست است

قاف کافه در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۴:

بیت 4 مصراع 2 اشتباه تایپی در قافیه دارد

معصومه در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۴۴ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان:

با سلام به دوستان . علاوه بر تفسیر عرفانی میتونیم تفسیر فلسفی را هم در نظر بگیریم که شیخ کنجکاو تحقیق و فهم فلسفه یونان ( رُم) شده بود و به دری می زند تا با پاک کردن ذهنیت قبلی خود ، فلسفه غرب را بفهمد و بعد که در قرون وسطی به محدودیت کلیسا بر فلسفه بر میخورد و با تعمیق فکری به شرق باز می گردد و این بار ترسا بود که به دلیل محدودیت علم در غرب ، رو به شرق می آورد .

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷:

قدت را سرو می‌گفتیم نبود ار سرو را سایه__درست است

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۱۶ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶:

گر از کویت کسی آید ببوسم دست و پایش را __درست است

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۰۹ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰:

تا سحر مانند مستان‌ های و هویی داشتیم __درست است

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸:

به نظر من این مصرع همخوانی ندارد(رقص‌کردن بدم تیر می‌خواست دلم)
لازم این همه زینت و اسباب نبود__درست است

بابک پرتو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۷:

خیال که صورت و نقش است ، نزد مولوی ، همان گوهر بـوی را دارد، که میانگیرد ، و بسوی حقیقت و عشق ، و یا بُن آفریننده هستی میکشد.

بابک پرتو در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۱:

از سوئی این دایه یا مایه، یا "مای"، همان "مـی"، یا باده‌ای شده است که سراسر ادبیات ما را از خود لبریزکرده است. این خود سیمرغ یا خداست که "می= باده= بگمز" می‌شود. اینست که مادر و می، ساقی و باده، ارتا و خون، رود = دایه به باهم این‌همانی دارند. همین تساوی ، بکلی برضد رابطه اهورا مزدا یا الله ، با واسطه یا معلم یا رسول یا برگزیده با انسان می‌باشد . این تصویر، برضد هرگونه واسطه ای هست . این تصویر، بیان تحوّل مستقیم ِ خود خدا ، به آموزه اش ، به حقیقتش هست . این تصویر، بیان گیتی شدن ، انسان شدن خداست .اینست که تصویر دایه ، بکلی برضد تصویر معلم و هادی و مرشد و رهنما و پیامبر و مظهر و ... است . این تساوی، در ادبیات عرفانی باقی می‌ماند . مولوی میگوید :
برخیز تا شراب به رطل گران خوریم بزم شهنشه است، نه ما باده می‌خریم

امیرافشین فرهادیان در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴:

در بیت 20 مصراع دوم، گربزی، به صورت گر بزی نوشته شده که صحیح نیست. گُربُزی به معنای حیله گری ، مکر و نیز زیرکی است.

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۷ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴:

خنده‌ها بود که دل بی سر سامانم کرد

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۳۴ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳:

ذره ذره آنچه در هستی بود در بند اوست

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۱ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳:

مصرع دوم (چون کند عاشق که در این دوره دیگر دار نیست )
(در قفس مردن بود خوشتر از جور و رقیب)
(گو بپوشد رخ که دیگر حاجت دیدار نیست)

مهرداد در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ صامت بروجردی » غزلیات » شمارهٔ ۷:

در مصرع دوم ( آگه از سر دل مکن خلق بیگانه را ) درست تر به نظر می رسد

مهدی کریمی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۳:۱۰ دربارهٔ عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم:

هفت را در طعم ادبیات ببیند .

حسین در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۳۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶۰:

نوشته جناب ساکت کاملا درست و منطقی و علمی بوده و کاملا با عقاید و نیز علم خیام مطابقت دارد.خیام منجم بوده و پی برده بود که انسان و موجودات از ترکیب و تکامل چهار عنصر اصلی و تحت تاثیر موقعت فضایی سیاره ها و موقعیت آنها و نیز خورشید بوجود آمده نه اینکه گِلی رو درست کرده باشند و در آن فوت کرده باشند و انسان بوجود آمده باشه.این دقیقا منطبق با نظریه تکامل و انتخاب طبیعی و تدریجه و خیام اونو میدونسته هرچند نتونسته اونو توضیح بده و این افتخار نصیب داروین شده

برگ بی برگی در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۰۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد 

سعادت همدمِ او گشت و دولت همنشین دارد

خاطرِ مجموع علاوه بر معنیِ طمأنینه و اطمینانِ خاطر  به معنیِ اصلی خود که رسیدنِ از تفرقه به مجموع یا به عبارتی وحدت و یگانگی با خداوند نیز آمده است و حافظ می‌فرماید عارفانی که به چنین مرتبه ای از کمال دست یابند یارِ نازنین و خویشِ اصلی خود را نیز در کنار دارند ، پس چنین انسانی با سعادت همدم و اجین  شده و صبحِ دولتِ نیکبختی او دمیده لست .

حریمِ عشق را درگه ، بسی بالاتر از عقل است 

کسی آن آستان بوسد ، که جان در آستین دارد

حریمِ عشق بالاتر از هر عقلی ست ، عقلِ جزوی و جسمانی که جایِ خود دارد ، عقلِ جزوی انسان را از عاشقی باز داشته ، پیوسته برای از دست دادنِ چیزهایِ دنیوی و زیان هایی که ممکن است پدید آید هشدار می دهد اما عقلِ اصلیِ انسان که متصل به عقلِ کُل است که کائنات را اداره می کند نه تنها تقابل با عشق ندارد ، بلکه انسان را تشویق به طیِ طریقِ عاشقی می کند ، پس حافظ می فرماید کسی به آن مرتبه ای از عشق رسیده ، آن آستان را می بوسد و دولتِ همنشین می یابد که جان بر کف باشد ، یعنی هر دم با رضایت و میلِ باطنی جانِ خویشتنِ توهمی و دلبستگی هایِ ذهنی و دنیویِ خود را در معرضِ تیرهایِ قضا و کن فکانِ حضرت دوست قرار دهد .

دهانِ تنگِ شیرینش مگر مُلکِ سلیمان است

که نقشِ خاتمِ لعلش ، جهان زیرِ نگین دارد 

دهانِ تنگ و شیرین کنایه از وصل است و عاشقی که به وصالِ معشوقِ خود برسد به درکِ شیرینی و برکاتِ حاصل از این وصل خواهد رسید ، تو گویی آن لعلِ لب که رنگِ نگینِ سلیمان را دارد همان نقشِ انگشتریِ حضرتِ سلیمان را ایفا می کند که مُشرف بود بر احوالّ مُلکِ خویش ، پس‌حافظ می فرماید عارفِ عاشقی که در بیتِ نخست به توصیفِ سعادتمندیِ او پرداخت چنین احوالی دارد و پادشاهِ تمامِ ابعادِ مُلکِ وجودیِ خود خواهد بود ، به همه امورِ دنیوی و معنویِ خود احاطه دارد .

لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
لبِ لعل یعنی رسیدن به وصالِ حضرتِ دوست که سرانجامِ آن سراسر آرامش و شادی و نیکبختی ست،‌ خطِ مشکین رویشِ خطی از تیرگی و سیاهی گرداگرد رخسارِ جوانان است که بر جذابیتِ ظاهرشان می افزاید، اما در عینِ حال بیانگرِ پوشیده شدنِ رخسار یا بُعدِ عرفانی و معنویِ انسان بوسیله ورودِ در ذهن و ایجادِ خویشتنِ دیگری از جنسِ ماده بر رویِ خویشِ اصلی ست که این مرحله از زندگی نیز جذابیت هایِ خود را داشته و حتی از الزاماتِ بقا و آماده شدنِ جوان برای ورود به مرحله دیگری از زندگیِ خود می باشد، پس‌حافظ ضمنِ اشاره به آن که دور  و بعید است و این که اشاره به نزدیک است و قابلِ رؤیت، به چنین دلبری می نازد که حُسن و زیبایی اش هم در عالمِ غیب است و هم در عالمِ عین و ماده .

به خواری منگر ای منعم ضعیفان و نحیفان را
که صدر مجلس عشرت گدای رهنشین دارد

مُنعم کنایه از انسانهایِ با غنایِ معنوی ست که خاطر مجموع داشته و یارِ نازنین در کنار، ضعیفان  و نحیفان یعنی جوانانی که خط و سیاهی گرداگردِ رخسارشان روییده و با ایجادِ خویشتنِ جدیدِ ذهنی هویتِ خود را جوانی ، زیبایی ، قدرتِ بدنی ، گذشته و خاطراتِ کودکی ، عشق و دلدادگی به معشوقِ موردِ علاقه اش ، تحصیلاتِ آکادمیک امثالِ آن تعریف می کنند و آینده ای که با توصیفاتِ ذهنی خود از آن خوشبختی را طلب می کنند ، چنین جوانی از بُعدِ روحانی و معنویِ خویش بی خبر است و این بُعد هیچ جایگاهی در توصیفِ هویتِ وی ندارد، حافظ و مُنعمان چنین انسانی را بسیار ضعیف و شکننده می بینند که با از دست دادنِ یکی از این توصیفاتِ ذهنی و جسمی،  شخص فروریخته ،‌نحیف و لاغر می شود ، یعنی پیوسته در غم و غصه از دست رفتن بخشی از هویتِ خود بسر می برد ، پس‌حافظ می فرماید ای مُنعم و انسانی که به کمالِ معنوی رسیده ای،  اینچنین ضعیفان و نحیفان را با خواری منگر ،و آنان را نکوهش مکن زیرا در این جهان گُل و خار توأم و همراه با هم هستند ، صدرِ مجلسِ عشرت که دولت و سعادتمندی همنشین دارد نیز گدایانِ ره نشین در آن راه دارند،‌ پادشاهان و بزرگان به هر دلیل دستِ تفقُد بر سر آنان می کشند، یعنی چنین مرتبه ضعیفی و نحیفی میتواند سرانجام جوان را از خوابِ ذهن بیدار کند که از هویت هایِ ساختگیِ ذکر شده نیکبختی بیرون نمی آید ، پس او گدایی راه نشین می گردد تا هویتِ حقیقی خود را از مُنعمان و بزرگانی چون حافظ گدایی کند، و باید که او را گرامی داشت و به خواری نگاه نکرد چرا که با لطفِ خداوند و کوششِ خود شاید روزی در صدرِ مجلسِ سلطان که سراسر عشرت و سعادتمندی ست بنشیند .

چو بر رویِ زمین باشی ، توانایی غنیمت دان

که دوران ناتوانی ها بسی زیرِ زیرِ زمین دارد 

نکته دیگری که حافظ به آن پرداخته و رهنمون می دهد استفاده حداقل فرصتی که زندگی در اختیارِ انسان قرار داد است ، پس‌ باید  از عمر و جوانی که توانایی کار و طیِ طریقِ دشوارِ عاشقی برای انسان امکان پذیر است حد اکثر بهره را برد زیرا روزگار دورانِ بسیار بسیار طولانیِ ناتوانی ها را  در زیرِ زمین و در گور خواهد داشت پس گدایِ ره نشین باید شتاب کند تا در مجلسِ شاهان وارد و در صدرِ مجلسِ عشرت بنشیند ، فرصت محدود است .

بلا گردانِ جان و تن، دعایِ مستمندان است 

که بیند خیر از آن خرمن، که ننگ از خوشه چین دارد 

مستمندان فقیرانِ عاشقی هستند که مستغنی از غیر و نیازمند به عشق هستتد و سعادت همدمِ آنان شده به وصالِ معشوق رسیده و مُنعم شده اند ، پس حافظ همین پیغامهایِ زندگی بخش را دعایِ فقیرانِ عاشقی همچون حافظ و مولانا و عطار می داند که خرمنی از معرفتِ الهی را بدست آورده اند  و  این دعا یا آموزه هایِ معنوی بلاهای بسیاری را از انسانها گردانیده و آنان را نیز در طریقِ عاشقی قرار می دهد ، شخصی که خود را از مُنعمان می داند و بی نیاز از خاطرِ مجموع و یکی شدن با خدا ، بطورقطع آنقدر بلا و درد بر او وارد می شود تا سرانجام به نیازمندیِ خود پی برده ،‌ بر غنایِ معنویِ خود بکوشد ، حافظ می‌فرماید عارفان و بزرگانی که خرمنی از معرفتِ الهی کسب کرده اند باید زکاتِ خرمنِ خود را به خوشه چینان بدهد و آنان را نیز از این برکتِ معنوی بهرمند سازد ، وگر نه همچون صاحبِ خرمنِ گندمی که بخشنده نبوده و تا دانه آخرِ گندم را برای خود می خواهد و اصطلاحن آب از لای انگشتانش نمی چکد ، هرگز خیر و برکتی از خرمنِ داشته هایِ خود نخواهد برد ، خوشه چین همان گدایِ راه نشین است که چشم به روزِ دروِ محصولِ منعمان دارد .

صبا از عشقِ من رمزی بگو با آن شهِ خوبان 

که صد جمشید و کیخسرو غلامِ کمترین دارد 

پس‌حافظ  از بادِ صبا که پیغامهایِ عشاق را مبادله می کند می خواهد تا بصورتِ رمز و سر بسته در حضورِ آن یگانه پادشاهِ خوبان یادی از حافظ یا سالکِ واصل کرده تا شاید عنایت و توجهی بنماید ، شاهِ خوبانی که صدها جمشید و کیخسرو  ، کنایه از عرفا و بزرگانِ واصلی که به عشق زنده و نگینِ سلیمانی و پادشاهیِ خود را بازپس گرفته اند ، همگی کمترین غلامانِ آن پادشاه هستند .

و گر گوید نمی خواهم چو حافظ عاشقِ مفلس

بگوییدش که سلطانی ، گدایی همنشین دارد 

پس‌ اگر آن پادشاهِ عالم اعتنایی نکند و پاسخ دهد حافظ عاشق است ، اما مفلس و بدونِ اندوخته هایِ معنوی ست به او یادآوری کنید که هر سلطانی یک گدایی را به مجلسِ خود بار داده و او را موردِ لطفِ خود قرار می دهد ،پس او را نیز که ضعیف و نحیف است به حضور بپذیر،‌ باشد که گدایِ راه نشین و عاشقی حقیقی گردد .

 

 

 

احسان در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۰:

با خوندن بیت اول سریعا این بیت از شوریده شیرازی برام تداعی شد دوست داشتم شما هم بخونید
طعنه ی خلق و جفای فلک و جور رقیب/ همه هیچند اگر یار موافق باشد

احمد رحمت بر در ‫۵ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۲۲ فروردین ۱۳۹۹، ساعت ۱۰:۰۳ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۸۵:

این دو بیتی رو استاد شجریان در آلبوم اجرای خصوصی آذرستون خوانده‌ان. در گنجور گزینه‌ای برای اضافه کردن نام آهنگ از سایت "خصوصی" وجود ندارد و این آهنگ در هیچ کدام از سه سایت مد نظر گنجور (گلها، بیپ‌تونز، اسپاتیفای) موجود نیست.

۱
۲۰۳۶
۲۰۳۷
۲۰۳۸
۲۰۳۹
۲۰۴۰
۵۴۸۲