گنجور

 
مولانا

خویش را چون خار دیدم سوی گل بگریختم

خویش را چون سرکه دیدم در شکر آمیختم

کاسه پرزهر بودم سوی تریاق آمدم

ساغری دردی بدم در آب حیوان ریختم

دیده پردرد بودم دست در عیسی زدم

خام دیدم خویش را در پخته‌ای آویختم

خاک کوی عشق را من سرمه جان یافتم

شعر گشتم در لطافت سرمه را می بیختم

عشق گوید راست می گویی ولی از خود مبین

من چو بادم تو چو آتش من تو را انگیختم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۸۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عرفی

دل به دست و پای کوبان از حرم بگریختم

وین سیه قندیل را از خاک دیر آویختم

توتیای دیدهٔ توفیق، یعنی خاک دیر

بر سر دل تهنیت گویان به مژگان می بیختم

راهب دیر و صنم مست سماع ماتمند

[...]

سیدای نسفی

دوش با آن شوخ ترکش دوز جنگ آمیختم

تیرهای خویش را در ترکش او ریختم

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه