گنجور

 
عطار

شیر در کار عشق مسکین است

عشق را بین که با چه تمکین است

نکشد کس کمان عشق به زور

عشق شاه همه سلاطین است

دلم از دلبران بتی بگزید

کو به رخ همچو ماه و پروین است

از لطیفی که هست آن دلبر

فخر خوبان چین و ماچین است

وصف خوبی او چه دانم گفت

هرچه گویم هزار چندین است

خوب رویی شگرف گفتاری

که به صورت فرشته آیین است

آن نگاری که روی او قمر است

طره‌اش مشک عنبرآگین است

من چو فرهاد در غمش زارم

کو به حسن و جمال شیرین است

صفتش در زمانه ممتاز است

دیدنش روح را جهان بین است

آن ستم کز صنم کشید فرید

بی‌گمان آفت دل و دین است