بهداد میرزایی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:
درباره «خوید»، فرهنگ نظام دو بیت از انوری و ازرقی می آورد و سپس چنین میگوید:
انوری:
این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خوید گویی آهو بره میناسم و بیجده لب است
ایضاً ازرقی:
ز لاله سرخ نگردد دگر سرون گوزن ز خوید سبز نگردد دگر سرین غزال
این لفظ را با واو معدوله (زاید) آورده اند [xīd] مگر این شعر سعدی:
هرکه مزروع خود بخورد خوید روز خرمنش خوشه باید چید
که در آن با واو ملفوظ است [xavīd]. لیکن در پهلوی با واو ملفوظه است [حرف نویسی آن xvīt میشود]، پس در فارسی هم باید صحیح باشد. ریشة آن در سنسکریت بمعنی مزرعة سبز است.“
بنا بر توضیح فرهنگ نظام، به نظر میرسد که مصحّحان به اشتباه گمان کرده اند که این عبارت به گونة «بخورد به خوید» باید درست باشد، و همان خَوید درست است.
محمد مصطفی نژاد در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۵ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اورمزد نرسی » پادشاهی اورمزد نرسی:
بر مژه چون خنجر کابلی----دو زلفش چو پیچان خط مَعقِلی
تنها خراسانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸:
شاید خاصیت می گلگون ان باشد که دل را انچنان خراب می کند که مدام از پی نظر نرود!
«خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود»
دل آگاهِ صاحب معرفت از جام «شراب حقیقت» لبریز است
عالِیَهُمْ ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً [21]
بر اندام آنها (بهشتیان) لباسهایی است از حریر نازک سبز رنگ، و از دیبای ضخیم، و با دستبندهایی از نقره آراسته شدهاند، و پروردگارشان شراب طهور به آنان مینوشاند.
تنها خراسانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸:
شاید خاصیت می گلگون ان باشد که دل را انچنان خراب می کند که مدام از پی نظر نرود!
«خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود»
دل آگاهِ صاحب معرفت از جام «شراب حقیقت» لبریز است
تنها خراسانی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۴:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸:
خراب شدن دل از" می گلگون"!
میرزا جوادآقا ملکی تبریزی کتابی دارند به این نام" باده گلگون"—
چهار صد و چهل کلمه در سلوک الی الله—
برگزیدهای از سه کتاب "رسالهی لقاءالله"، "اسرارالصلوة" و "المراقبات" را تحت عنوان "بادهی گلگون" ــ معروف است که میرزا در قنوت نماز شب میخوانده است:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهی گلگون خراب کن
شهلا در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۳:۰۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۰۲ - دعا و شفاعت دقوقی در خلاص کشتی:
دل نباشد غیر آن دریای نور
دل نظرگاه خدا وانگاه کور
1- نور و روشنایی اگر قرار بود از منبع نور بر آقای دقوقی بتابد، بر جسمش که نمی تابید بر دلش می تابید! اما دلِ او حایی دیگر بود، مشغول ذهنش بود، ذهنیات مزاحمی که از شرشان خلاصی نداریم! چرا؟ چون صدق هم از دل می آید.
نه دل اندر صد هزاران خاص و عام
در یکی باشد کدامست آن کدام
2- این دل صاف و پاک یکی ست، یکپارچه ست نه صد تیکه! صد جور مثل نقش روی پارچه یا "نقوش گرمابه"، نگاه و بینش از دل پاک و دل آگاه، نظرگاهش نمی تواند این نقوش باشد که چون اشباح و سایه ها محو می شوند، ناپایدارند، امروز هستند و فردا نیستند.
ریزهٔ دل را بهل دل را بجو
تا شود آن ریزه چون کوهی ازو
حالا که فهمیدی اون دل کوچک با هوا و هوسها و اسباب بازی هایش را رها کن، پی این برو و دنبال این باش که دل حقیقی کدامست و دلت را به آن پیوند بزن.
دل محیطست اندرین خطهٔ وجود
زر همیافشاند از احسان و جود
3- دل حقیقی
سید محسن در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲:
درود بر شما----با هزاران غذر خواهی دو سه کلمه مطلب قبل تصحیح میشود
سلام بر ادیبان محترم در قدیم....
سعید در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵:
در بیت اول جایی دیدم : خبرت فراختر کرد جراحت جدایی،
خرابتر کردن جراحت به نظر درست نباشه، با پوزش از اساتید بزرگوار،
سعید در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۳:۱۷ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱:
آنچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو
هم سویی با شعر با ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای
فهم و ادراک انسان جوهر نفسانی و شاکله وجودی وی را تشکیل می دهد
محمدرضا در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۲:۴۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳:
بی شک این غزل یکی از شاهکار های استاد سخن حضرت سعدی است شاه غزلی که هر وقت دلم بگیرد میخوانمش
عبدالله در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۲:
این شعر را وحید صابری هنرمند افغان نیز در آهنگ خود خوانده است.
اشکان حسین زاده در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰۳ - در مطایبه گوید:
لطفا اشتباهات تایپی را اصلاح بفرمایید
برگ بی برگی در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۲۰:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹:
کنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدم او نهاد سر به سجود-چمن در اینجا نمادِ جهانِ فرم است و گُل استعارهای از انسان در تمامیِ ابعادِ وجودیِ اوست که از عدم و نیستی که آن را عالمِ معنا هم نامیدهاند پای به عالمِ امکان و وجود یا چمنِ این جهان می گذارد، در مصراع دوم سجده نشانهٔ تسلیم است و گلِ بنفشه که شکل و شمایلش بگونه ای مینماید که پیوسته سر در گریبان دارد نمایندهٔ غم و اندوه است، پس حافظ با تصویرسازی خاصِ خود می فرماید اکنون که انسان بنا به تقدیرِ خداوند با غم و درد و رنج پای به عرصه هستی می گذارد بنفشه ضمنِ خوش آمدگویی در برابرِ این گُلِ نو رسیده سرِ تسلیم فرود آورده و با سجده ای که بر او می کند نویدِ بخشِ امکانِ تسلیم شدنِ درد و رنج در مقابلِ این گلِ نو رسته می گردد اما بشرطِ نوشیدن جامی از شراب که درصبحگاهان باشد؛
بنوش جام صبوحی به ناله دف و چنگ
ببوس غبغبِ ساقی به نغمه نی و عودجامِ صبوحی و صبحگاهی یعنی شرابی که لازم وشایسته است انسان در صبحگاهِ زندگی و در ایامِ نوجوانی آنرا نوشیده و از آن بهرمند شود چنانچه عطار نیز در بیتی فرموده است؛ "آتشِ مِی ده بصبوحی که عمر/ می گذرد زود چو دود ای غلام" ، منظور از دف و چنگ در اینجا ریتم و آهنگی ست که زندگی برایِ این گُلِ نورسته مقرر کرده است یعنی قضا و کن فکانِ خداوندی، پسحافظ در ادامه بیتِ مطلعِ غزل می فرماید ای نوگُلِ چمنِ زندگانی اکنون که با تسلیمِ بنفشه و بسیجِ کلیه امکاناتِ این جهان به نوجوانی و کمالِ عقلی و جسمی رسیده ای شایسته است شرابِ صبحگاهی را بنوشی تا از درد و رنجی که با آن زاده شدی رها و در راستایِ کمالِ معنوی و معرفتی گام برداری و این کار خواستِ زندگی ست که با ناله و نوایِ دف و چنگ تو را به نوشیدنِ چنین شرابی دعوت می کند، در مصراع دوم حافظ تأکید می کند که نوشیدنِ شرابِ صبحگاهی و در عنفوانِ جوانی باید با نهایتِ اشتیاق و سپاس از ساقی باشد که می تواند با بوسیدنِ غبغب یا حنجره ساقی و بزرگانی همچون مولانا و حافظ که سخنِ عشق و عاشقی را همچون شراب بر تو جاری می کنند همراه باشد، این اشتیاق و سپاسگزاری به همراهِ نغمه نی و عود خواهد بود که آهنگ و نوایی غمگنانه دارند و غمِ عشق را بر تو بیان می کنند، درواقع ساقی برایِ اولین بار نوجوان را با غمِ عشق و فراق از اصلِ خود آشنا می کند که غمی ست ارزشمند و موجبِ جستجویِ شرابِ معرفت و پیگیریِ علتِ حضورِ این گُلِ نوشکفته در چمنِ زندگی خواهد شد.
به دور گل منشین بی شراب و شاهد و چنگ
که همچو روز بقا هفتهای بود معدوددُورِ گُل یعنی ادوارِ مختلفِ زندگیِ گُل یا انسانی که پای در چمن و عرصه هستی میگذارد و از طفولیت شروع، به نوجوانی و سپس جوانی، میانسالی و عاقبت به پیری و کهنسالی و در نهایت به مرگ ختم میگردد، حافظ در ادامه توصیه خود به گُل میفرماید در هیچ دوره ای از زندگانیِ خود بدونِ شراب و شاهد و چنگ منشین و بسر مَبَر و در مصراع دوم علتِ این پندِ خود را معدود و محدود بودنِ فرصتِ زیست در این جهان عنوان می کند، زیرا اینچنین روزِ بقا را که گمان می کنیم بقا دارد و ابدی ست هفته ای بیش نیست و سرانجام بسر خواهد آمد و این ادوارِ زندگی بسرعتِ برق و باد سپری خواهند شد و گاهِ رخت بربستن از این جهان فرا خواهد رسید، پس بهتر و به صلاح است که انسان یا نوگُلِ باغِ جهان از این دورِ گُل کمالِ بهره برداری را داشته باشد و لحظه ای نیز خود را از شرابِ میخانه عشق و شاهدِ زیبا روی که اصلِ خداییِ اوست و نوایِ جان بخشِ چنگ محروم نکند. واژه چنگ همچنین می تواند تداعی کننده چنگ زدن بر شراب و شاهد باشد.
شد از خروجِ ریاحین چو آسمان روشن
زمین، به اختر میمون و طالع مسعودریاحین جمعِ ریحان و سبزه ای معطر است که امروزه می شناسیم، در قرآنِ کریم نیز به دفعات از آن یاد شده و مفسران آن را به معنیِ رحمت و مغفرتِ پروردگار و همچنین برکاتی می دانند که روزیِ مؤمنان می گردد، حافظ فرض را بر این میگیرد که نوگُلِ چمن پندِ او را به گوشِ جان شنیده و عمل نماید، پس در اینصورت ریاحین( جمیعِ معانیِ در نظر گرفته شده برایِ این سبزه) از زمین یا ذهنِ خشک و تاریکِ انسان روییده و آنرا همچون آسمان روشن و برکاتش را بر او جاری و ساری می کند، حافظ در ادامه مصراع دوم این امر را مشروط می کند به اخترِ میمون و مبارک و همچنین طالعِ سعدِ انسان، البته که عرفا و بزرگان جملگی اخترِ سعد را طالعی می دانند که انسان خود برایِ خود رقم می زند و این امر کاملن در اختیارِ اوست و نه بخت و اقبالی که سرنوشتِ اوست و تغییرِ قضا نتوان کرد، حافظ در جایی دیگر میفرماید:
بگیر طُرِّه مَه چهره ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تأثیرِ زُهره و زُحل است و مولانا؛
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماهِ روز افزونِ خویش
پس در این بیت و در مصراع دوم نیز حافظ اخترِ میمون و طالعِ مسعود را در اختیارِ شخصِ انسان می داند و نه شانس و اقبال یا سرنوشتی که برایِ او رقم خورده و تغییرش در اختیارِ او نمی باشد.
ز دستِ شاهدِ نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمودحافظ در اینجا شاهدِ ذکر شده را نازک رخسار و لطیفی می داند که مسیحا دم است و مُردگان را به دم و نفَسِ خود زنده می کند، پس پندِ دیگری به انسانی که زمینش خشک و تاریک است داده و می فرماید از دستِ چنین شاهدِ زیبا رویی شراب بنوش و حدیثِ عاد و ثمود را رها کن، یعنی از آیاتِ عذاب و جزئیاتی که به عنوان دین معرفی می شوند و مباحثِ طولانی و خسته کننده ای پیرامونِ آن براه می اندازند پرهیز کن که نتیجه ای جز اتلافِ وقت در پی ندارد، اصلِ دین عاشقی است و باده عشق نوشیدن آنهم از دستِ آن شاهدِ زیبا رویی که با دمِ عیسویِ خود دلِ انسان را به عشق زنده می کند و خاکِ مرده زمینش را پُر از ریاحین و همچون آسمان روشن و بینهایت می کند.
جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گُل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خُلُود
سوسن در اینجا نمادِ دانش و دانستنی هایی است که بوسیله او اظهار و بیان می شوند و با گرد هم آیی و همکاری دیگر گُلها چمن و این جهان همچون بهشتِ برین جایِ بهتری برای زیستن می شود و به انسان آرامش می دهد، اما حافظ در مصراع دوم می فرماید از اینهمه آرامش چه سود؟ زیرا این بهشتِ آرامش ابدی نیست و پس از چند صباحی توسطِ اشخاص و یا حاکمانی خودکامه و جبار این آرامش بسرعت رخت بربسته و همچون کفِ روی دریا از کف می رود، خلود برگرفته از همان واژه قرآنیِ خالدون یا جاودانگیِ بهشتِ موعود در آن جهان است.
چو گُل سوار شود بر هوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمه داوود-
حافظ اما راهکارِ دستیابی به آرامشِ ابدی را سوار شدنِ بر هوا می داند، آنچنان که سلیمانِ نبی بر هوایِ نفسِ خود مسلط بود و بادِ کن فکانِ خداوندی بر وفقِ مرادِ او می وزید، پساگر کُل و انسانی که پای در چمنِ این جهان گذاشته است نیز در سحرگاهِ زندگی خود چنین کند، آنگاه مرغِ حضور یا اصلِ خدایی و شاهدِ زیبا رویش با نغمه خوشِ داوودی به پرواز درآمده و آهنگِ بازگشت و پیوستن به انسان را می کند و متعاقبِ آن اتفاقِ مبارکِ دیگری می افتد که موجبِ تغییرِ نگرشِ انسان به دین و آیین می شود؛
به باغ، تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرودآیینِ دینِ زرتشتی که در همان سه کلمه پندار نیک، گفتارِ نیک و کردارِ نیک خلاصه می شود درواقع اصلِ همه ادیانِ الهی است، آتشِ قهرِ نمرود که از دیگر داستانهای قرآن است و بنا بر خواست و اراده خداوند مُبَدَّل می شود به گلستان که لاله وار و عاشقانه ابراهیم را در بر می گیرند و اشاره ای به آیاتِ رحمانیِ قرآن است، پس حافظ در راستایِ بیتِ قبل و توصیه به رها کردنِ آیاتِ عذاب و توجه به رحمانیتِ خداوند میفرماید هر گُلی که پای در باغ یا چمنِ این جهان می گذارد اگر در صبحگاهِ دوره کوتاهِ اقامتش در این جهان باده عشق را از دستِ شاهدِ زیبا روی بنوشد و به شکرانه اش حنجره بزرگان که اینگونه مطالبِ عرفانی را در قالبِ شعر و غزل بیان می کنند ببوسد، پس نباید هراسی از آتشِ نمرود داشته باشد و باید بی باکانه خود را به آن بسپارد و همچون ابراهیم اطمینان داشته باشد که آسیبی نخواهد دید و بلکه آتشِ دردها و غصه هایِ نمرود هایِ دوران بر او تبدیل به گُل و لاله می گردند بشرطِ اینکه در باغ و چمن ( این جهان) آیینِ دینِ زردشتی را زنده کند و به آن جامه عمل بپوشاند.
بخواه جام صبوحی به یاد آصف عهد
وزیر ملک سلیمان عماد دین محمودحافظ بار دیگر بر اهمیتِ جامِ صبحگاهِ دورانِ زندگی تأکید ورزیده و توصیه می کند که انسان آن جام را هرچه زودتر طلب کند، آنهم به یادِ آصفِ خردمندِ دوران که همچون وزیرِ پادشاه سلیمان ستونِ دین است و محمود یا حمد کننده و ستایشگرِ خداوند، تاخیر در طلبِ جامِ صبوحی موجبِ برافروخته تر شدنِ آتشِ نمرود که نمادِ نفس و خویشتنِ دروغینِ انسان است خواهد شد. این بیت همانطور که دوستان اشاره کردند می تواند مدحِ وزیری تلقی گردد که حافظ هنرمندانه در مدح نیز معانیِ عرفانی را درنظر داشته و بیان می کند.
بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش
هر آنچه میطلبد جمله باشدش موجودحافظ که تربیت یافته مکتبِ رندی و عاشقی ست و احتمالن در صبحگاهِ دورِ زندگی خود جامِ صبوحی را به ناله دف و چنگ نوشیده است می فرماید او و هر رندِ عاشقی به یُمن و برکتِ چنین تربیتی هر آنچه را که طلب کند بدونِ شک جملگیِ آن خواستها اعم از مادی و معنوی موجود خواهد شد و کائنات با او همراهی و همکاری می نماید، بنظر میرسد یکی از این خواستها سُرایشِ غزلهایِ بینظیرِ حافظ در فرم و محتوا باشد که بوسیله زندگی اجابت شده اند، همانطور که سلیمانِ می خواست و باد را به فرمانِ خود در آورده بود و شاید داوودِ نبی نیز طالب بوده است که خوش صدا ترینِ انسانها باشد و برای آنان جمله موجود شدند.
حافظ ابیاتِ دیگری نیز در باره یاریِ کائنات به سالکِ طریقت و رندِ عاشق سروده است از جمله؛
نه به تنها حَیَوانات و جمادات و نبات / هرچه در عالمِ امر است به فرمانِ تو باد
فلک غلامیِ حافظ کنون به طوع کند / که التجا به درِ دولتِ شما آورد
و مولانا که می فرماید؛
هرکه مُرد اندر تنِ او نفسِ گبر / مَر وِرا فرمان بَرَد خورشید و ابر
نادر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۹:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
ویکی از معانی روز یعنی خورشید
نادر در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:
باسلام کلمه یوسف یعنی زیادی در حسن
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۴۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۲ - بند کردن فریدون، ضحاک را:
ژاله-ص گرامی، بقیه این بخش در تصحیح خالقی مطلق آمده و شامل ابیات معروف و مهمی هم هست. مثلا این بیت:
جهانا چه بدمهر و بدگوهری
که خود پرورانی و خود بشکنی
سپاسگزارم از گرداننده سایت گنجور ولی درنیافتم که کدام تصحیح شاهنامه در اینجا به کار برده شده.
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۱۱ - خبر بردن کندرو ضحاک را از بساط فریدون:
خسرو ساسان گرامی، به کندی زند پیش بیداد گام به گمانم یعنی در برابر بیداد به کندی و سستی گام میگذارد. ( ثابت قدم نیست)
در مورد شب تیره گون خود بتر زین کند هم به گمانم منظور همبستر شدن با خواهران جمشید است. بیت های دیگری که گفتید بعضی از آنها پرسش من هم هست و درست معنایشان را درنمی یابم. شاید وقتی که دوباره این بخش را خواندم.
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۶:۰۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۹ - سفر فریدون و سپاهش از اروندرود تا بیتالمقدس پایتخت ضحاک:
خسرو ساسان گرامی، سپاسگزار از توضیحتان.ابهام هایم را برطرف کرد. لطفا اصلاح شود.
سیـنا --- در ۴ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۱۵:۳۹ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » ضحاک » بخش ۶ - شانزدهسالگی فریدون و آگاهی او از گذشته و سرنوشت پدرش:
همی پروردیدت به بر بر به ناز
معنای این مصرع را میگویید؟
وز ایوان ما تا به خورشید خاک
و همچنین این. منظور از «خورشید خاک» چیست؟
زال زاده در ۴ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۹، ساعت ۰۶:۱۱ دربارهٔ نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۵ - آگاهی یافتن خسرو از عشق فرهاد: