گنجور

حاشیه‌گذاری‌های عباس جنت

عباس جنت

شمس منو خدای من


عباس جنت در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۴ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۵:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۹:

زنگار - (رنگ سبز)  پار-(پارسال)  یغما) - نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند(

تناسخ - خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر

قلزم- اقیانوس، بحر، دریا

 زخار - پرآب؛ مواج  

کآدم - که آن دم

صلصل - چشمه آب

خداوند به حضرت ابراهیم پیمان بست که هیچ وقت بشر را تنها نمیگذارد و هر دوره برای راهنمایی انسان پیغمبری  را میفرستد. و همه پیمبران در حقیقت یکی‌ هستند. در این غزل از آمدن این فرستادگان در دورهای مختلف میگوید.

آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

امسال در این خرقه زنگار برآمد

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی

آنست که امسال عرب وار برآمد

آن کسی که پارسال با لباس سرخ آمد امسال با لباس سبز میاد

آن کسی که آن سال از شهر یغما ترکستان آمد امسال بصورت عرب آمد

این نیست تناسخ سخن وحدت محضست

کز جوشش آن قلزم زخار برآمد

این حلول روح در بدن دیگری نیست . این در حقیقت همان شخص است که از جوشش این اقیانوس پر آب آمده

رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید

وقتی‌ زمان سیاهی رسید سپیدی پنهان شد

گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد

از برج دگر آن مه انوار برآمد

اگر خورشید غروب کرد خورشید نمیمیرد دوباره طلوع می‌کند

خداوند در قرآن مجید به طلوع و غروب پیمبرانش قسم میخورد

فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ ﴿۴۰﴾ سوره ۷۰: المعارج

 

 

عباس جنت در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۷:

مولانا و آیه مبارکه لا اله الا الله

بروب از خویش این خانه ببین آن حس شاهانه

برو جاروب لا بستان که لا بس خانه روب آمد

در جای دیگر میفرماید

چون سلطنت الا خواهی بر لالا شو

جاروب ز لا بستان فراشی اشیاء کن

منظور مولانا از این بیت این است که چون حرف لا که به معنی‌ نیستی‌ و فنا است پیش از الله قرار گرفته برای رسیدن به الله باید در خود فنا شوی.

 

هیچ کس را تا نگردد او فنا

نیست ره در بارگاه کبریا

چیست معراج فلک این نیستی

عاشقان را مذهب و دین نیستی

و یا

ما ز بالاییم و بالا می رویم

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما از آن جا و از این جا نیستیم

ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم

لااله اندر پی الالله است

همچو لا ما هم به الا می رویم

همچنین

ور هستی تن لا شدی این نفس سربالا شدی

بعد از تمامی لا شدن در وحدت الاستی

و یا

تا نخوانی لا و الا الله را

در نیابی منهج این راه را

 

همچنین

بندهٔ خداست خاص ولیکن چو بنده مرد

لا گشت بنده و سپس لا همه خداست

 

در جای دیگر میفرماید که تو هر دو انتخاب را داری میتوانی حرف نفی باشی‌ یا حرف اثبات

لا شدی پهلوی الا خانه‌گیر

این عجب که هم اسیری هم امیر

در جای دیگر میفرماید

عقل جزوی عشق را منکر بود

گرچه بنماید که صاحب‌سر بود

زیرک و داناست اما نیست نیست

تا فرشته لا نشد آهرمنیست

او بقول و فعل یار ما بود

چون بحکم حال آیی لا بود

لا بود چون او نشد از هست نیست

چونک طوعا لا نشد کرها بسیست

برای عاشق  واقعی‌ همه چیز بجز معشوق فنا است

عشق آن شعله‌ست کو چون بر فروخت

هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت

تیغ لا در قتل غیر حق براند

در نگر زان پس که بعد لا چه ماند

ماند الا الله باقی جمله رفت

شاد باش ای عشق شرکت‌سوز زفت

این بار از معشوق جام پر از شراب می‌خواهد تا بتواند در او فنا شود

این بار جام پر کن لیکن تمام پر کن

تا چشم سیر گردد یک سو نهد حسد را

درده میی ز بالا در لا اله الا

تا روح اله بیند ویران کند جسد را

همچنین

خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد

برای رسیدن به حق باید دو قدم برداری قدم اول از نفس هوا بگزری قدم دیگر فنا شوی

ز منزل هوسات ار دو گام پیش نهی

نزول در حرم کبریا توانی کرد

درون بحر معانی لا نه آن گهری

که قدر و قیمت خود را بها توانی کرد

به همت ار نشوی در مقام خاک مقیم

مقام خویش بر اوج علا توانی کرد

اگر به جیب تفکر فروبری سر خویش

گذشته‌های قضا را ادا توانی کرد

 

دل و جانش چو با الله پیوست

اگر زین آب و گل شد لاکجا شد

مراد از لا الله است

من چو لب گویم لب دریا بود

من چو لا گویم مراد الا بود

 

 

خمش کوته کن ای خاطر که علم اول و آخر

بیان کرده بود عاشق چو پیش شاه لا باشد

 

 

عباس جنت در ‫۱ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱، ساعت ۲۲:۲۲ در پاسخ به سعدی حائری دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:

در بیشه مزن آتش و خاموش کن ای ...

در اینجا مزن آتش درست است. چون مولانا به رمزی آگاه بود که مردم آمادگی‌ شنیدن آن را نداشتند برای همین در بیشتر آثارش بخودش یاداوری میکرد که نگو و خاموش باش.

 

 

عباس جنت در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۴:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۱:

بیان مقصود شاعر از این بیت: "دوست نزدیکتر از من بمن است" جمال قدم جل جلاله میفرمایند قوله تعالی: "ولکن مقصود شاعر از این بیت که دوست نزدیکتر از من بمن است وین عجب تر که من از وی دورم ترجمه ایه مبارکه بوده که میفرماید و نحن اقرب الیه من حبل الورید

مائده اسمانی - جلد ١: صفحه ۵۷

 

عباس جنت در ‫۱ سال و ۱۰ ماه قبل، یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۸:

مولانا رازی میدانسته کر جرات گفتن آن را نداشته یا بهتر بگم مردم زمان او آمادگی‌ شنیدن آن را نداشتند. برای همین در بیشتر اشعار از کلمه خموش یا خاموش استفاده میکرده و به خودش یادوری میکرده که نگو

خموش باش خموش باش در این مجمع اوباش 

مگو فاش مگو فاش زمولی و زمولا

در اینجا هم میگوید دهان ببند و امین باش در سخن گفتن

 

عباس جنت در ‫۲ سال و ۱ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۶:

سرده = سرحلقۀ می‌خوارگان؛ ساقی

بنه =  اصل ، ریشه .

لولی = کولی., جوان خوش‌اندام، بانشاط، سرمست

حمله در آینجا به معنای یورش نیست بلکه منظور کتابهای مقدس پیمبران است. حدیثی است از حضرت محمد که میفرمایند

«اشراف امتی حملة القرآن و اصحاب اللیل»

بهترین امت من حاملان قرآن و شب زنده دارن هستند

 دارالحرج = خانه تنگ

یک حمله دیگر به شب این پاس بداریم

کان لولی شب دزد به اقرار درآمد

این بیت اشاره به رجعت  حضرت مسیح است

حضرت مسیح در ده جای انجیل  میگوید که مثل دزد در شب میاید مثلا

کتاب مکاشفات یوحنا 3:3

پس به یاد آور چگونه یافته‌ای و شنیده‌ای و حفظ کن و توبه نما زیرا هرگاه بیدار نباشی، مانند دزد بر تو خواهم آمد و از ساعت آمدن من بر تو مطّلع نخواهی شد

کتاب مکاشفات یوحنا 16:15

اینک، چون دزد می‌آیم! خوشابحال کسی که بیدار شده، رختِ خود را نگاه دارد، مبادا عریان راه رود و رسوایی او را ببینند.

 

 

عباس جنت در ‫۲ سال و ۷ ماه قبل، دوشنبه ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۱۳:

تفسیر غزل ۳۰۱۳ مولانا

یار در آخرزمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی

یار در اینجا منظور خداوند است آخر زمان ظهور پیامبران که همان قیامت است وقتی‌ که زمان دین قبلی‌ تمام می‌شه و شروع دیانت جدید. مولانا در مورد اتحاد پیامبران در جائی‌ دیگر میگوید

ای خواجه صاحب قدم گر رفتم اینک آمدم /تا من در این آخرزمان حال تو گویم برملا

طرب سازیی بمعنی‌ دین جدید که باطنش پر عضمت ولی‌ مردم زمان خودش آنرا جدی نمیگیرند. اگر به تاریخ تمام ادیان نگاه کنیم میبینیم که چطور با تمسخور و بی‌ اعتنایی با آنها رفتار میکردند در قرآن مجید سوره مبارکه یس میفرماید

یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿۳۰﴾

دریغا بر این بندگان هیچ فرستاده‏ ای بر آنان نیامد مگر آنکه او را ریشخند میکردند

وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ  ) سوره ۴۰: غافر (

و هر امتی آهنگ فرستاده خود را کردند تا او را بگیرند و به [وسیله] باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند

مثلا تاج خار بر سر حضرت مسیح میگذاشتند و او را مسخره میکردند تا اینکه سیصد سال بعد از تولد مسیح عظمت دیانت او شناخته شد

ارتور شپنهاور میگوید هر حقیقت از سه مرحله عبور می‌کند اول مسخره میشود دوم بشدت مخالفت میشود در مرحله سوم به عنوان یک حقیقت بدیهی‌ پذیرفته میشود.

جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی

پیروان دین جدید جانشان را در راه او فدا میکنند و از امتحانات سالم بیرون میان

در حرکت باش ازانک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی

در راه عشق او سرهای مومنین بخاک میافتند

جنبش جان کی کند صورت گرمابه‌ای

صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی

غازی = مجاهد؛ جنگجو

سواری که مجاهد نباشد لیاقت او را ندارد 

طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود

جنبش پالانیی از فرس تازیی

غزا = جنگ کردن با کافران در راه خدا

فرس تازی= اسب تازی

می‌زن و می‌خور چو شیر تا به شهادت رسی

تا بزنی گردن کافر ابخازیی

ابخازی = منسوب به ابخاز، طایفه و ناحیه‌ای در مغرب قفقاز

در این راه مثل شیر میجنگی هم می‌زنی‌ هم می‌خوری و ممکن است به شهادت برسی

بازی شیران مصاف بازی روبه گریز

روبه با شیر حق کی کند انبازیی

شیر به مصاف میرود و روباه از معرکه فرار می‌کند، روباه با شیر حق قابل مقایسه نیستند

گرم روان از کجا تیره دلان از کجا

مروزیی اوفتاد در ره با رازیی

مروزی =  لقب احمدبن نصر، از فقهای شافعی

کسانی که از نور این عشق روشن شدند با تیره دلان دو قطب مخالف هستند 

عشق عجب غازییست زنده شود زو شهید

سر بنه ای جان پاک پیش چنین غازیی

عشق عجب مجاهدی است که شهید را زنده نگا میدارد در راه این عشق باید سر داد

چرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماه

گر بکند قلب تو قالب پردازیی

اگر در راه او قدم برداری دلت اگر تاریک هم باشد پر نور میشود

مطرب و سرنا و دف باده برآورده کف

هر نفسی زان لطف آرد غمازیی

غمازی =  ناز و عشوه کردن

ای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاک

گیرد زین قلبگاه قالب پردازیی

خوشا بحال کسی که در این جهان خاکی قلبش به نور او روشن شود

 

عباس جنت در ‫۴ سال و ۷ ماه قبل، چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۹:

گندنا = تره
سلوی = انگبین، عسل
حبل الورید = رگ گردن؛ شاهرگ

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۱۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸:

یکی جانیست در عالم که ننگش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد
پیامبران هم جنبه بشری دارند هم جنبه الهی خداوند که "ننگش آید از صورت" بخاطر اینکه بندگانش او را بشناسند صفاتش را در پیمبرانش تجلی میدهد در حقیقت گرچه بصورت انسان ظاهر میشود ولی‌ آن پیغمبر خدا نیست بلکه انسان است

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:

خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند= رحیق مختوم شرابی است سربسته که خداوند در روز قیامت آن را باز می‌کند منظور آیات الهی است

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۴:

اعمش= کسی که چشمش ضعیف باشد و از آن آب بریزد
سغری= ساغری, مخفف ساغری است که کفل اسب و حیوانات دیگر باشد
منعش= نشاطدهنده . برخیزاننده . افزاینده
زنخ=چانه
زنخ ‌زدن: سخن بیهوده گفتن؛ چانه زدن
تو را مرده شوی نیست= تو نخواهی‌ مرد
مقام نه پنج است و نی شش است= اشاره به آسمان هفتم جایی‌ که رسول اکرم در معراج رفت

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷۸:

ای کنج خانه از رخت چون دشت و صحرا آمده

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۴:

ای خفته، رسید یار، برخیز
از خود بنشان غبار، برخیز
هین مظهر مهر و لطف آمد
ای عاشق زار یار برخیز
هان سال نو و حیات تازه‌ست
ای مرده لاشه پار برخیز
طاهره قره العین

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹:

در این شعر مولانا ظهور پیامبران الهی را به بهار جدید تشبیه می‌کند
صبوح = بامداد، پگاه، بامدادان، سپیدهدم
راح = شراب؛ باده
عقار = می ، شراب
سماع = دستافشانی، رقص
صداع = دردسر، مزاحمت
کسی آمد کسی آمد که ناکس زو کسی گردد = پیامبران الهی برای تربیت نوع بشر آمدند
کجا آمد کجا آمد کز این جا خود نرفتست او = وحدت پیامبران الهی

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۰:

قندیل = چراغی که از سقف آویزان می‌کنند
الصوم جنه = اشاره به حدیثی از پیغمبر اکرم که فرمود الصَّوْمُ جُنَّةٌ مِنَ النَّار روزه سپر آتش(جهنم) است
جوشن = نوعی زره با حلقه‌های فلزی به‌هم‌چسبیده

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۸ ماه قبل، پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۹:

عیسی مس را زر کند ور زر بود گوهر کند

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۴۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲:

هبا = خاک نرم
مقامر = قمار‌کننده؛ قمارباز
شمس الضحی = آفتاب صبحگاهی که جهان را روشن سازد
ایها العشاق قوموا و استعدوا للصلا = ای عاشقان برخیزید و دیگران را دعوت کنید

 

عباس جنت در ‫۵ سال و ۱۰ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۴:

بعضی‌ از ابیات اینجا نیست مثل:
چند بزارد این دلم وای دلم خراب دل
چند بنالد این لبم پیش خیال شاه من
جانب بحر رو کز او موج صفا همی رسد
غرقه نگر ز موج او خانه و خانقاه من
آب حیات موج زد دوش ز صحن خانه ام
یوسف من فتاد دی همچو قمر به چاه من
سیل رسید ناگهان جمله ببرد خرمنم
دود برآمد از دلم دانه بسوخت و کاه من
خرمن من اگر بشد غم نخورم چه غم خورم
صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
در دل من درآمد او بود خیالش آتشین
آتش رفت بر سرم سوخته شد کلاه من

 

عباس جنت در ‫۶ سال قبل، چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۳۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۹:

کاسد = بی‌رونق؛ بی‌رواج.
جهان طالب زر و خود تو کان زر =اشاره به روایت رسول اکرم
«الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه»، مردم مانند معدن های طلا و نقره هستند.
بوک = شاید
پالوده = پاکیزه‌شده
سقر= بدترین و ژرفترین طبقات جهنم
بزی = زندگی‌ کن
احدی الکبر= حادثه های بزرگ اشاره به ایاتی از قرآن مجید سوره مدثر
کَلَّا وَالْقَمَرِ وَاللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ إِنَّهَا لَإِحْدَی الْکُبَرِ نَذِیرًا لِّلْبَشَرِ
آری، سوگند به ماه، و سوگند به شب، چون روی در رفتن آرد، و سوگند به صبح، چون پرده بر افکند، که این یکی از حادثه های بزرگ است ترساننده آدمیان است
مونس احمد مرسل= شمس تبریز

 

عباس جنت در ‫۶ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۱ - متردد شدن در میان مذهبهای مخالف و بیرون‌شو و مخلص یافتن:

بهزاد جان همه پیامبران خدا هدفشان تربیت بشر بوده ولی‌ هر کدام به اندازه فهم بشر زمانشان صحبت میکردند. مثل معلمهای مدرسه به اندازه فهم شاگردان درس میدهند نمیشه به شاگرد کلاس اول مثلا مثلثات یاد داد و این تمامی‌ ندارد و همیشه پیامبران برای تربیت بشر خواهند آمد
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست
صد جهت را قصد جز محراب نیست
این طرق را مخلصش یک خانه است
این هزاران سنبل از یک دانه است
گونه گونه خوردنی ها صد هزار
جمله یک چیز است اندر اعتبار
حضرت مولانا

 

۱
۲