سعید در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
در بیت اول جایی دیدم : خبرت فراختر کرد جراحت جدایی،
خرابتر کردن جراحت به نظر درست نباشه، با پوزش از اساتید بزرگوار،
سعید در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:
آنچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو
هم سویی با شعر با ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای
فهم و ادراک انسان جوهر نفسانی و شاکله وجودی وی را تشکیل می دهد
محمدرضا در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳:
بی شک این غزل یکی از شاهکار های استاد سخن حضرت سعدی است شاه غزلی که هر وقت دلم بگیرد میخوانمش
عبدالله در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
این شعر را وحید صابری هنرمند افغان نیز در آهنگ خود خوانده است.
اشکان حسین زاده در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۳ - در مطایبه گوید:
لطفا اشتباهات تایپی را اصلاح بفرمایید
برگ بی برگی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود-چمن در اینجا نمادِ جهانِ فرم است و گُل استعارهای از انسان در تمامیِ ابعادِ وجودیِ اوست که از عدم و نیستی که آن را عالمِ معنا هم نامیدهاند پای به عالمِ امکان و وجود یا چمنِ این جهان می گذارد، در مصراع دوم سجده نشانهٔ تسلیم است و گلِ بنفشه که شکل و شمایلش بگونه ای مینماید که پیوسته سر در گریبان دارد نمایندهٔ غم و اندوه است، پس حافظ با تصویرسازی خاصِ خود می فرماید اکنون که انسان بنا به تقدیرِ خداوند با غم و درد و رنج پای به عرصه هستی می گذارد بنفشه ضمنِ خوش آمدگویی در برابرِ این گُلِ نو رسیده سرِ تسلیم فرود آورده و با سجده ای که بر او می کند نویدِ بخشِ امکانِ تسلیم شدنِ درد و رنج در مقابلِ این گلِ نو رسته می گردد اما بشرطِ نوشیدن جامی از شراب که درصبحگاهان باشد؛
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغبِ ساقی به نغمه نی و عودجامِ صبوحی و صبحگاهی یعنی شرابی که لازم وشایسته است انسان در صبحگاهِ زندگی و در ایامِ نوجوانی آنرا نوشیده و از آن بهرمند شود چنانچه عطار نیز در بیتی فرموده است؛ "آتشِ مِی ده بصبوحی که عمر/ می گذرد زود چو دود ای غلام" ، منظور از دف و چنگ در اینجا ریتم و آهنگی ست که زندگی برایِ این گُلِ نورسته مقرر کرده است یعنی قضا و کن فکانِ خداوندی، پسحافظ در ادامه بیتِ مطلعِ غزل می فرماید ای نوگُلِ چمنِ زندگانی اکنون که با تسلیمِ بنفشه و بسیجِ کلیه امکاناتِ این جهان به نوجوانی و کمالِ عقلی و جسمی رسیده ای شایسته است شرابِ صبحگاهی را بنوشی تا از درد و رنجی که با آن زاده شدی رها و در راستایِ کمالِ معنوی و معرفتی گام برداری و این کار خواستِ زندگی ست که با ناله و نوایِ دف و چنگ تو را به نوشیدنِ چنین شرابی دعوت می کند، در مصراع دوم حافظ تأکید می کند که نوشیدنِ شرابِ صبحگاهی و در عنفوانِ جوانی باید با نهایتِ اشتیاق و سپاس از ساقی باشد که می تواند با بوسیدنِ غبغب یا حنجره ساقی و بزرگانی همچون مولانا و حافظ که سخنِ عشق و عاشقی را همچون شراب بر تو جاری می کنند همراه باشد، این اشتیاق و سپاسگزاری به همراهِ نغمه نی و عود خواهد بود که آهنگ و نوایی غمگنانه دارند و غمِ عشق را بر تو بیان می کنند، درواقع ساقی برایِ اولین بار نوجوان را با غمِ عشق و فراق از اصلِ خود آشنا می کند که غمی ست ارزشمند و موجبِ جستجویِ شرابِ معرفت و پیگیریِ علتِ حضورِ این گُلِ نوشکفته در چمنِ زندگی خواهد شد.
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روز بقا هفتهای بود معدوددُورِ گُل یعنی ادوارِ مختلفِ زندگیِ گُل یا انسانی که پای در چمن و عرصه هستی میگذارد و از طفولیت شروع، به نوجوانی و سپس جوانی، میانسالی و عاقبت به پیری و کهنسالی و در نهایت به مرگ ختم میگردد، حافظ در ادامه توصیه خود به گُل میفرماید در هیچ دوره ای از زندگانیِ خود بدونِ شراب و شاهد و چنگ منشین و بسر مَبَر و در مصراع دوم علتِ این پندِ خود را معدود و محدود بودنِ فرصتِ زیست در این جهان عنوان می کند، زیرا اینچنین روزِ بقا را که گمان می کنیم بقا دارد و ابدی ست هفته ای بیش نیست و سرانجام بسر خواهد آمد و این ادوارِ زندگی بسرعتِ برق و باد سپری خواهند شد و گاهِ رخت بربستن از این جهان فرا خواهد رسید، پس بهتر و به صلاح است که انسان یا نوگُلِ باغِ جهان از این دورِ گُل کمالِ بهره برداری را داشته باشد و لحظه ای نیز خود را از شرابِ میخانه عشق و شاهدِ زیبا روی که اصلِ خداییِ اوست و نوایِ جان بخشِ چنگ محروم نکند. واژه چنگ همچنین می تواند تداعی کننده چنگ زدن بر شراب و شاهد باشد.
شد از خروجِ ریاحین چو آسمان روشن
زمین، به اختر میمون و طالع مسعودریاحین جمعِ ریحان و سبزه ای معطر است که امروزه می شناسیم، در قرآنِ کریم نیز به دفعات از آن یاد شده و مفسران آن را به معنیِ رحمت و مغفرتِ پروردگار و همچنین برکاتی می دانند که روزیِ مؤمنان می گردد، حافظ فرض را بر این میگیرد که نوگُلِ چمن پندِ او را به گوشِ جان شنیده و عمل نماید، پس در اینصورت ریاحین( جمیعِ معانیِ در نظر گرفته شده برایِ این سبزه) از زمین یا ذهنِ خشک و تاریکِ انسان روییده و آنرا همچون آسمان روشن و برکاتش را بر او جاری و ساری می کند، حافظ در ادامه مصراع دوم این امر را مشروط می کند به اخترِ میمون و مبارک و همچنین طالعِ سعدِ انسان، البته که عرفا و بزرگان جملگی اخترِ سعد را طالعی می دانند که انسان خود برایِ خود رقم می زند و این امر کاملن در اختیارِ اوست و نه بخت و اقبالی که سرنوشتِ اوست و تغییرِ قضا نتوان کرد، حافظ در جایی دیگر میفرماید:
بگیر طُرِّه مَه چهره ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تأثیرِ زُهره و زُحل است و مولانا؛
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماهِ روز افزونِ خویش
پس در این بیت و در مصراع دوم نیز حافظ اخترِ میمون و طالعِ مسعود را در اختیارِ شخصِ انسان می داند و نه شانس و اقبال یا سرنوشتی که برایِ او رقم خورده و تغییرش در اختیارِ او نمی باشد.
ز دستِ شاهدِ نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمودحافظ در اینجا شاهدِ ذکر شده را نازک رخسار و لطیفی می داند که مسیحا دم است و مُردگان را به دم و نفَسِ خود زنده می کند، پس پندِ دیگری به انسانی که زمینش خشک و تاریک است داده و می فرماید از دستِ چنین شاهدِ زیبا رویی شراب بنوش و حدیثِ عاد و ثمود را رها کن، یعنی از آیاتِ عذاب و جزئیاتی که به عنوان دین معرفی می شوند و مباحثِ طولانی و خسته کننده ای پیرامونِ آن براه می اندازند پرهیز کن که نتیجه ای جز اتلافِ وقت در پی ندارد، اصلِ دین عاشقی است و باده عشق نوشیدن آنهم از دستِ آن شاهدِ زیبا رویی که با دمِ عیسویِ خود دلِ انسان را به عشق زنده می کند و خاکِ مرده زمینش را پُر از ریاحین و همچون آسمان روشن و بینهایت می کند.
جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گُل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خُلُود
سوسن در اینجا نمادِ دانش و دانستنی هایی است که بوسیله او اظهار و بیان می شوند و با گرد هم آیی و همکاری دیگر گُلها چمن و این جهان همچون بهشتِ برین جایِ بهتری برای زیستن می شود و به انسان آرامش می دهد، اما حافظ در مصراع دوم می فرماید از اینهمه آرامش چه سود؟ زیرا این بهشتِ آرامش ابدی نیست و پس از چند صباحی توسطِ اشخاص و یا حاکمانی خودکامه و جبار این آرامش بسرعت رخت بربسته و همچون کفِ روی دریا از کف می رود، خلود برگرفته از همان واژه قرآنیِ خالدون یا جاودانگیِ بهشتِ موعود در آن جهان است.
چو گُل سوار شود بر هوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمه داوود-
حافظ اما راهکارِ دستیابی به آرامشِ ابدی را سوار شدنِ بر هوا می داند، آنچنان که سلیمانِ نبی بر هوایِ نفسِ خود مسلط بود و بادِ کن فکانِ خداوندی بر وفقِ مرادِ او می وزید، پساگر کُل و انسانی که پای در چمنِ این جهان گذاشته است نیز در سحرگاهِ زندگی خود چنین کند، آنگاه مرغِ حضور یا اصلِ خدایی و شاهدِ زیبا رویش با نغمه خوشِ داوودی به پرواز درآمده و آهنگِ بازگشت و پیوستن به انسان را می کند و متعاقبِ آن اتفاقِ مبارکِ دیگری می افتد که موجبِ تغییرِ نگرشِ انسان به دین و آیین می شود؛
به باغ، تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرودآیینِ دینِ زرتشتی که در همان سه کلمه پندار نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک خلاصه می شود درواقع اصلِ همه ادیانِ الهی است، آتشِ قهرِ نمرود که از دیگر داستانهای قرآن است و بنا بر خواست و اراده خداوند مُبَدَّل می شود به گلستان که لاله وار و عاشقانه ابراهیم را در بر می گیرند و اشاره ای به آیاتِ رحمانیِ قرآن است، پس حافظ در راستایِ بیتِ قبل و توصیه به رها کردنِ آیاتِ عذاب و توجه به رحمانیتِ خداوند میفرماید هر گُلی که پای در باغ یا چمنِ این جهان می گذارد اگر در صبحگاهِ دوره کوتاهِ اقامتش در این جهان باده عشق را از دستِ شاهدِ زیبا روی بنوشد و به شکرانه اش حنجره بزرگان که اینگونه مطالبِ عرفانی را در قالبِ شعر و غزل بیان می کنند ببوسد، پس نباید هراسی از آتشِ نمرود داشته باشد و باید بی باکانه خود را به آن بسپارد و همچون ابراهیم اطمینان داشته باشد که آسیبی نخواهد دید و بلکه آتشِ دردها و غصه هایِ نمرود هایِ دوران بر او تبدیل به گُل و لاله می گردند بشرطِ اینکه در باغ و چمن ( این جهان) آیینِ دینِ زردشتی را زنده کند و به آن جامه عمل بپوشاند.
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد
وزیر ملک سلیمان عماد دین محمودحافظ بار دیگر بر اهمیتِ جامِ صبحگاهِ دورانِ زندگی تأکید ورزیده و توصیه می کند که انسان آن جام را هرچه زودتر طلب کند، آنهم به یادِ آصفِ خردمندِ دوران که همچون وزیرِ پادشاه سلیمان ستونِ دین است و محمود یا حمد کننده و ستایشگرِ خداوند، تاخیر در طلبِ جامِ صبوحی موجبِ برافروخته تر شدنِ آتشِ نمرود که نمادِ نفس و خویشتنِ دروغینِ انسان است خواهد شد. این بیت همانطور که دوستان اشاره کردند می تواند مدحِ وزیری تلقی گردد که حافظ هنرمندانه در مدح نیز معانیِ عرفانی را درنظر داشته و بیان می کند.
بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجودحافظ که تربیت یافته مکتبِ رندی و عاشقی ست و احتمالن در صبحگاهِ دورِ زندگی خود جامِ صبوحی را به ناله دف و چنگ نوشیده است می فرماید او و هر رندِ عاشقی به یُمن و برکتِ چنین تربیتی هر آنچه را که طلب کند بدونِ شک جملگیِ آن خواستها اعم از مادی و معنوی موجود خواهد شد و کائنات با او همراهی و همکاری می نماید، بنظر میرسد یکی از این خواستها سُرایشِ غزلهایِ بینظیرِ حافظ در فرم و محتوا باشد که بوسیله زندگی اجابت شده اند، همانطور که سلیمانِ می خواست و باد را به فرمانِ خود در آورده بود و شاید داوودِ نبی نیز طالب بوده است که خوش صدا ترینِ انسانها باشد و برای آنان جمله موجود شدند.
حافظ ابیاتِ دیگری نیز در باره یاریِ کائنات به سالکِ طریقت و رندِ عاشق سروده است از جمله؛
نه به تنها حَیَوانات و جمادات و نبات / هرچه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد
فلک غلامیِ حافظ کنون به طوع کند / که التجا به درِ دولتِ شما آورد
و مولانا که می فرماید؛
هرکه مُرد اندر تنِ او نفسِ گبر / مَر وِرا فرمان بَرَد خورشید و ابر
نادر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
ویکی از معانی روز یعنی خورشید
نادر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
باسلام کلمه یوسف یعنی زیادی در حسن
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲ - بند کردن فریدون، ضحاک را:
ژاله-ص گرامی، بقیه این بخش در تصحیح خالقی مطلق آمده و شامل ابیات معروف و مهمی هم هست. مثلا این بیت:
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی و خود بشکنی
سپاسگزارم از گرداننده سایت گنجور ولی درنیافتم که کدام تصحیح شاهنامه در اینجا به کار برده شده.
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱ - خبر بردن کندرو ضحاک را از بساط فریدون:
خسرو ساسان گرامی، به کندی زند پیش بیداد گام به گمانم یعنی در برابر بیداد به کندی و سستی گام میگذارد. ( ثابت قدم نیست)
در مورد شب تیره گون خود بتر زین کند هم به گمانم منظور همبستر شدن با خواهران جمشید است. بیت های دیگری که گفتید بعضی از آنها پرسش من هم هست و درست معنایشان را درنمی یابم. شاید وقتی که دوباره این بخش را خواندم.
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹ - سفر فریدون و سپاهش از اروندرود تا بیتالمقدس پایتخت ضحاک:
خسرو ساسان گرامی، سپاسگزار از توضیحتان.ابهام هایم را برطرف کرد. لطفا اصلاح شود.
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶ - شانزدهسالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش:
همی پروردیدت به بر بر به ناز
معنای این مصرع را میگویید؟
وز ایوان ما تا به خورشید خاک
و همچنین این. منظور از «خورشید خاک» چیست؟
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۴ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۵ - کشته شدن گاو برمایه:
من فقط در این موارد گیج می شوم. کی درست می گوید؟
تماشاگه راز در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴:
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
طلب : جست و جو، در اصطلاح صوفیه و عارفان: طالب آن را گویند که شب و روز در یاد و جست و جوی حقیقت باشد و به چیز دیگری نیندیشد .
شفاعت : توسّل، خواهشگری، استعانت .
نیکنامی : انسان و شخص خوشنامی .
ماه : در اینجا به معنای محبوب زیباروی .
مِهر افروز : 1- خورشید افروز، 2- برانگیزاننده محبت .
دامی : تله یی .
اورنگ : نام عاشقی مانند مجنون و فرهاد و عاشق گلچهر .
گلچهر : نام معشوقی مانند لیلی و شیرین و معشوق اورنگ .
نقش : اثر، نشانه و در اصطلاح قمار: وضع مساعدی که برای بردن روی می دهد .
وفا و مهر : نام داستانی است که شاعری به نام ابو محمد رشیدی معاصر مسعود سعد به نظم کشیده و حافظ در جای دیگر هم چنین از آن یاد می کند :
مــا قصّـه سکنـدر و دارا نخـوانده ایم از مـا به جـز حـکایت مـهر و وفـا مپرس
داو : دَوّ، نَدَب، نوبت بازی در قمار، اصطلاح بازی قمار در نرد است که هر کس در بازی شانس بردن داشته باشد میزان گرو بازی را هر میزان باشد به 2 یا چند برابر افزایش داده و اعلام می کند و اگر تا پانزده برابر بالا ببرد به آن داوِ تمام گویند یعنی تا منتها حدّ بالا بردن حدّ گرویِ که بر سر آن بازی انجام شود ( از توضیحات علامه قزوینی به اختصار ) .
تا بو که : تا باشد که، شاید که، به امید اینکه .
سرو سهی : سرو خوش قامت .
گلبانگ : آواز بلند و رسا .
خوش خرام : آن که خرامیدن زیبا دارد و راه رفتنش مطبوع است .
نقش خیال : تجسّم آرزو، صورت خیال .
نقش خیالی می کشم : صورت آرزو و خیالی را مجسم می کنم .
فال دوامی می زنم : تفألی برای دوام آن می زنم .
رنگین برآرد قصّه را : قصّه را رنگین جلوه دهد .
خون افشان : خونبار .
از خود غایبم : از خود بی خبرم .
تائب : توبه کننده .
روحانیان : آن ها که از روح و جان اند نه از تن مانند فرشتگان و در اینجا اشاره به انسان های کامل و اهل عشق و صفاست .
معانی ابیات غزل (344)
1) در تمام مدت عمری که گذشت، من هر روز در جستجوی حقیقت گامی برداشته و هر لحظه (به منظور حسن طلب) به آدم نیکنامی متوسّل می شوم .
2) در غیاب محبوب زیباروی محبت انگیز خود، برای این که روز را به شب برسانم تله و دام در راه نهاده و مرغی را به دام می افکنم .
3) اورنگ و گلچهر (این دو عاشق و معشوق) کجا رفتند و از مهر و وفا کجا نشانی باقی مانده است؟ در حال حاضر این منم که در کار عاشقی داعیه سرآمد همه عاشقان را دارم .
4) به امید این که به سایه آن سرو خوش اندام دست یافته ( و در پناهش بیارامم) با صدای بلند برای هر زیباروی خوشخرامی آواز عشق سر می دهم .
5) هرچندمی دانم که آن آرام بخش جان من، مرا به کام دلم نمی رساند، آرزویی را در دل می پرورانم و برای دوام آن تفأل می زنم (فال می گیرم) .
6) می دانم که این آه خونباری که صبح و شام از سینه برمی آورم غصّه مرا به پایان و قصّه زندگی مرا جالب و دلپذیر می سازد .
7) با آن که ترک خودی و هستی گفته از وجود خود بیخبرم و مانند حافظ از خوردن شراب توبه نموده ام، گاهگاهی در مجلس بزم اهل دل و عشق و صفا جامی از باده ( باده معرفت ) می نوشم .
شرح ابیات غزل (344)
وزن غزل : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
بحر غزل : رجز مثمّن سالم
*
در علم قافیه برای کلماتی که به (ی) ختم می شوند ضوابطی تعیین شده و برحسب اینکه این (ی) به چه صورت و معنا باشد بکار گرفتن آن کلمه را به شرایطی موکول کرده است. روی هم رفته سیزده نوع (ی) در زبان فارسی می تواند به آخر کلمه یی وصل شود. مانند یاء نسبت، یاء مصدری، یاء خطاب، یاء متکلم که این چهار نوع (ی) را معرفه می نامند و یاء وحدت، یاء نکره، یاء شرط، یاء استمرار، یاء ربط، یاء زائده که این شش نوع (ی) را مجهول نام نهاده اند بالاخره یاء جزء کلمه، یاء لونی، یاء عهدی .
در شعر فارسی تمام این یاء ها را می توان با هم قافیه کرد مگر یاء وحدت و نکره که اگر قافیه شعری با کلمه یی که به یکی از یاءهای وحدت یا نکره ختم شده شروع شد بایستی تمام قوافی آن شعر و غزل با کلماتی همانند آن ختم شود ( نقل به اختصار از نقد الشّعر ) .
حافظ در غزل :
نقــدها را بــود آیـا که عیـاری گیرند تـا همه صومعـه داران پـی کـاری گیرند
تمام قافیه ها را از کلماتی که به یاء نکره و وحدت ختم می شود انتخاب کرده و در این غزل نیز چنین است .
این التزام در انتخاب قوافی مختوم به یاء سبب می شود که شاعر در بند قافیه مورد نظر دچار محدودیت فکر و اندیشه برای خلق مضمون گردد .
در این غزل مشاهده می شود میان مفهوم بیت اول و دوم غزل هیچگونه قرابت معنا و فکر دیده نمیشود و بیت سوم از هیچگونه تناسبی با معانی ابیات بالا برخوردار نیست .
با این همه باید در نظر داشت که شاعر به بهترین وجهی ابیات این غزل را به هم تلفیق نموده که هیچ خواننده یی متوجه استقلال معانی ابیات نمی شود .
شاعر در بیت سوم از اورنگ و گلچهر دو نام عاشق و معشوق و داستان وفا و مهر که شاعری به نام ابومحمد رشیدی معاصر مسعود سعد آن را به رشته نظم کشیده نام می برد به نحوی که به گوش ناآشنا نمیآید چنان که در جای دیگر نیز می فرماید :
مــا قصــه سکــندر و دارا نخوانـده ایم از مـا به جـز حـکایت مــهر و وفــا مپرس
امروزه از شرح حال اورنگ و گلچهر و داستان مهر و وفا چیزی به یاد ابناء زمان نمانده اما در زمان حافظ گوش ها به آن آشنا بوده است. چنان که عبید زاکانی در مثنوی عشّاق نامه آنجا که به معشوق پیغام می فرستد و از لیلی و مجنون و ویس و رامین و وامق و عذرا و فرهاد و شیرین نام می برد می گوید :
نشـــیند شــاد بـا گلــچـهـره اورنـگ بـه دستـی گـل بـه دسـتی جــام گلرنـگ
منظومه عاشقانه مهر و وفا که اصل آن به زبان فارسی است گویا از طرف انتشارات دانشکده ادبیات تبریز به زبان کردی به ضبط و ترجه و تصحیح قارد فتّاحی قاضی منتشر شده و آقای رحیم ذوالنّور در جستجوی حافظ به آن اشاره کرده اند .
اورنگ و گلچهر نام دو عاشق و معشوق ایرانی مانند فرهاد و شیرین است
امیرالملک در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۴:۰۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶:
ادبیات جهان در یک کاسه و این غزل در کاسهی دیگر
نادر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۴۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸:
با عرض سلام و احترام ،در بیت :تا به غایت ....غایت در مصراع دوم در معنای پرچمی است که برای مشخص شدن میخانه ها بر بام می افراشتند .
Hosein در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۳۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب چهارم در تواضع » بخش ۲ - حکایت در این معنی:
Sasjjad گرامی
وزن «ت ، ت ، تن ، تن ، تن ، تن ، تن ، تن: درست نیست.
باید به این شیوه نوشت:
«ت تن تن (فعولن)، ت تن تن(فعولن)، ت تن تن(فعولن)، ت تن (فعل/فعول). که البته در این روش برای «فعول»، برابری پیش بینی نشده؛ شاید بتوان یکی از این ها را نوشت «ت تان/ ت تین/ ت تون».
نعمت اله در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۷:
با سلام
این غزل را اقبال السلطان (اقبال آذر) با تار علی اکبر خان شهنازی در آواز افشاری خوانده است . روحشان شاد
نادر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۱:۲۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۱:
با عرض سلام و احترام ،در بیت :تاب بنفشه می دهد اگر بنفشه یا مشک بر زخم ریخته شود باعث سوزش می گردد
سید محسن در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲: