گنجور

 
حافظ

کنون که در چمن آمد گُل از عَدَم به وجود

بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود

بنوش جامِ صبوحی به نالهٔ دَف و چنگ

ببوس غَبغَب ساقی به نغمهٔ نی و عود

به دورِ گُل منشین بی شراب و شاهد و چنگ

که همچو روزِ بقا هفته‌ای بُوَد معدود

شد از خروجِ رِیاحین چو آسمان روشن-

زمین، به اخترِ میمون و طالعِ مسعود

ز دستِ شاهدِ نازک‌عِذار عیسی‌دَم

شراب نوش و رها کن حدیثِ عاد و ثمود

جهان چو خُلدِ بَرین شد به دورِ سوسن و گل

ولی چه سود که در وِی نه ممکن است خُلُود

چو گل سوار شَوَد بر هوا سلیمان‌وار

سحر که مرغ درآید به نغمهٔ داوود-

به باغ، تازه کن آیینِ دینِ زردشتی

کنون که لاله برافروخت آتشِ نمرود

بخواه جامِ صَبوحی به یادِ آصفِ عهد

وزیرِ مُلکِ سلیمان، عمادِ دین، محمود

بُوَد که مجلس حافظ به یمن تربیتش

هر آنچه می‌طلبد جمله باشدش موجود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode