گنجور

 
مولانا

رباب مشرب عشقست و مونس اصحاب

که ابر را عربان نام کرده‌اند رباب

چنانک ابر سقای گل و گلستانست

رباب قوت ضمیرست و ساقی الباب

در آتشی بدمی شعله‌ها برافروزد

بجز غبار نخیزد چو دردمی به تراب

رباب دعوت بازست سوی شه بازآ

به طبل باز نیاید به سوی شاه غراب

گشایش گره مشکلات عشاقست

چو مشکلیش نباشد چه درخورست جواب

جواب مشکل حیوان گیاه آمد و کاه

که تخم شهوت او شد خمیرمایه خواب

خر از کجا و دم عشق عیسوی ز کجا

که این گشاد ندادش مفتح الابواب

که عشق خلعت جانست و طوق کرمنا

برای ملک وصال و برای رفع حجاب

به بانگ او همه دل‌ها به یک مهم آیند

ندای رب برهاند ز تفرقه ارباب

ز عشق کم گو با جسمیان که ایشان را

وظیفه خوف و رجا آمد از ثواب و عقاب