علی ۸۲ در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۲ دربارهٔ هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹:
با عرض سلام، در مصرعی که آمده: آن جوان خوبرو و آن مرشد کامل کجاست اگر دقت داشته باشیم که واژه آن وزن عروضی این مصرع را به هم می ریزد و اضافی است لذا به نظر میرسد با حذف آن مصرع خوش آهنگ تر و مطابق با وزن عروض کل شعر خواهد بود.
خادم در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳:
مردی، کرم زآغاز گو : یعنی اگه مردی. داستان و قصه «کرم» را از اول دوبازه تعریف کن.
یا اگه چرعت داری یه بار دیگه بگو ببینم چی گفتی.
مثال : مردی، وایسا | مردی ، جلو روش بگو | و غیره.
در ضمن آن آقایی که اسم من برای خودش برداشته دروغ می گوید ، مولانای اصلی خود بنده هستم
حمیدرضا پریور در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۴۰ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:
جای بسی تاسف است که حتی در چنین جایگاهی که صحبت از فرهنگ و ادب و معرفت است برخی دوستان توهین میکنند و دل میشکنند. دوستان عزیز به نظر من درواقع ترجمه شعر به شعر عملا در هیچ زبانی بصورت اصلی و واقعی آن امکان پذیر نیست مخصوصا در مورد منظومه حیدربابا استاد شهریار باید دقت داشته باشید که کلا صحبت بر سر مکانهایی خاص با افراد خاص و فرهنگ باز هم خاص خودشان است یعنی اگر ما بخواهیم برخی از ابیات این منظومه را به شکل واقعی آن ترجمه نماییم که یک فارس زبان متوجه تمامی مسائل آن شود شاید مجبور باشیم برای هر مصرع یا بیت نیم صفحه شرح بیاوریم چون تمامی گفته ها با کنایه - تمثیل ....و خاطره است. لذا این نحو ترجمه چیزی مثل نظیره سازی و به استقبال رفتن از آب درخواهد آمد. بهر صورت آقای ثروتیان هم زحمت بسیاری کشیده اند و جای قدردانی دارد. دوستان علاقمند اگر تمایل داشته باشند ترجمه شعر به شعر مرحوم تقی ناصرافقرا را هم که این منظومه را به شکل حماسی ترجمه کرده اند مطالعه فرمایند.
همیرضا در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۸:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰:
به نقل از کانال تلگرام دکتر محمد مرادی (لینک مطلب):
"بحثی درباره ی یک "واو" در بیتی از سعدی"
در غزلیات سعدی، شعری با این مطلع آمده است:
تا کیم انتظار فرمایی؟
وقت نامد که روی بنمایی؟
اگر تصحیح غزلیات استاد یوسفی را مبنا قرار دهیم، باید گفت که این غزل از میان 17 نسخه مورد استناد ایشان، در 3 نسخه موجود است و در 14 نسخه ثبت نشده است. البته دو نسخه از این سه نسخه از نظر کتابت مقدم بر دیگر نسخند؛ یکی کلیات سعدی ماربورگ (مورخ سال 706) و دیگر نسخه ی متعلق به لرد گرینوی (مورخ 720).
این غزل در دیگر چاپ ها و تصحیح های سعدی چون تصحیح فروغی و تصحیح حسین استادولی و بهاء الدین اسکندری نیز با همین تعداد بیت ثبت شده است.
نکته ی بحث، بیت ششم غزل است که در هر سه تصحیح این گونه ثبت شده است:
روز من شب شود و شب روزم
چون ببندی نقاب و بگشایی
زاویه ی بررسی این بیت "واو" میانه ی مصراع نخستین است. وزن غزل "فاعلاتن مفاعلن فع لن" است که اگر "واو" را به شیوه ی مرسوم متصل به کلمه ی قبل بخوانیم: "شودُ"، با احتساب امکان کشش هجای کوتاه، وزن "فاعلاتن فعلاتن فعلن" می شود. این تبدیل در شعر فارسی و آن هم غزل سعدی نامطبوع است؛ هرچند استفاده از اختیار "قلب" و جابه جایی دو هجای کوتاه و بلند و در نتیجه تبدیل "مفاعلن" به "فعلاتن" در مباحث نظری ناشدنی نیست.
با این حال به قطع، این خوانش در این بیت سعدی خوشایند و پذیرفته نیست.
اسکندری و استاد ولی در ضبط خود، پس از "شود" از "،" استفاده کرده اند:
روز من شب شود، و روزم شب
حال برای سازگاری خوانش این بیت با وزن، سه تلفظ را برای "و" می توان پیشنهاد کرد. یکی (va) مانند زبان عربی و به شیوه ی برخی از شاعران معاصر. این خوانش در زمان سعدی و زبان فارسی کهن مرسوم نبوده و به همین دلیل، آن را صحیح نمی توان دانست.
تلفظ های دیگر (vo) و (o) که در شعر کهن و بر اساس اجتهاد پژوهشگران، در آغاز مصراع ها کاربرد دارد:
و دیگر که گنجم وفا دار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست
*
کنون گر تو در آب ماهی شوی
و گر چون شب اندر سیاهی شوی
تلفظ "واو" در اتصال به حروف پس از خود چون "ای، ار، آن، از و ..." نیز قاعده ای متفاوت با این بیت دارد؛ همچنین "واو" پس از "او/ تو و ..." چون بیت پنجم همین غزل:
نرسیدیم در تو و نرسد
هیچ بیچاره از شکیبایی
اما آنچه درباره ی بیت مورد بحث باید گفت این است که نوع قرار گرفتن و در نتیجه تلفظ "واو" در این بیت متفاوت با همه ی این نمونه هاست و با سنت شعر فارسی سازگار نیست. پس هیچ یک از خوانش های زیر را نمی توان درست دانست:
روز من شب شود وُ شب روزم
روز من شب شود اُ شب روزم
روز من شب شودُ شب روزم
روز من شب شود وَ شب روزم
پس باید به این احتمال توجه کرد که ضبط صحیح این بیت، به گونه ای دیگر بوده؛ برای مثال فروغی در نسخه بدل های خود، این ضبط را هم مطرح کرده است:
روز من شب شود، شبم چون روز
یا صورت های منقول یا محتمل دیگر در نسخه های دیگر هرچند متاخر.
در کل، رسیدن به ضبط صحیح این بیت، خلاف ظاهر ساده اش، به بررسی بیشتر نسخ نیاز دارد.
#محمد_مرادی
#سعدی
@drmmoradi
آذر ،خانم معلم جغرافیا از اراک در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:
کاش فرهاد تفسیر غزل ها را هم مانند مثنوی می نوشت
مهدی رضایی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۸ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۵:
احسنت
حسن در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح و نصیحت:
درود بر روح بلند سعدی شیرین بیان، پادشاه ملک سخن و خداوندگار عشق و دوستی
ناصر در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۱۲ دربارهٔ صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح امام العصر خاتم الاوصیا عجلالله تعالی فرجه:
سلام
این اصلاحات به نظرم باید انجام بشه
بیت 7 مصرع دوم: راه پویا
بیت 17 مصرع دوم: سواد انبیا
بیت 26 مصرع دوم: نومفتیان
بیت 33 مصرع اول: از دفن
بیت 36 مصرع دوم: اسبان
بیت 37 مصرع اول: به نظر باید الا ای باشه
nabavar در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
گرامی مریم
دوبیتی یافتم از اشعار ” نیا “ شاید مناسب باشد
ای آنکه بر سریر چپاول نشسته ای بر مرگ و بر عقوبت کارَت گمان نبود؟
این نیز بگذرد ، تو و آن چشم تنگِ تو قارون و مال و مُکنت او جاودان نبود
mazi در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۸ دربارهٔ عبید زاکانی » موش و گربه:
و چه بسیار گربه مسئولان این زمان باشدی فراوانا
که به گفتار جمله نهی کنند ز کراهات وز حرامانا
بد بشورند بر زن و به جوان که نباید بُوی خرامانا
فعل لذت بود حرام و گناه کام ملت مباد شادانا
لیک چون موسم عمل برسد نکنند آنچه گفته بودانا
حق مردم خورند و مال یتیم جمله سازند اختلاسانا
کاخ هاشان تمام قد و شکیل هر سرا هفت دارد الوانا
چون قضاوت شوند، قاضی را رشوه ده بنددی دهانانا
گر مرض رخنه کرد بر هریک جسته بیرون رود ز ایرانا
که ندارد به صُنع ملت خود اعتمادی اقل و ایمانا
چو به ایشان زنند مردم نق کارشان افتدی به زندانا
زآن که این کافران و جاسوسان بر محمد زنند بهتانا
که سیاست هماره اسلام است وین نظام از حق است و قرآنا
گفت «مظلوم» اگر بخوانیدی فکر کن چیست حکم او جانا؟
نجمه برناس در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .
نجمه برناس در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد:
یک حکایت بشنو از تاریخ گوی / تا بَری زین رازِ سرپوشیده بوی
از تاریخ نگاران ، حکایتی بشنو تا با درک مقصود آن به رازِ نهفته ای پی ببری .
مارگیری رفت سویِ کوهسار / تا بگیرد او به افسونهاش مار
مارگیری به سویِ کوهستان رفت تا با افسونهای خود ماری بگیرد . [ افسون = از عِلم های مکنون است و در همۀ روزگاران و در میانِ همۀ اقوام و ملل رایج بوده است و هست . افسون را برای دفع بیماری و خطرِ دشمن و رهیدن از حوادثِ ناگوار و رفع چشم زدن و … بکار می گیرند . از آن جمله افسون کننده با ذکر اذکار و اورادی حشرات مؤذی و خطرناک را رام می کند .
گر گران و ، گر شتابنده بُوَد / آنکه جوینده ست یابنده بُوَد
خواه انسان با کُندی حرکت کند و یا با تُندی . اگر جوینده باشد بالاخره مقصود را می یابد .
در طلب زن دایماَ تو هر دو دست / که طلب در راه ، نیکو رهبر است
در طلب همواره با دو دست تلاش کن یعنی در راهِ مطلوب با تمام وجود سعی کن . زیرا طلب در سلوک ، راهنمای خوبی است .
لنگ و لوک و خَفته شکل و بی ادب / سویِ او می غیژ و ، او را می طلب
و در هر حالی که هستی یعنی چه لنگ و چه ناتوان و چه خمیده و فاقدِ ادب ، خلاصه در هر حال و شکلی که هستی خود را به سوی او بکشان و خدا را طلب کن . [ لُوک = آن که به زانو و دست راه رود از شدّتِ ضعف و سستی ، عاجزی و زبونی / خَفته = خمیده / می غیژ = خزیدن ، چهار دست و پا راه رفتن ]
گه به گفت و ، گه به خاموشی و گه / بوی کردن گیر ، هر سو بویِ شَه
گاه با کلام و گاه با سکوت و گاه با بوی کردن و استشمام ، رایحۀ شاهِ وجود را ادراک کن .
لاجرم گاهی از راهِ تکاپوی و زمانی از طریق گفت و گوی او را می طلب
گفت آن یعقوب با اولادِ خویش / جُستنِ یوسف کنید از حد بیش
حضرت یعقوب به فرزندان خویش گفت : یوسف را بیش از حد جستجو کنید . [ پس تو نیز یعقوب وار در طلبِ یوسفِ حقیقت باش . بیت فوق اشاره است به آیه 87 سورۀ یوسف « ای پسرانم ، به جستجوی یوسف و برادرش بروید و از رحمت خدای تعالی نومید مشوید که تنها کافران از رحمت خدا نومیدند » آرایه تلمیح
هر حِسِ خود را در این جُستن به جِد / هر طرف رانید ، شکلِ مُستَعِد
حضرت یعقوب به پسرانش گفت : هر یک از شما باید حواس خود را در این جستجو با جدیّت تمام بکار گیرید و با آمادگی و قابلیّت تمام به هر جا سربزنید .
گفت : از رَوحِ خدا لاتَیأَسُوا / همچو گم کرده پسر ، روَ سو به سو
او گفت : از رحمت خدا نومید مشوید و مانند کسی که فرزندی گم کرده است به هر سو بروید و تلاش کنید .
از رهِ حِسِ دهان ، پُرسان شوید / گوش را بر چار راهِ آن نَهید
از طریقِ ذائقۀ دهان ، یعنی دهانِ باطنی خود به جستجوی او پردازید و نیز گوشِ باطنی خود را بر چهار طرف مسیر او بخوابانید . باشد که صدای او را بشنوید .
هر کجا بویِ خوش آید ، بو برید / سویِ آ« سِر ، کآشنایِ آن سَرید
از هر جا که بوی دلنشین حق رسید ، استشمام کنید . زیرا که شما با اسرارِ ربّانی آشنایی دارید و بدان جهان تعلق دارید . آن سرید = کنایه از عالم غیب و ذات حق ،
هر کجا لطفی ببینی از کسی / سویِ اصلِ لطف ، ره یابی عَسی
هر جا از کسی لطفی می بینی به سویش برو . شاید به سوی منشأ آن لطف راهی پبدا کنی . [ عَسی = شاید ، ممکن است ]
جنگ هایِ خلق بهرِ خوبی است / برگِ بی برگی نشانِ طوبی است
ستیزه های مردم برای دست یافتن به مطلوب های مجازی است . امّا رهیدن از همۀ تعلّقاتِ مادّی و دنیوی نشانۀ نیک بختی و سعادت است .
برگ بی برگی : نداشتن تعلقات دنیوی / نداشتن علاقه به چیزهای دنیایی / طوبی : نام درخت بهشتی
منظور بیت این است آنانکه دلبستگی به دنیا ندارند در زمره سعادتمندان هستند .
جنگ ها می آشتی آرد درست / مارگیر از بهرِ یاری مار جُست
جنگ در پایان به صلح می انجامد ، چنانکه آن مارگیر برای آنکه مار را بارِ خود کند به سراغِ او رفت .
او همی جُستی یکی ماری شِگَرف / گِردِ کوهستان ، در ایّامِ برف
آن مارگیر در موسمِ زمستان که همه جا را برف پوشانده بود در اطراف کوهستان می گشت تا ماری بزرگ پیدا کند .
اژدهایی مُرده دید آنجا عظیم / که دلش از شکلِ او شد پُر ز بیم
________________________________________ناگهان در آن منطقه ، اژدهایی بس بزرگ و مُرده یافت بطوریکه از هیبت و شکل سهمناکِ آن بسیار ترسید .
مارگیر اندر زمستانِ شدید / مار می جُست ، اژدهایی مُرده دید
________________________________________مارگیر در زمستان سخت به دنبالِ مار بود ولی اژدهایی مُرده یافت .
مارگیر از بهرِ حیرانیِ خلق / مار گیرد ، اینت نادانیِ خلق
مارگیر برای این مار می گیرد که تماشاکنندگان را دچار حیرت کُند . شگفتا از حماقت و نادانی عوام الناس . [ اینت = این تو را ، هم برای تحسین می آید و هم برای تعجب ]
آدمی کوهی ست ، چون مفتون شود ؟ / کوه اندر مار ، حیران چون شود ؟
انسان در مَثَل همچون کوهی است ستبر و استوار . پس با وجود چنین شکوه و عظمتی چه سان حیّران و سرگردانِ مار می شود ؟ [ انسان به اقتضای وجودِ اشرف و افضلِ خود روا نیست که اسیر و مسخرۀ مالِ دنیا شود که همچون مار است . تشبیه آدمی به کوه از آن روست که او معدنِ فضائل و علوم و معارف است . ]
خویشتن نشناخت مسکین آدمی / از فزونی آمد و ، شد در کمی
انسان بینوا ، قدر و مرتبۀ خود را نشناخت در نتیجه این عدمِ شناخت ، از کمالِ معنوی به جهانِ ناقص سقوط کرد .
خویشتن را آدمی ارزان فروخت / بود اطلس ، خویش بر دلقی بدوخت
انسان خود را ارزان می فروشد . در واقع همچون حریری فاخر است امّا خود را وصلۀ جامۀ کهنه ای می کند .
صد هزاران مار و کُه ، حیرانِ اوست / او چرا حیران شدست و ، مار دوست ؟
صد هزار مار و کوه ، سرگشته و حیرانِ آدمی است . چرا او حیران و سرگشتۀ دنیایی همچون مار شده است . [ آدمی به سبب نشناختن خود ، شیفته ظواهر دنیا شود . ]
مارگیر ، آن اژدها را برگرفت / سویِ بغداد آمد از بهرِ شگفت
________________________________________مارگیر ، آن اژدهای افتاده در برف را گرفت و همراهِ خود به سویِ بغداد آورد . تا با برپا کردن معرکه ، خلق الله را دچارِ بُهت و حیرت کند .
اژدهایی چون ستونِ خانه یی / می کشیدش از پیِ دانگانه یی
مارگیر ، آن اژدها را که در بزرگی و ستبری مانند ستونِ خانه ها بود به دنبالِ خود می کشید تا بدین وسیله قُوتِ لایموتی بدست آورد . [ دانگانه = در اینجا پولی که تماشاگران معرکه به معرکه گیر می دهند ، در اصل به معنی پولی است که جمعی روی هم می گذارند تا هزینۀ سفر و سیاحت و گردش تأمین شود ]
کِاژدهایی مُرده ای آورده ام / در شکارش ، من جگرها خورده ام
تا به خلق الله بگوید : اژدهایی با خود آورده ام و من برای شکار آن ، خونِ جگرها خورده ام.
او همی مُرده گُمان بُردش ، ولیک / زنده بود و ، او ندیدش نیک نیک
آن مارگیر گُمان می کرد که آن اژدها مُرده است . در حالی که زنده بود و مارگیر درست دقّت نکرده بود .
او ز سرماها و ، برف افسرده بود / زنده بود و ، شکلِ مُرده می نمود
آن اژدها از شدّتِ سرما و برف ، جامد و بی حرکت شده بود . امّا واقعاَ زنده بود و به نظرمُرده می رسید .
[ از اینجا به بعد مولانا به ایرادِ نکاتِ دقیق عرفانی می پردازد . ]
عالَم افسرده ست و ، نامِ او جماد / جامد ، افسرده بُوَد ای اوستاد
جهانِ طبیعت نیز بر حسبِ ظاهر ، جامد و بی روح است . و بدان نامِ جماد می نهند . ای استادِ ظاهربین ، جسمِ جامد نیز افسرده و بی روح است .
باش تا خورشید حشر آید عیان / تا ببینی جُنبشِ جسمِ عیان
صبر کن تا خورشیدِ رستاخیز آشکارا بتابد ( قیامت برپا شود ) . تا جُنبش و حرکتِ جسمِ جهان را مشاهده کنی .
چون عصایِ موسی اینجا مار شد / عقل را از ساکنان ، اِخبار شد
اینکه چوبدستی حضرت موسی (ع) به مار تبدیل شد به خردمندان خبر داده است که موجودات جامد و بظاهر بی جان ، باطناَ زنده و با روح اند . ساکنان = در این بیت به معنی موجودات ساکن نما و بظاهر غیر متحرک و بی جان
مُرده زین سواند و ، زآن سو زنده اند / خامُش اینجا ، و آن طرف گوینده اند
جمیع جمادات به اعتبار طبیعت مادّی ، مُرده می نمایند . ولی به اعتبار ماوراء طبیعت زنده اند . نسبت به عالم خلق خاموش اند امّا نسبت به حق ، گویا و ناطق . [ پس همۀ اجزای هستی زنده و هوشمند است . اشاره به آیات قران : آرایه تلمیح
ماه ، با احمد اشارت بین شود / نار ، ابراهیم را نسرین شود
ماه ، اشارۀ حضرت محمد (ص) را می بیند یعنی وقتی که آن حضرت به ماه اشاره کرد . ماه متوجه این اشاره شد و به دو نیم شد ( شق القمر ) و آتش نیز برای ابراهیم همچون گلستاتن شد . آرایه تلمیح
سنگ ، بر احمد سلامی می کند / کوه ، یحیی را پیامی می کند
سنگریزه ها بر حضرت محمد (ص) سلام می کنند و کوه به یحیی (ع) پیغام می دهد . آرایه تلمیح
وقتی که یحیی (ع) از قومِ یهود می گریزد ، عده ای از یهودیان او را دنبال می کنند . کوهی به او پیام می دهد که در من پنهان شو
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم / با شما نامحرمان ما خامُشیم
جمادات در خطاب به انسان های عاری از معرفت با زبان حال می گویند : ما شنوا و بینا و به حق دلشادیم . امّا با شما نامحرمان عالَمِ معنا ، خاموش و بی نطق هستیم .
چون شما سویِ جمادی می روید / محرمِ جانِ جمادات چون شوید ؟
وقتی که شما غافلان به سوی جهانِ جمادات تنزّل می کنید . چگونه می توانید با جمادات و زبان ملکوتی شان انیس و محرم شوید ؟ یعنی با توقف در بُعدِ مادّی خود نمی توان زبان موجودات را فهمید .
از جمادی ، عالَمِ جان ها روید / غُلغُلِ اجزایِ عالَم بشنوید
اگر می خواهید خروش و غلغلۀ تسبیح و نیایش اجزای جهان را به گوشِ هوش بشنوید . باید از مرتبۀ جمادی به جهانِ جان ها ارتقاء یابید . یعنی باید به بُعدِ روحانی خود توجه کنید .
این سخن پایان ندارد ، مارگیر / می کشید آن مار را با صد زَحیر
بیان این اسرار ، پایان پذیر نیست . پس بهتر است برویم سَرِ قصه ، خلاصه آن مارگیر ، اژدها را با رنج و مشقّت فراوان به دنبال خود می کشید . [ زَحیر = زحمت و مشقّت ]
تا به بغداد آمد آن هنگامه جو / تا نَهد هنگامه یی بر چارسو
آن مارگیر معرکه گیر به بغداد آمد تا معرکه ای میان بازار و محل گذر مردم بر پا کند . [ چارسو = چهار راه ، چهار راهِ میانِ بازار ]
بر لبِ شَط ، مرد ، هنگامه نهاد / غلغله در شهرِ بغداد اوفتاد
آن مار گیر در کنار رودِ دجله معرکه ای برپا کرد . و خروش و هیاهو شهرِ بغداد را فرا گرفت . [ شط = رود بزرگی که به دریا بریزد ، در اینجا منظور رود دجله است که بغداد را مشروب می سازد ]
مارگیری اژدها آورده است / بوالعجب نادر شکاری کرده است
مردم به یکدیگر می گفتند : یا مارگیر ، اژدهایی آورده است که واقعاَ شکارِ عجیب و نادری کرده است .
جمع آمد صد هزاران خام ریش / صیدِ او گشته چو او از ابلهی اش
صدها هزار آدمِ نادان و ساده لوح به دورِ معرکۀ آن مارگیر جمع شدند و از روی حماقت مانند آن مارگیر شیفته و مفتون آن اژدها شدند . ( خام ریش = احمق ، نادان ) [ عوام الناس ، غالباَ شیفتۀ غوغا و معرکه هستند . هر کجا سر و صدایی باشد جمع می شوند . ]
منتظر ایشان و ، هم او منتظر / تا که جمع آیند خلقِ منتشر
مردم منتظر بودند تا اژدها را ببینند و مارگیر نیز منتظر بود تا جمعیّت از هر سو در آنجا گِرد آیند .
مردمِ هنگامه ، افزون تر شود / کُدیه و توزیع نیکوتر رود
تعداد تماشا گرانِ معرکه بیشتر شود و در نتیجه ، پولِ حاصل از این معرکه گیری بیشتر گردد . [ کُدیه = سختی روزگار ، در اینجا به معنی تکدی و گدایی آمده / توزیع = قسمت کردن چیزی میان جمعی ، در اینجا به معنی بخشیدن آمده ]
جمع آمد صد هزاران ژاژخا / حلقه کرده ، پشتِ پا بر پشتِ پا
صدها هزار آدم غافل و بیکار دورِ معرکه جمع شدند و تعداد جمعیّت به قدری زیاد بود که پاهای مردم به هم چسبیده بود . و خلاصه جای سوزن انداختن نبود . [ ژاژخا = لفظاَ به معنی بیهوده گو و یاوه سراست ، امّا در اینجا به معنی بیکار و عاطل آمده ]
مرد را از زن خبر نی ، ز ازدحام / رفته در هم چون قیامت خاص و عام
ازدحامِ جمعیّت به حدی بود که مرد ، توجهی به زن نداشت ، گویی که روز رستاخیز بود و عام و خاص همه در آن گِرد آمده بودند .
چون همی حرّاقه جُنبانید او / می کشیدند اهلِ هنگامه گلو
همینکه آن مارگیر ، آغازِ معرکه را اعلام کرد ، تماشگران گردن دراز کردند . [ چنانکه عادت مردم چنین است که هنگامِ ازدحام و کثرت جمعیّت گردن می کشند تا صحنۀ موردِ نظر را تماشا کنند . ]
حرّاقه = به معنی شمشیر بسیار تیز است ظاهراَ در این بیت اشاره به چوب مخصوصِ معرکه گیران است که آنان بر حسب عادت ، معرکه را با حرکت دادن چوبِ خود آغاز می کنند .
حرّاقه جنبانید = معرکه را آغاز کرد ]
و اژدها کز زَمهَریر افسرده بود / زیرِ صد گونه پلاس و ، پرده بود
و اژدها که از شدّتِ سرما ، افسرده و خموده بود ، زیر صد گونه گلیم و پرده نهفته بود . [ زمهریر = شدیدترین سرما / پلاس = گلیم یا فرشی که از پشم به رنگ های مختلف می بافند ، جامۀ پشمینِ خَشن که دراویش می پوشند ]
بسته بودش با رَسَن هایِ غلیظ / احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
مارگیر برای احتیاط و دوراندیشی ، آن اژدها را با ریسمان ، محکم بسته بود .
در درنگِ انتظار و ، اتفاق / تافت بر آن مار خورشیدِ عراق
در فاصله ای که مردم به انتظار ایستاده بودند و قرار بود همه در آنجا جمع شوند . خورشید عراق بر آن اژدها تابید .
آفتابِ گرمسیرش گرم کرد / رفت از اعضایِ او اَخلاطِ سرد
آفتابِ آن منطقۀ گرمسیری ، اژدها را گرم کرد به نحوی که افسردگی و خمودگی از اعضای بدنِ او بر طرف شد .
مُرده بود و زنده گشت او از شگفت / اژدها بر خویش جُنبیدن گرفت
آن اژدها که مُرده می نمود ، : آن اژدها مُرده بود ولی در کمالِ تعجب زنده شد .
مدتی زیرِ گرمای آفتاب درنگ کرد و همین امر باعث شد که به حرکت و جنبیدن درآید و بر خلق الله معلوم شود که او زنده است .
خلق را از جُنبشِ آن مُرده مار / گشتشان آن یک تحیّر ، صد هزار
حیرت مردم از حرکتِ آن اژدهای به ظاهر مُرده صد هزار برابر شد . چون انتظار نداشتند که آن اژدهای مُرده وَش به حرکت درآید .
با تحیّر نعره ها انگیختند / جملگان از جنبشش بگریختند
مردم با حیرتِ تمام ، نعره ها می زدند و از حرکتِ آن اژدها پا به فرار گذاشتند .
می شکست او بند و ، زان بانگِ بلند / هر طرف می رفت چاقاچاق ، بند
اژدها بر اثرِ آن سر و صداهای بلند خشمگین شد و بندها را پاره پاره کرد و هر تکه از بندها به جایی می افتاد و چِق چِق صدا می کرد . [ می شکست = پاره می کرد / چاقاچاق = به معنی صدا و بانگِ پیاپی تیر به جایی ، آوازِ هر چیز که از گسیختن آید ]
بندها بگسست و ، بیرون شد ز زیر / اژدهایی زشت ، غُرّان همچو شیر
اژدها همۀ بندهای خود را پاره کرد و از زیرِ پلاس ها ، اژدهایی زشت همچون شیر می غرید .
در هزیمت بس خلایق کشته شد / از فتاده کشتگان صد پشته شد
مردم می گریختند امّا کثرتِ جمعیّت سبب شد که روی هم بیفتند و در نتیجه عده زیادی به این ترتیب کشته شدند . بطوری که از کُشته ها ، پُشته های بسیاری ایجاد شد .
مارگیر از ترس برجا خشک گشت / که چه آوردم من از کُهسار و دشت
مارگیر از شدت ترس نمی توانست از جا تکان بخورد و همینطور بر جایش خشک شده بود و با حیرت پیش خود می گفت : ببین من از کوه و دشت چه چیزی با خود سوغات آورده ام .
گرگ را بیدار کرد آن کورمیش / رفت نادان سوی عزرائیلِ خویش
مَثَلِ این مارگیر مَثَلِ آن میشِ کوری است که گرگ را متوجه خودش می کند و آدم نادان خود را گرفتار عزرائیل خود می کند . [ عزرائیل = در اینجا یعنی قاتل و جان ستان
اژدها یک لقمه کرد آن گیج را / سهل باشد خون خوری حَجّاج را
اژدهای دمان ، آن سرگشته و حیران را یک لقمه کرد . چنانکه برای حَجّاج ، خون خواری کاری آسان بوده است .
حَحّاج بن یوسف : عبدالملک مروان او را به فرماندهی سپاهِ خود گمارد و وی را مأمورِ جنگ با عبدالله بن زبیر کرد . معروف است که صد و بیست هزار تَن به دستِ او کشته شدند و زندان های او انباشته از زندانیان بود . فردی خونریز
خویش را بر اُستُنی پیچید و بست / استخوانِ خورده را در هم شکست
آن اژدها خود را بر ستونی پیچید و خود را محکم بدان بست و استخوان های خورده شدگان را خُرد و متلاشی کرد .
نَفست اژدرهاست ، او کی مُرده است ؟ / از غم و بی آلتی افسرده است
از این بیت به بعد ، حضرت مولانا شروع می کند به نتیجه گیری و می فرماید : نَفسِ امّارۀ تو نیز همانند اژدهاست . او کی ممکن است که مُرده باشد ؟ بلکه از غمِ نداشتن وسیله و از رنجِ مجال نیافتن پژمرده شده است .
گر بیابد آلتِ فرعون ، او / که به امرِ او همی رفت آبِ جُو
اگر نَفسِ امّارۀ تو ، دستگاه و بساطِ فرعونی پیدا کند یعنی از قدرت و شوکت دنیوی برخوردار شود . او نیز مانند فرعون ، از روی خودبینی مدعی می شود که آب در جویبار به فرمانِ من جریان می یابد . آرایه تلمیح
[ مصراع دوم اشاره است به آیه51 سورۀ زُخرُف « و فرعون در میان قومِ خویش بانگ همی زد و گفت : ای قوم ، مگر سرزمین مصر و این جویبارها از آنِ من نیست که به فرمان من ، بی فتور رود ؟ آیا نمی اندیشید » ]
آنگه او بنیادِ فرعونی کند / راهِ صد موسی و ، صد هارون زَنَد
آنگاه نَفسِ تو بنیادِ فرعونی می کند و با صد موسی و صد هارون به مخالفت برمی خیزد . یعنی نَفسِ امّاره وقتی قدرت مادّی پیدا کند بسی خطرناک شود . آرایه تلمیح
اژدها را دار در برفِ فِراق / هین مَکش او را به خورشیدِ عراق
بنابراین اژدهای نَفس را در برف فِراق نگهدار . یعنی او را از کامیابی و لذّت جویی بازدار . مبادا او را به سوی خورشید عراق بکشی . [ نَفسِ امّاره را از شهوات نفسانی دور نگه دار و مبادا او را به خورشید گرم و سوزان مال و لذّاتِ دنیوی و شهوانی ببری
برف فراق کنایه از : دوری از لذات دنیوی / خورشید عراق کنایه از : لذات دنیوی و امکانات مادی
تا فسرده می بُوَد آن اژدهات / لقمۀ اویی چو او یابد نجات
تا اژدهای نَفسِ تو افسرده و پژمرده گردد زیرا همینکه او( مثل اژدها که از حالت انجماد درآمد و خلق زیادی را به کشتن داد ) نجات یابد ، لقمۀ او می شوی .
مات کُن او را و ، ایمن شو ز مات / رحم کم کُن ، نیست او ز اهلِ صِلات
اژدهای نَفس را با زیرکی و هوشیاری مات کن تا به دستِ او مات نشوی . کمتر به این نَفسِ امّاره رحم کن زیرا که او سزاوارِ بخشش و احسان نیست {صِلات = جمع صِله به معنی عطا و بخشش / صَلات = نماز و نیایش }
می کشانش در جهاد و در قتال / مَردوار اَللهُ یَجزیک الوِصال
تو مردانه با نَفسِ امّاره ات پیکار و مجاهده کُن تا خدا به پاداشِ این ریاضت ، تو را به وصالِ خود رساند .
محمد تقوایی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۶:
بنظر حقیر کسی که کار آزاد میکنه بابت کار مجبوره گاهی خم یا تا هم بشه ولی فقط بخاطر کار مجبوره تا بشه ولی کسی که خدمت میکنه دو بار باید تا بشه یکی بخاطر کار ویکی بخاطر تعظیم.
محمدعلی در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۲۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۱۱۲ - منازعت چهار کس جهت انگور کی هر یکی به نام دیگر فهم کرده بود آن را:
نکته مهمی که داستان به آن اشاره دارد تسلیم بودن در برابر مشیت الهی و ایملن راسخ به اینست که زندگی با فضای وحدت بهترین ها رادرهر لحظه برای ما رقم میزند پس بحث ومجادله را کنارگذاشته و بگذار شاه یا سلیملن یا خدا راه رانشانت دهد
مجتبی ص در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۴۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک:
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را
عجب بیتی! عجب بیتی!!!
مریم در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹:
سلام
لطف میکنید تک بیت در مورد ظرفیت انسان ها بگید
مثل:
"یا رب این نودولتان را بر خر خودشان نشان" و یا "یا رب روا مدار گدا معتبر شود"
خیلی ممنون
احمد در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۲۱ دربارهٔ قاآنی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
اگر در مصرع 3 شاعر به جای گردیم ، گردم میاورد با ردیف های س مصرع دیگر بیشتر و بهتر جور در می آمد ...
احمد در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۱۹ دربارهٔ قاآنی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱:
با سلام مصرع 4 همونی که ثبت شده وزنش صحیحه دقیقتر بخونید متوجه میشید
آلپ تکین در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۱۲:۰۴ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۶:
تنها یک بار برای یک روز کافی است
به عقب نگاه نکن، که گذشته است
و دریغش را مخور، از آن بیاموز!
نگران آینده مباش، چون هنوز نیامده است
اما حال را زندگی کن، و آنچنان زیبا بساز
که ارزش بیاد آوردنش را داشته باشد.
متن اصلی این شعر بزبان نروژی:
En dag om gangen er nok
Ikke se deg tilbake på fortiden din
den er forbi
Ikke la deg tære, men la deg lære
Og vær ikke bekymret for fremtiden
For den har ikke kommet enda
Lev nå- og gjør det så vakkert
At det blir verdt å huske
تقدیم به خوانندگان ، بیاد دیروز 16 ژوئن 2020 ، مراسم فارغ التحصیلی پسرم در نروژ ، که این شعر توسط کریستینا بزبان نروژی خوانده شد.
نادر در ۴ سال و ۱۰ ماه قبل، چهارشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶: