عباسی-فسا @abbasi2153
تاریخ پیوستن: ۲۷م اردیبهشت ۱۴۰۰
آمار مشارکتها: | |
---|---|
حاشیهها: |
۳۷۳ |
ویرایشهای تأیید شده: |
۳۲۰ |
ترانههای مرتبط تأیید شده: |
۱ |
مشقهای پیشنهادی تأیید شده: |
۴۲ |
خوانشهای تأیید شده: |
۵۸ |
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۵۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷:
سلام
در مصرع دوم:
نه احتمال نشستن نه پای رفتارم
رفتار به معنی شیوه و عملکرد نیست
رفتار در اینجا به معنی رفتن است
مانند گفتار = گفتن
نوشتار = نوشتن
یکی از زیباترین کاربردهاست و خداوند روح سعدی را در گلستانی چون گلستان زیبای خودش قرار دهد که اگر سعدی نبود بسیاری از واژه ها از بین می رفتند یا فراموش می شدند.
ضمنا دوستان عزیز بر اساس میل و سلیقه شخصی واژه ای را پیشنهاد نکنید. ما داریم سخن سعدی را می خوانیم که معیار زبان فارسی است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۲ ماه قبل، سهشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳:
حافظ می (صرف نظر از مفهوم یا مصداق آن) را مایه روشنی دل می داند
به آب روشن می عارفی طهارت کرد/علی الصباح که میخانه را زیارت کرد
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد/گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید/ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
ز آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر/چرا که طالع وقت آن چنان نمیبینم
حافظ در این بیت:
به نیمشب اگرت آفتاب میباید
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
می فرماید اگر می خواهی در نیمه شب دلت روشن و چون آفتاب شود، نقاب را از روی دختر زیباروی رز (رز = درخت انگور) بردار
دختر رز = شراب
نقاب برداشتن= در اینجا از خم به سبو و جام آوردن
پس حرف «می» همان علامتی است که در ابتدای فعل می آید و قطعا به معنی شراب نیست.
اگر آن طور که دوست شما فرموده است تصور شود کلا این بیت لغو و بیهوده می شود:
اگر نیمه شب هوس می کردی برو به سراغ دختر رز = شراب
مثل اینکه به کسی بگوییم اگر نیمه شب هوس بستنی کردی برو بستنی بخور !!!
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۱:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:
در بیت سوم حسنت باید بشود حسن
غرور حسن اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی نکنی عندلیب شیدا را
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۳ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۴:۵۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲:
سلام اقای فرشید
منظورتان افزودن «آن» برای خراب کردن وزن یا برای درست کردن وزن است؟
چون افزودن «آن» وزن را نابود می کند و معنی هم الآن هیچ مشکلی ندارد
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۹:
آقای بیژن
فرموده اید باید کلمه «یاری» با یاء نکره یعنی یک یار خوانده شود.
درست است که غزل حافظ آینه ای است جهان نما و هرکس می تواند عقیده خود را در آن ببیند ولی هرکس حق ندارد کلماتش را تغییر دهد.
وقتی می گوییم یاری به معنی یک یار آن وقت با کلمه کس تناسب ندارد چون کس در اینجا مفرد است. اگر جمع بود شاید می شد از نظر ظاهر پذیرفت.
یک یار را در کس نمی بینم؟ این یعنی چه؟ اگر می گفت یک یار را در کسان نمی بینم ظاهرش درست بود.
لازمه فرمایش شما این است که در مصرع بعد «دوستی» را هم به صورت نکره یعنی با یاء نکره بخوانیم که آن وقت عمق فاجعه آشکار می شود. یعنی یک دوست کی تمام شد!!!!!
حالا هر بزرگواری هم به این شکل خوانده است اشتباه کرده است.
در اینجا کس به معنی مطلق شخص است و چون معنای نفی دارد به معنی هیچکس است: یاری و یاوری را در کسی (هیچکس) نمی بینم
اما در بیت سوم یاری با یاء نکره است یعنی یک یار
و جالب تر از همه این که برخی عادت دارند عینک مذهبی شیعه را به چشم بزنند و همه چیز را با این دید ببینند
این غزل چه ربطی به کربلا و امام حسین داره؟
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶:
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
در اینجا رود به معنی ساز و آواز و سرود است. در مجالس بزرگان و شاهان هنگام باده نوشی، مجلس ساز و سرود و موسیقی برپا بوده و مجلس میگساری با موسیقی همراه می شده.
حافظ در اینجا سخنی دارد که با مصرع بعدی مفهومش نمایان تر می شود:
حافظ خود را یک عاشق مسکین فقیر می داند که برای باده نوشی نیاز به تجملات ندارد. مگر حافظ کیست که بدون ساز و آواز باده ننوشد؟ چرا یک عاشق مسکین باید اهل این همه تجمل باشد؟
دوستانی فرمودند که باید به جای تجمل از کلمه تحمل استفاده شود. کلمه تحمل نه تنها در اینجا وافی به مقصود نیست بلکه حتی مفهوم عکس مصرع اول را دارد.
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۳ ماه قبل، دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۹۸، ساعت ۰۱:۳۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲:
سلام و عرض تبریک سال 98
هر که سودای تو دارد چه غم از «هر که جهانش»
نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
در بیت اول اگر به این شکل که در گنجور عزیز وارد شده است «هر که جهانش» بخوانیم می شود با توجیه و تفسیر آن را پذیرفت ولی چه دلیلی دارد که سعدی بگوید هرکس که سودای تو دارد از افرادی که دنبال دنیا هستند یا دنیا دار هستند غمی ندارد.
روانی سخن سعدی را مُکدّر نکنیم. درست است که سعدی گاه حذفیات زیبایی دارد ولی حذفی که خود به خود، بخش حذف شده را در ذهن خواننده القاء می کند و نیاز نیست دیگران شرح و توصیفش کنند.
در مثالی که دوست عزیزمان فرموده اند:
شب چو عقد نماز میبندم
چه خورد بامداد فرزندم
دقیقا در ابیات قبل، بخش حذف شده این بیت را بیان کرده است. سری به این بخش بزنید.
اما اگر «هر دو جهانش» بگیریم هم معنا واضح تر و سعدیانه تر است و هم مفهوم بهتری دارد.
هرکسی که سودای تو را دارد غم دو جهان را ندارد. اینجا بحث معامله است نه ترس و خوف از کسی.
یعنی کسی که به دنبال توست غم هر دو جهان را ندارد، هر دو جهان در این سودا از دست برود غمی نیست دقیقا معادل کلمه رند که حافظ استفاده می کند و در این معانی از ابداعات شخص لسان الغیب است.
چند نمونه در همین معنا را از جناب خداوندگار کلام، سعدی بزرگ مرور می کنیم:
دنیا به چه کار آید و فردوس چه باشد
از بارخدا به ز تو حاجت نتوان خواست
از دل برون شو ای غم دنیا و آخرت
یا خانه جای رخت بود یا مجال دوست
هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا
بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند
گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید
به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم
وفای یار به دنیا و دین مده سعدی
دریغ باشد یوسف به هر چه بفروشی
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۵۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
به نظر می رسد کلمه «من» در اینجا زائد باشد و وزن مصرع بدون آن صحیح تر است.
اما در مورد کلمه حکایت که برخی دوستان بحث فرموده بودند، مصرع به همین شکل صحیح است
در اینجا حرف «ز» به معنی «در باره» است.
سعدی نمی خواهد بگوید از دهان تو یک حکایت به گوش جان من رسید بلکه حکایتی در باره دهان تو توسط شخصی دیگر (حالا یک انسان یا یک ورود قلبی) به گوش جانم وارد شد و بعد از ورود این حکایت، تمام سرزنش ها و نصیحت های مردم حکایتی بی ارزش بیش نیست و سعدی در این مورد بسیار سخن دارد.
بیت دیگر
من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم
دوش را در اینجا می توان به دو منظور به کار برد و هر دو هم صحیح است:
بهتر است که من دلداده وارد سماع نشوم چون وارد شدنم با پا و اختیار خودم است اما چنان غرق و بیهوش و بی اختیار می شوم که باید زیر بغلم (دوشم) را بگیرند و از مجلس خارج کنند یا اینکه مرا به دوش بگیرند و از مجلس بیرون ببرند.
نکته دیگری هم برخی بزرگواران اشاره داشتند که موسیقی مهم نیست. عزیز دل! بسیاری از اشخاص با موسیقی مخصوصا آواز استاد شجریان با حافظ و سعدی آشنا شده اند وانگهی مگر می شود انکار کرد که یک کار خوب و صدای خوب در فهم و دل دادن بی اثر باشد؟
مگر صوت بنده و مرحوم عبدالباسط به یک اندازه کشش برای قرآن ایجاد می کند؟
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۰۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۴:
سلام به همه اهل ادب
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
اقرار می کنم با وجودی که روزانه چند ساعت را با غزلیات خداوند سخن به سر می برم هنوز زود است که زیرکی و بزرگی سعدی را در به کار گیری واژه ها درک کنم.
برای این که خواندن صحیح این کلمه «بنشینی» درست در بیاید باید یک مکث قبل از آن باشد و استرس و فشار هم روی کلمه «بنشینی» باشد تا مفهوم درستش مشخص شود یعنی متضاد ایستادن باشد
تو باید در بوستان در پیش سرو نایستی (روان نباشی، حرکت نکنی) چون این قدر بلند بالا هستی که اگر باغبان بالای تو را ببیند دیگر سراغ کاشتن سرو نمی رود.در جای دیگر نیز همین مضمون را آورده است:
سرو درآید ز پای گر تو بجنبی ز جای
ماه بیفتد به زیر گر تو برآیی به بامبه علاوه بنشینی با ننشانم نوعی از تقابل دارند که بیت را شاهانه کرده است.
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:
یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند
از روی تو بیزارم گر روی بگردانم
دوستان در باره مفهوم این بیت پرسیدند
گاهی با پس و پیش کردن برخی کلمات ، مفهوم مشخص می شود
به این شکل بخوانید:
از روی تو گر روی بگردانم بیزارم
یعنی اگر جمع کثیری از دشمنان به من روی کنند از این کار که روی گرداندن از تو باشد بیزار هستم
ضمنا دوستان عزیز که خانوادگی هم برای دفاع از آقای چاووشی در اینجا تشریف دارند اینجا جای بحث در باره یک غزل و بررسی و تفسیر آن است و در ابتدای صفحه آهنگ ها معرفی شده است نیاز به تکرار هزار باره ندارد. اینجا معمولا افراد اینقدر فهیم هستند که خودشان تشخیص بدهند به چه چیزی گوش بدهند و به چه چیزی گوش ندهند. تبلیغ زیاد آن هم به این شکل باعث بیزاری از فرد مورد نظر شما می شود مخصوصا که با القابی چون شاه همراهش کنید چون دادن لقب هایی که واقعا در خورد کسی نیست باعث نابودی اون میشه
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۳۷ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴:
حلالش باد اگر خونم بریزد
که سر در پای او خوشتر که بر دوش
دوش در اینجا مشخص است که معنای شانه می دهد اما باز می توان دو مضاف الیه برایش تصور کرد یکی دوش یار و یکی دوش خود سعدی
یعنی اگر محبوب سرم را بزند و خونم را بریزد رواست چون سر اگر در پای یار بیفتد بهتر است که بر دوش یار باشد
معنی دوم: بهتر است که سرم روی دوشم (روی تنه ام) باشد
اگر کسی اهل سعدی باشد هیچ کسی را پاکبازتر از سعدی نمی یابد انگار این موجود (که نه انسانش می توان خواند و نه فرشته و نه هیچ چیز دیگر. فقط می شود او را سعدی گفت) هیچ وجود و اختیاری از خود نداشته است و در کمتر غزلی است که این معنا نیامده باشد
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۱:۲۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:
لب بر لبی چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن، بگفته بیهوده خروس
توضیحات دوستان کافی و وافی بود ولی به زبان ساده تر کمی کلمات جابجا شوند تا از حالت نظم به نثر درآید مشکل کاملا حل می شود
بگفته بیهوده خروس، لب بر لبی چو(ن) چشم خروس (است) برداشتن، ابلهی بود
یعنی ابلهی است که با صدای خروسِ صبح، لب برداشتن از لبی که سرخ (چون چشم خروس) است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۴۸ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۱:
دوستانی در تفسیر غزل حافظ راه مورد علاقه خودشان با علامت 121 را پیموده اند.
حافظ هیچ مربی و مرشدی نداشته است و از کلیت دیوان خواجه مشخص است که ایشان شمشیرش برای مبارزه با روی و ریا همیشه بُرنده است. چه زهد و روی و ریا از ازل باشد (توسط فرشتگان)
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
یا اگر زهد و ریا و دکان توسط شیخ و حافظ و مفتی و محتسب یا حاکم و صوفی و .. باشد.
حافظ همان گونه با زهدان و صوفیان و فقیهان و عارف نمایان مبارزه می کرد که با مبارزالدین محمد حاکم وقت مبارزه می کرد
کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل / بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید
یا وقتی خانقاه محل تن پروری و فرار از مالیات و در واقع فرار از مسؤولیت اجتماعی شده بود حافظ فرمود:
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد/پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
در غزلی که از شاه نعمت الله مورد بحث است کاملا مشخص است که ایشان ادعایی را مطرح کرده است از جمله:
خاک راه را به نظر کیمیا کردن، صد درد دل به گوشهٔ چشمی دوا کردن، در سراچهٔ معنی صاحب کرامت بودن، هشیاران را مست کردن، موج اقیانوس و گوهر دریای عزت بودن، باز بودن چشم به روی ساقی (شهود)، بزرگی و دارای اصحاب بودن، واسطه بین خلق و خدا و بردن در بارگاه الهی یعنی دستگیری
این ها همه ادعایی صوفیانه و قطب گرایی است که خودش را در مرکز آن می بیند.
حافظ نه چنین ادعاهایی دارد و نه چنین ادعاهایی را از کسی می پذیرد:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده ره روی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه زاهد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بینیاز کرد
وقتی حافظ چنین روشن خودش را از این جمع جدا می کند و صریح حرفش را می زند چرا ما با تاریخ سازی و تحریف آن چیزی را به حافظ جان تحمیل کنیم که دقیقا خلاف افکار آن جناب است.
حافظ نه پیر و مرشد داشت نه از دست کسی دستگیری شد نه عدد و رقم برای خودش مشخص کرده بود و با همه این ها مبارزه می کرد.
این اعاد و رقم های صوفیانه نه به درد زندگی مردم می خورد نه به درد زندگی خودتان. شرح کرامات هم چیزی نیست جز ساخته هایی موهوم که در باره خیلی از افراد از فقها گرفته تا برخی عرفا نوشته اند و هیچ ارزش تاریخی ندارد
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷:
اون لفظ استاد که برخی برای خودشان به کار می برند جالب است
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، سهشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۰۲:۴۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴:
بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر الله اکبر است
کسانی که شیراز تشریف آوردند می دانند که ورودی شهر شیراز دروازه قرآن یا همان تنگ (تنگه) الله اکبر قرار دارد.
خانقاه سعدی که در محل آرامگاه ایشان بوده است در انتهای مسیری است که از هفت تن به تنگ (تنگه) الله اکبر می رسد.
سعدی در این بیت از ایهام بسیار زیبایی استفاده نموده است.
گوش می تواند بر صدای الله اکبر اذان باشد ولی چشم کارش دیدن است نه شنیدن
سعدی به زیبایی می گوید همان طور که گوش روزه دار بی صبرانه منتظر صدای الله اکبر اذان است چشم امیدوار من هم همانگونه بی صبرانه بر تنگۀ الله اکبر دوخته شده که بیایی و البته همانگونه که با اذان سختی روزه دار به پایان می رسد با آمدن تو سختی فراق هم پایان می یابد
شاهد سخن هم در بیت دیگر است:
بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است
مسمار به معنی میخ است و می دانیم که میخ در چوب فرو می رود. سعدی شرین سخن دوخته شدن چشم بر در را به فرو رفتن میخ در چوب در تشبیه می کند که از آن جدایی ندارد.
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۴ ماه قبل، یکشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۲۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷:
به نام خدا
برخی دوستان تعابیر عجیب و غریبی از این غزل لسان الغیب ارائه داده اند از جمله این که حافظ مقام ملک را برتر از انسان می داند یا اینکه حافظ خود را از جنس شیطان می داند و شاهد مدعا را هم بیت من ملک بودم و ... آورده اند.
هر سخن حافظ را باید با دیگر سخنانش کنار هم نهاد و نتیجه گیری کرد و نیز باید با اصطلاحات جناب حافظ آشنا بود.
در این بیت حافظ، انسان را هم نشین ملک می داند چون قبل از خلقت آدم، روح مجرد خصوصیتی چون خصوصیت ملک داشته است و وقتی آن روح در کالبد آدم وارد می شود موجود جدیدی خلق می شود که والاتر از ملک است و دیگر نمی تواند هم نشین آنها باشد:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
خراب آباد از نظر حافظ چه معنایی دارد؟ آیا معنی منفی است یا مقامی والاتر از بهشت دارد؟
در دیوان حافظ 24 مورد کلمه خراب و سه بار خراب آباد آورده شده است. (به غیر از خرابات)
خراب آباد در سخن حافظ جایی است که عاشقی که لایق است و پذیرش بار امانت عشق را دارد در آن وارد شده است و این مقامی است که آسمان و زمین و ملک نتوانستند آن را بپذیرند.
إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الإنْسَانُ (احزاب 72)
همین سخن را حافظ به بیانی زیبا مطرح می کند: (غزل کامل را در دیوان حافظ ملاحظه بفرمایید.)
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
می بینیم که حافظ نه تنها ملک را بالاتر از انسان نمی داند بلکه آن را بدون عشق و نامحرم و مدعی می داند چون در روز ازل، ملائک ادعاهایی در باره انسان داشتند که شرح آن مجالی دیگر می طلبد و کم و بیش می دانیم.
و نهایتا حافظ به این بیت می رسد:
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
دل خرم در برابر چه چیزی قرار دارد؟ مشخص است که دل خراب. حافظ شرط عاشق شدن و لیاقت عشق را خراب شدن دل می داند که این خرابی، عین خرمی و طرب است و جای چنین شخصی قطعا در بین غیر عشاق نیست. این شخص باید در مرتبه ای دیگر باشد.
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست
حافظ اساس هستی و وجود انسان را در خرابی و بودن در این خراب آباد می داند:
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی
اساس هستی من زان خراب آبادست
و خراب بودن را نه تنها یک وجه منفی نمی داند بلکه آن را یک لطف و بخشش ازلی می داند که شاملش شده است:
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
برای روشن تر شدن مفهوم خراب و خراب آباد، چند بیت از ایشان را مرور می کنیم:
*چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
*بیا بیا که زمانی ز می خراب شویم
مگر رسیم به گنجی در این خراب آباد
*به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت
بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد
*غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
*زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
*گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما
سایه دولت بر این کنج خراب انداختی
*گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
*عاشقی گفت که تو بنده بر آن میداری
چشمت به غمزه خانه مردم خراب کرد
مخموریت مباد که خوش مست میروی
حافظ نه تنها به خاطر از دست دادن بهشت ملول نیست بلکه شادی هم می کند و همه آن نعمات را با خاک کوی دوست برابر نمی کند
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم
امیدوارم این مختصر باعث شود تا اندکی از دیدگاه حافظ به قضایا بنگریم و از پیشداوری و تحمیل نظرات خود بر جناب حافظ بپرهیزیم.
پیوند به وبگاه بیرونی
آیدی مدیر کانال @abbasi2153
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۳۸ دربارهٔ خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷:
آقای شمس الحق که خود را صاحب کرسی تدریس ادبیات پارسی در برخی دانشگاه های خارج هم می دانید لطفا مشخص کنید کجا حافظ چنین سخنی فرموده است که:
استاد سخن سعدیست نزد همه کس اما
دارد غزل حافظ طرز سخن خواجو
مشخص است مقامات ادبی شما را از همین جا می توان دریافت
اما بعد کلمه غول بار منفی زیادی دارد و لقب غول به خداوندگاران ادب پارس نشان از ...
بگذریم
شما که خدا را شکر ضاحب مقامات عالیه در ادبیات پارس هستید و سخن از هرجا که بشود صاحب نظرید و سفر کرده و بلکه واصل شده به آنجایید می توانستید از واژه هایی چون قله های شعر فارسی، خداوندگاران شعر فارسی یا ... استفاده کنید
تا مرد سخن نگته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
ایام عزت دوستان مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:
سلام به همه گنجوریان
عجب اوضاعی شده است
بنده خدایی تفأل زده یکی هم گفته کار درستی نیست و چه حرف های زشتی که نثار آن بنده خدا شده است.
و جالب تر یکی هم طبق معمول این وسط آمده است به معرفی خودش که «دست تقدیر مرا کرد دکتر در ادبیات و سی سال است در یکی از معتبرترین دانشگاه های دنیا ادبیات و فلسفه تدریس کرده ام»
چه خبر است آقای شمس الحق که پای هر غزل حافظ و سعدی و مولانا، روزمه ارائه می کنید؟ همگان این را دانستیم حتی خواجه شیراز
افتادگی آموز اگر طالب فیضی
هرگز نخورد آب زمینی که بلند است
بزرگی را مفت و مجانی به کسی نمی دهند و امثال دکتر شفیعی کدکنی نه در ارائه روزمه که در رفتارشان بزرگ شده اند
عزت زیاد
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۱۰ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۰۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۴۵:
سلام و درود
نمی دانم چه اصرار یا تعصبی است که برخی در پای هر غزل مولانا یا حافظ و سعدی می نویسند منظور پیامبر یا امام حسین یا کربلا یا .... بوده است
عزیزان شما این طور برداشت کنید و برداشتتان برای خودتان محترم ولی چه اصراری است که هر سخنی را حتما به یک موضوع صدر اسلام گره بزنید؟
واضح و مشخص است که نوعا نظر جناب مولانا با شمس است و ایشان همه چیز را در شمس می بیند و هرگاه هم لازم بوده که سراغ بزرگان دین برود نام برده است.
چرا باید در سخن بزگان دنبال یک کلمه باشیم تا به وسیله آن کلمه، نظر خود را بر سخن آن بزرگ حمل کنیم؟
ایام عزت مستدام
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ۶ سال و ۱ ماه قبل، سهشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸، ساعت ۱۱:۵۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶: