گنجور

حاشیه‌گذاری‌های عباسی-فسا @abbasi2153

عباسی-فسا @abbasi2153


عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ روز قبل، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۴۰ در پاسخ به جاوید رضایی دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

امکان ویرایش برای همه وجود دارد.

به امید خدا بنده باید حتما برای این کار مهم اقدام کنم و در اول اردیبهشت ماه جلالی به انجامش برسانم

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ روز قبل، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۳۹ در پاسخ به جهان دربارهٔ سعدی » گلستان » دیباچه:

کمی در تاریخ غور کنید بدک نیست

سعدی و دیگر ادیبان پارس توانستند با همین زبانشان تیغ برنده مغول را در سرزمین فارس کند کنند

کاری که سعدی و حافظ و دیگر ادبا در شیراز کردند از کار هزاران مرد جنگی کارسازتر بود و می دانید که مغولان و تیموریان در شیراز کشت و کشتار نکردند

ارزشش را نداره که با زبان مدح، یک گروه خونریز را رام کنی؟

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۳ روز قبل، دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۴۴ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید و قطعات عربی » شعر ۷ - فی الشیب:

متن ویرایش و اصلاح شد و این هم ترجمه ابیات:

 

إِنْ هَجَرتُ النّاسَ و اخْتَرْتُ النَّویٰ

لا تَلُومُونی فَإنَّ الْعُذرَ بان

اگر از مردم کناره گرفتم و دوری را انتخاب کردم مرا سرزنش نکنید زیرا عذر و بهانه روشن و آشکار است.

 

زَمَنٌ عَوَّجَ ظَهْری بَعْدَما

کُنْتُ أَمْشِی وَ قَوامی غُصْنُ بان

زمانه کمرم را خمیده کرد پس از این که راه می‌رفتم و قدم چون شاخۀ درخت بان بود.

 

طالَما صُلْتُ عَلَی أُسْدِ الشَّریٰ

وَ بَقِیتُ الیومَ أَخْشیٰ الثُّعْلُبان

الثُّعْلُبان جمع نیست بلکه مفرد است به معنای روباه نر

چه بسیار به شیران شرزه حمله می‌کردم اما امروز از روباه‌ِ نر هم می‌ترسم.

 

کَیْفَ لَهْوِی بَعدَ أَیّام الصِّبا؟

وَ انْقَضیٰ الْعُمْرُ وَ مَرَّ الْأَطْیَبان

أَطْیَبان: دو چیز نیکو که مراد از آن، نیرو و جوانی است.

چگونه پس از روزگار کودکی و نوجوانی مشغول بازی و سرگرمی باشم در حالی که عمر سپری شد و دو چیز نیکو گذشت.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ روز قبل، یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۵ - در تنبیه و موعظه:

متن این قصیده اصلاح و حرکت‌گذاری شد و استاد ارجمندم دکتر عباچی در این مسیر با صبر و حوصله راهنمایی و ارشاد و یاری فرمودند.

ترجمه بیت‌های عربی

بیت 1

إِنَّ هَوَی النَّفْسِ یَقُدُّ الْعِقال

لا یَتَهَدّیٰ وَ یَعِی ما یُقال

قَدَّ: قطع کرد، برید، دو نیم کرد یا از درازا برید

عِقال: زنجیر و پای‌بند

یَتَهَدّیٰ: راهنمائی و هدایت می‌خواهد.

وعی: پذیرفت (سخن)

هوایِ نفس، زنجیر و ‌بند را پاره می‌کند (یعنی بدون بند و عقال، بار می‌کند و حرکت می‌کند) راهنمایی و هدایت نمی‌خواهد و هر آن‌چه گفته می‌شود را می‌پذیرد.

 

بیت 2

خاک من و توست که باد شَمال

می‌بردش سوی یَمین و شِمال

شَمال: سمت شمال، متضاد جنوب – شِمال: چپ، متضاد راست.

 

بیت 3

ما لَکَ فِی ‌الْخَیمةِ مُسْتَلْقیاً؟

وَ انْتَهَضَ الْقَومُ وَ شَدُّوا الرِّحال

ما لَکَ: تو را چه می‌شود؟

 مُسْتَلْقی: به پشت خوابیده، دراز کشیده

انْتَهَضَ: برخاست

شُدُّوا: محکم بستند

رِحال: وسایل سفر

تو را چه می‌شود که در خیمه، دراز کشیده‌ای؟ در حالی که مردم (قافله و کاروان) برخاسته‌اند و بارهای خود را محکم بسته‌اند.

 

بیت 4

عمر به افسوس برفت آن‌چه رفت

دیگرش از دست مده بر مُحال

مُحال، کارِ نشدنی، کار بیهوده

 

بیت  5

قَدْ وَعَرَ الْمَسْلَکُ یا ذَا الْفَتیٰ

أَفْلَحَ مَن هَیَّأَ زَادَ الْمَآل

وَعَرَ (وَعُرَ، وَعِرَ) سفت و سخت شد و راه رفتن در آن دشوار گردید

ذا: این (اسم اشاره)

الْفَتیٰ: جوان‌مرد

هَیَّأَ: تهیه کرد، آماده کرد

زَاد: توشه

المآل: آینده

ای جوان‌مرد! راه، سفت و سخت شده و راه رافتن دشوار گردیده است. کسی که توشۀ راه آینده را آماده کرده است رستگار می‌شود.

 

بیت 7

لا تَکُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورَةٍ

یَعْقَبُهَا الْهَدْمُ أَوِ الْاِنْتِقال

لا تَکُ: مباش (لا تَکُنْ)

تَغْتَرُّ: مغرور می‌شوی، فریب می‌خوری

مَعْمُورَة: دنیای آباد

یَعْقَبُ: در پی می‌آید

هَدْم: ویرانی

به دنیای آبادی که ویرانی یا انتقال از آن در پی آن می‌آید، مغرور و فریفته مباش

 

بیت  9

لَو کُشِفَ التُّربةُ عَنْ بَدْرِهِم

لَمْ یُرَ إِلّا کَدَقیقِ الْهِلال

کُشِفَ: آشکار شد

بَدر: ماه شب چهارده

یُرَ: دیده می‌شود (لَمْ یُرَ: دیده نشد، اما چون جمله شرطی است به صورت مضارع ترجمه می شود: دیده نمی‌شود)

دَقیق: باریک

اگر خاک از رخسارۀ چون ماه شب چهارده آنها کنار زده شود جز یک هلال نازک دیده نمی‌شود.

 

بیت 10

بس که درین خاک مُمَزَّق شدست

پیکر خوبانِ بَدیع الْجَمال

مُمَزَّق: پاره شده، درهم دریده

بَدیع الْجَمال: خوش چهره، زیبارو

 

بیت 11

وَ انْدَرَسَ الرَّسْمُ بِطُولِ الزَّمان

وَ انْتَخَرَ الْعَظْمُ بِمَرِّ اللَّیال

اِنْدَرَسَ: پاک شد و از بین رفت، پوسیده شد

رَسْم: نشانه و اثر

انْتَخَرَ: پوسیده شد

عَظْم: استخوان

مَرِّ اللَّیال: مرور شب‌ها، گذر شب‌ها

در درازنایِ زمان، نشانه‌ها پاک شدند و از بین رفتند و به گذرِ شب‌ها استخوان‌ها پوسیدند.

 

بیت 12

ای که درونت به گنه تیره شد

ترسمت آیینه نگیرد صَقال

صَقال: درخشندگی و جلا

 

بیت 13

ما لَکَ تَعْصِی؟ وَ مُنادِی الْقَبول

مِنْ قِبَلِ الْحَقِّ یُنادِی تَعال

ما لَکَ: تو را چه می‌شود؟

تَعْصِی: نافرمانی می‌کنی

مُنادِی: ندا دهنده

قَبول: باد صبا

قِبَل: طرف، سمت

یُنادِی: ندا می دهد

تَعال: بیا

تو را چه می‌شود که نافرمانی می‌کنی؟ در حالی که ندا دهندۀ بادِ صبا از سوی حق ندا می‌دهد که بیا.

 

 

بیت 15

عِزٌ کریمٌ أَحَدٌ لایَزول

جَلٌّ قَدیمٌ صَمَدٌ لایَزال

عِزّ: بزرگی و عزت

أَحَد: تک و تنها

لایَزول: از بین نمی‌رود

جَلّ: بزرگوار

لایَزال: از بین نمی‌رود

با عظمت،  بخشنده و فرد است که از بین نمی‌رود. بزرگ ، پاک و منزّه است که پیوسته وجود دارد (از بین نرفتنی است.)

 

بیت 17

کَمْ حَزَنٍ فی بَلَدٍ بَلْقَعٍ

مَنَّ عَلَیْها بِسَحابٍ ثِقال

کَمْ: چه بسا

حَزَن: سرزمین ناهموار

بَلَد: سرزمین

بَلْقَع: خشک و بی‌آب و علف

مَنَّ: منت نهاد

سَحاب: ابر

ثِقال: سنگین

چه بسا سرزمینی ناهموار در یک سرزمین خشک و بی آب و علف که به واسطۀ ابرهای سنگین (پر بار) بر آن منت نهاد.

 

بیت 19

إِنْ نَطَقَ الْعارِفُ فی وَصْفِهِ

یَعْجَزُ عَن شَأْنِ عَدیمِ الْمِثال

نَطَقَ: حرف زد

یَعْجَزُ: ناتوان می‌شود

شَأْن: جایگاه و مقام

عَدیمِ الْمِثال: بی‌مانند

اگر شخص عارف و دانا به ذات حق، در وصفش سخن گوید از (بیانِ) جایگاهِ بی‌مانندش ناتوان است.

 

بیت 20

کَمْ فَطِنٍ بادَرَ مُسْتَفْهِماً

عادَ وَ قَدْ کَلَّ لِسانُ الْمَقال

فَطِن: زیرک و با هوش

بادَرَ: مبادرت کرد، آغاز به انجام کاری کرد

مُسْتَفْهِم: پرسش‌گر، جوینده

عادَ: برگشت، بازگشت

کَلَّ: لال شد

لسان: زبان

مَقال: سخن، گفتار

چه بسا فرد زیرک و باهوش که خواست اقدام به فهم (فهم و شناخت خدا) کند، بازگشت در حالی که زبان گفتارش لال شده است. (نمی‌تواند آن را بیان کند.)

 

بیت 23

لَو دَنَتِ الْفِکرةُ مِنْ حُجْبِهِ

لَاحْتَرَقَتْ مِنْ سُبُحاتِ الْجَلال

دَنَتْ: نزدیک شد

حُجْب: پرده، پوشش

اِحْتَرَقَتْ: آتش گرفت، سوخت

سُبُحاتِ: بزرگی و جلال خدا

اگر اندیشه به پرده و حجاب نزدیک شد از بزرگی و جلال خدا آتش گرفت و سوخت.

 

بیت 25

أَصْبَحَ مِنْ غایةِ أَلْطافِهِ

یَجْتَرِمُ الْعَبْدُ وَ یُبْقِی النَّوال

أَصْبَحَ: شد، زیبنده شد

غایةِ: نهایتِ

یَجْتَرِمُ: گناه می‌کند

یُبْقِی: پایدار می‌کند

نَوال: بخشش، سهم

از زیادی لطفش این‌که بنده گناه می‌کند در حالی که خداوند هم‌چنان  به او می‌بخشد. (بخشش را قطع نمی‌کند.)

 

بیت 27

إِنَّ مَقالی حِکَمٌ فَاعْتَبِرْ

مَوعِظةٌ تُسْمِعُ صُمَّ الْجِبال

مَقال: سخن، گفتار

حِکَمٌ: حکمت‌ها، سخنانِ حکیمانه

اِعْتَبِرْ: عبرت بگیر

تُسْمِعُ: به گوش ... می‌رساند

سخن من حکمت است پس عبرت بگیر. پندی است که به گوش کوه‌های سخت می‌رساند. (یعنی دل تو نباید در پذیرش آن از کوه، سخت‌تر باشد.)

 

بیت 29

بادیةُ الْمَحْشَرِ وادٍ عَمیق

تَمْتَحِنُ النَّفْسَ وَ تُمْضِی الْجَمال

واد: وادی، درۀ تنگ و عمیق

تَمْتَحِنُ: آزمایش می‌کند

تُمْضِی: از بین می‌برد

جَمال: زیبایی

صحرای محشر درۀ تنگِ ژرفی است که جان را امتحان می‌کند و زیبایی را از بین می‌برد.

 

بیت 31

رَبِّ أَعِنِّی وَ أَقِلْ عَثْرَتی

أَنْتَ رَجائی وَ عَلَیْکَ اتِّکال

أَعِنْ: یاری کن

أَقِلْ: در گذر، از خطر سقوط حفظ کن (فعل امر از ریشه قیل در باب افعال)

عَثْرَة: لغزش

رَجاء: امید

اِتِّکال: تکیه، اعتماد، توکل

پروردگارا مرا یاری کن و از لغزشم در گذر و مرا از افتادن نگه‌دار. تو امید من هستی و توکل و تکیه بر توست.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ روز قبل، شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۶ دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:

ترجیع بند زیبای هاتف را یکی از همراهان گنجور زحمت کشیده بود و ویرایش کرده بود اما با وجود زحمت بسیاری که کشیده شده بود این قدر حرکات و سکون و کاما و نقطه و ... زیاد بودند که خوانش متن عملا دچار مشکل می شد
حرکات و سکون و علائم سجاوندی برای این است که متن راحت و بدون اشتباه خوانده شود یعنی در حد ضرورت. اما وقتی زیاد شود به ضد خود تبدیل می شود و متن را گیج و گنگ می کند و کسی که می خواهد متن را بخواند باید درگیر این علائم شود. بگذریم که در برخی موارد مانند سِماع - —بِالْغَدو و ... حرکات اشتباه بود که اصلاح شد

با اجازه مدیر محترم سایت گنجور، علائم اضافه را حذف کردم. آخر مصاریع نیاز به نقطه یا کاما نیست آنها هم حذف شد مگر در موارد بسیار اندکی که نیاز باشد.
مثلا هیچ کس نیست که نتواند کلمات «از - خروش - عاشق - امشب و ....» را بدون حرکت بخواند آن هم در حد افراط در حرکات

سعی خواهم کرد یک خوانش هم تهیه نمایم

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۵ روز قبل، شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۵۳ در پاسخ به بهروز دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:

عجبا

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۶ روز قبل، شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۴۲ در پاسخ به نجمي دربارهٔ هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » ترجیع بند - که یکی هست و هیچ نیست جز او:

و سپس باید بگردیم معنی برای آن جور کنیم

تصور نمایید اگر بیت مورد نظر شما باشد

این سخن می‌شنیدم از اعضا
همه حبل الورید و الشریان

چه معنایی دارد؟ یعنی همه اعضاء حبل الورید و شریان بودند

همان که در گنجور آمده صحیح است

از همۀ اعضای بدنم این سخن را می شنیدم حتی از سیاهرگ و سرخرگ

وقتی پیسنهاد اصلاحیه می دهیم اولا از منبع معتبر باشد ثانیا دارای معنا باشد

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۷ روز قبل، پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

بیت 4

دوش شراب ریختی وز بر ما گریختی

بار دگر گرفتمت بار دگر چنان مکن

نظر بنده بر این است که مصرع دوم باید به صورت جمله شرطی خوانده شود

یعنی اگر دوباره تو را گرفتم باز فرار مکن 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۷ روز قبل، پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۱ در پاسخ به جدلی دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲۷:

جمله استفهامی نیست و اصلا نمیشه به صورت استفهامی خواند.

نه کلمه استفهام در تقدیر است نه در لفظ

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۹ روز قبل، چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۱۱ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳:

بیت 17 مصرع دوم با استفهام و بدون استفهام صحیح است. بنده بدون استفهام را بیشتر می پسندم

دوستی را گفتم اینک عمر شد، گفت ای عجب!

طُرفه می‌دارم که بی دلدار چون بردی به سر!

 

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳:

در مورد بیت 4 و 10 توضیحی لازم است تا خوانندگان را به اشتباه نیاندازد.

متن اولیه بیت 4 به این شکل بود:

تِهْتُ؛ و المَطلوبُ عِندی، کَیفَ حالی؟ اِنَّ‌نا

اِنَّ‌نا نه معنا دارد نه مرجعی برای ضمیر نا وجود دارد.

با بررسی شکل‌های محتمل، به این نتیجه رسیدیم که باید إِنْ نَأیٰ باشد.

نَأیٰ: سرسنگینی و تکبر کرد

بعدا به نسخه استاد فروغی که در همین صفحه موجود است مراجعه کردم و متوجه شدم اِنْ نَآ نوشته است که از نظر معنا درست است اما استاد عباچی تذکر فرمودند که از نظر رسم الخط باید به شکل نَأیٰ نوشته شود.

در قرآن سورۀ أَسراء آیۀ 83 چنین آمده: {وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَی الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَ نَأَیٰ بِجَانِبِهِ  وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَئُوسًا

و ما هرگاه به انسان نعمتی عطا کنیم از آن رو بگرداند و دوری جوید، و هرگاه شر و بلایی به او روی آورد به کلی مأیوس و ناامید شود.

 

متن اولیه بیت 10 به این شکل بود:

قِیلَ لی: فِی ‌الحُبِّ أَخطارٌ و تحصیلُ المُنیٰ

دَولَةٌ أَلقیٰ بِمَن أَلقیٰ بِروحی فِی ‌الْخَطر

این ترکیب از جمله نمی‌تواند دارای معنا باشد. ترکیب‌های مختلف را بررسی نمودیم باز هم مشکل داشت. فعل أَلقیٰ بعد از دولة هیچ جایگاهی از نظر معنا و نحو نداشت چون نمی‌توانست خبر باشد (به خاطر نکره بودن دولة) نه می‌توانست جملۀ وصفیه باشد (به خاطر جنسیت). در تصویر کتاب استاد فروغی که در همین صفحه موجود است در جلوی این بیت، علامت سؤال «؟» گذاشته شده است یعنی ایشان هم متوجه ایراد بوده‌اند و به مفهوم مشخصی نرسیده‌اند.

پس از بررسی‌های بسیار به این نتیجه رسیدیم که املای کلمه دَولة اشتباه است و باید دُولة باشد و نیز دو فعل أَلقیٰ در اینجا درست نیست. با بررسی شکل‌های مختلف فعل به این نتیجه رسیدیم که اولی باید أَلْقِی باشد (ثلاثی مجرد، مضارع برای أنا) و دومی أَلقیٰ (ثلاثی مزید باب افعال، ماضی برای هو) و نیز دُولة خبر برای تحصیل است و جمله تمام می شود و بعد از آن جملۀ جدید تفسیری است برای قبل از آن.

قِیلَ لی: فِی ‌الحُبِّ أَخطارٌ و تحصیلُ المُنیٰ

دُولَةٌ. أَلقِی بِمَن أَلقیٰ بِروحی فِی ‌الْخَطر

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۰ روز قبل، سه‌شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۸ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳:

اصلاح و ترجمه متن با یاری و همراهی استاد ارجمندم دکتر عباچی عزیز انجام شده است. از ایشان سپاسگزارم که با صبر و حوصله، چندین روز برای اصلاح و ترجمه وقت گذاشتند. خدایشان به سلامت بدارد.

 

بیت 2

هَدَّ صَبری ما تَوَلّیٰ؛ رَدَّ عَقلی ما ثَنیٰ

صادَ قَلبی ما تَمَشّیٰ؛ زادَ وَجدی ما عَبَر

هَدَّ: سخت ویران کرد؛ سست و ناتوان کرد.

ما در هر دو مصرع، مای مصدری است و فعل را در معنا به مصدر تبدیل می‌کند.

تَوَلّیٰ: روی برگرداند

ثَنیٰ: خم کرد، از روی غرور روی گرداند

تَمَشّیٰ: راه رفت

روی گردانیدن او صبرم را از بین برد و خم کردن پهلویش عقلم را برگرداند. (مجنونم کرد.)

راه رفتنش قلبم را به دام انداخت و گذر کردنش اشتیاقم را دو چندان کرد.

 

بیت 4

تِهْتُ؛ و المَطلوبُ عِندی، کَیفَ حالی؟ إِنْ نَأیٰ

حِرْتُ؛ وَ المَأمولُ نَحوی، مَا احْتِیالی إِن هَجَر؟

تِهْتُ: حیرت زده شدم

نَأیٰ: سرسنگینی و تکبر کرد

حِرْتُ: حیرت زده شدم

مَأمول: کسی یا چیزی که آرزو شده است.

احْتِیال: چاره

هَجَرَ: ترک کرد، دوری گزید

سرگردان شدم در حالی که یارِ دل‌خواه در نزد من است. حالم چگونه است؟ اگر سرسنگینی و تکبر کند.

حیرت زده شدم در حالی که آرزویم نزدیک من است، چاره چیست اگر دوری گزیند و مرا ترک کند؟

 

بیت 6

قُلْ لِمَن یَبغِی فِراراً مِنهُ: هَل لی سَلْوَةٌ؟

أَم عَلَی التَّقدیرِ أَنّی أَبْتَغِی، أَینَ الْمَفَر؟

یَبغِی: می‌خواهد

سَلْوَة و سُلْوَة: خوشی و آسایش و فراخ در زندگی

أَبْتَغِی: می‌خواهم

مَفَر: جای فرار (اسم مکان)

به کسی که از من می‌خواهد از او بگریزم بگو آیا من آسایشی دارم؟ یا این که خواسته‌ام را بر تقدیر قرار دهم. (اگر تقدیر و سرنوشت است من می‌پذیرم.) پس به کجا فرار کنم؟

 

بیت 8

یَکرَهُ الْمَحبوبُ وَصلِی؛ أَنتَهِی عَمّا نَهیٰ

یَرسِمُ المنظورُ قَتلی، أَرتَضِی فی ما أَمَر

یَکرَهُ: بدش می‌آید، ناپسند می‌دارد.

أَنتَهِی: می‌پذیرم، گردن می‌گذارم

أَرتَضِی: راضی می‌شوم

محبوبم از رسیدن به من کراهت دارد (خوشش نمی‌آید)، من آن‌چه را نهی کرده است گردن می‌گذارم.

این محبوب، نقشۀ کشتن مرا می‌کَشد و من به آن چه دستور دهد راضی و خشنود هستم.

 

بیت 10

قِیلَ لی: فِی ‌الحُبِّ أَخطارٌ و تَحصیلُ المُنیٰ

دُولَةٌ؛ أَلقِی بِمَن‌ أَلقیٰ بِروحی فِی ‌الْخَطر

حُبّ: عشق و دوستی

 أَخطارٌ: هلاک و نابودی

مُنیٰ: آرزوها (جمع مُنْیة)

دُولَةٌ: کار سخت و دشوار، آن‌چه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد

 أَلقِی: ملاقات می‌کنم، استقبال می‌کنم

أَلقیٰ بِـ: انداخت

با توجه به ترجمۀ کلمۀ «دولة» دو ترجمه صحیح است:

به من گفته شده در عشق، مُشْرف شدن به هلاک و نابودی است و به دست آوردن آرزوها کاری سخت و دشوار است. از کسی که جان مرا در سختی انداخت (یعنی محبوب) استقبال می‌کنم.

به من گفته شد در عشق خطرهائی وجود دارد و رسیدن به آرزوها گاهی پیش می‌آید و گاهی پیش نمی‌آید ، من ملاقات می‌کنم با آن کس که جانم را در معرض خطر قرار داده است.

 

بیت 12

فَالتَّنائی غُصَّةٌ؛ ما ذاقَ إِلّا مَن صَبا

و التّدَانِی فُرصةٌ؛ ما نالَ إِلّا مَن صَبَر

التَّنَائِی: دور شدن

ذاقَ: چشید

صَبا، عشق ورزید، اشتیاق پیدا کرد

تدَانی: نزدیک شدن

نالَ: نائل شد، رسید

دوری، غم و غصه است، جز کسی که عشق می‌ورزد آن را نمی‌چشد و رسیدن به محبوب فرصتی است که جز کسی که صبر می‌کند به آن نمی‌رسد.

 

بیت 14

لَحْظُکَ ‌القَتّالُ یَغْوِی فی هَلاکی؛ لا تَدَعْ!

عِطْفُکَ ‌المَیّاسُ یَسْعیٰ فی بَلائی؛ لا تَذَرْ!

لَحْظ: چشم

یَغْوِی: گمراه می‌کند، فریب می‌دهد

عِطْف: کنار و جانب چیزی

مَیّاس: کسی که با ناز و کرشمه راه می‌رود.

یَسْعیٰ: سعی و تلاش می‌کند

لا تَذَرْ: رها مکن، مگذار

چشم قتال تو در کشتنِ من فریب می‌دهد و گمراه می‌کند، رها مکن. (کشتنم را رها مکن). تکان خوردن پهلویت با ناز و کرشمه دارد در بلا رساندن به من تلاش می‌کند. آن را ترک مکن. (بلا رساندن به من را رها مکن)

این بیت ترکیب دیگری هم دارد که از نظر نحوی ارجح است اما معنایش از مشی و زبان سعدی به دور است:

لَحْظَکَ ‌القَتّالَ یَغْوِی فی هَلاکی؛ لا تَدَعْ!

عِطْفَکَ ‌المَیّاسَ یَسْعیٰ فی بَلائی؛ لا تَذَرْ!

نگذار چشم قتال تو من را برای کشته شدن فریب دهد، و نگذار تکان خوردن پهلویت با ناز و کرشمه برای انداختن من در بلا و مصیبت تلاش کند.

 

بیت 16

یا رَخیمَ الْجِسمِ! لَوْلا أَنتَ، شَخصی مَا انْحَنیٰ

یا کَحیلَ ‌الطَرفِ! لَوْلا أَنتَ، دَمعی مَا انْحَدَر

رَخیم: لطیف

شَخص: ندام، قد

انْحَنیٰ: خمید

کَحیل: سرمه کشیده

دَمع: اشک

اِنْحَدَر: فرو ریخت، سرازیر شد

ای که دارای بدن نرم و لطیف هستی اگر تو نبودی تنم خمیده نمی‌شد. ای که دارای چشمان سرمه کشیده شده هستی اگر تو نبودی اشکم سرازیر نمی‌شد.

 

بیت 18

بَعضُ خِلّانِی أَتانِی سائِلاً عَن قِصَّتی

قُلتُ لا تَسأَلْ! صُفارُ الْوَجهِ یُغْنِی عَنْ خَبَر

خِلّان: دوستان صمیمی

أَتا: آمد

صُفار: زردی

یُغْنِی: بی  نیاز می‌کند

برخی دوستانم برای سؤال از ماجرای من نزدم آمدند. گفتم از من نپرس چون زردی چهره‌ام بی نیاز از دریافت خبر می‌کند.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۲ روز قبل، یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۰ در پاسخ به مسعود رستگاری دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸:

درود بر دوست ناشناخته جناب آقای رستگاری

فرمایش شما صحیح بود و متن را ویرایش کردم

کما اینکه ابیات را هم اندکی ویرایش کردم

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۲ روز قبل، شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۲۵ در پاسخ به کاوه مهری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

سبلم و عرض ارادت

اگر در گوگل سرچ می فرمودید مشکل برطرف می شد

این کتاب از شخصی به نام دکتر لطف الله روزبهانی است و بنده از محتویات آن اطلاعی ندارم. در گوگل سرچ کردم و چندین جا با نام این نویسنده معرفی شده بود.

در جایی ندیده ام که کسروی به بزرگان دین حتی به خلفا اهانت کرده باشد و فقط افکار نادرست (حداقل بنا به نظر خودش نادرست) را نقد کرده است از جمله اعتقاد به شخصی زنده به نام امام زمان و داستان هایی که در اطراف آن شکل گرفته است. امروز افرادی که به این نظر رسیده اند بسیارند از جمله در بین روحانیون. از نظر عقلی و منطقی و تاریخی هم حرف ایشان درست است و دلیلی بر وجود شخص زنده ای با این مشخصات وجود ندارد.

 

ببخشید دیگه زیاد وارد این مباحث نمی شوم چون که با اهداف و روند سایت تضاد دارد

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۳ روز قبل، جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۵:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

برخیِ جانت شوم که شمع افق را

پیش بمیرد چراغدانِ ثریا

برخی شدن: فدا شدن

ثریا: مجموع ستارگان خوشۀ پروین، چراغ چندشاخه‌ای که از سقف اتاق آویزان می‌کنند؛ چهل‌چراغ؛ چلچراغ.

سعدی در این بیت تشبیه بسیار زیبایی دارد و خوشه پروین را به چراغ‌دانی تشبیه می‌کند که در آسمان آویخته شده است.

یک لحظه چراغدان یا چلچراغ که در آن شمع می‌گذاشته اند را در ذهن تصور نمایید تا زیبایی این بیت را بیشتر احساس نمایید.

سعدی جسم خود را به چراغدان تشبیه می‌کند و یک تشبیه پنهان هم در آن وجود دارد که جانِ عاشق است. جان عاشق مانند یک شمع کم سو است که در چراغدان (جسمِ شخص عاشق) قرار دارد.

دو معنا برای این بیت می‌شود در نظر گرفت که هر دو صحیح است:

1- فدای جانت شوم که مانند خورشید (شمع افق) هستی. روح من در پیش قدم تو فدا شود.

2- فدای جانت شوم که مانند خورشید (شمع افق) هستی. با نور اولیه‌ای که قبل از آمدنت پخش می‌شود روح من از جسم خارج می‌شود؛ مثل نور ستاره ثریا که با نور سحر از بین می‌رود. من هیچم در برابر تو.

این نکته یعنی کم نور و ضعیف شدن جان عاشق و تشبیه آن به شمع و چراغِ سَحَر را به مناسبت‌های مختلف به زبان‌های مختلف مطرح نموده است از جمله:

به دلارام بگو ای نفس باد سحر

کار ما همچو سحر با نفسی افتاده‌ست

 

شب غم‌های سعدی را مگر هنگام روز آمد
که تاریک و ضعیفش چون چراغ صبحدم کردی

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۴ روز قبل، جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۲۱ در پاسخ به کاوه مهری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

سلام و درود و سپاس

ولی بنده بسیاری از کتاب‌های کسروی را خوانده‌ام اما چنین چیزی در آن ندیده‌ام.

در بالا هم عرض کردم کسروی اشتباهاتی داشت و البته این امر طبیعی است که انسانِ فارغ از اشتباه وجود ندارد آن هم بیشتر با گذشت زمان مشخص می‌شود. چیزی که هست کسی نمی‌توانست به نقد و آثار کسروی پاسخ دهد و طبق معمول، حذف آن اندیشمند در دستور کارِ ارهابیون قرار گرفت.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۴ روز قبل، جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

در بیت

گر تو شکرخنده آستین نفشانی

هر مگسی طوطیی شوند شکرخا

به نظر می رسد منظور سعدی این نیست که هر مگسی خود را طوطی شکرخایی می‌پندارد بلکه شیرینی محبوب چنان است که مگس هم واقعا طوطی شکرخا می‌شود. و این اوج قوۀ خیال سعدی و صنعت زیبای اغراق است. اگر تصور کنیم که مگس ادعا می‌کند، در واقع این دو صنعت را در این بیت پایمال یا حداقل سست کرده‌ایم.

شاید اگر گوینده کسی غیر از سعدی بود می‌شد توجیه کرد که نتوانسته است به روشنی بیان کند و فعل دیگری در درست نداشته است. اما سعدی است و سرشار از واژه. بلکه به قول استاد عزیز شاعر گرانقدر استاد جعفری «سُها»، برخلاف بقیه شاعران که به دنبال واژه هستند؛ واژه ها به دنبال سعدی می‌گردند و در دهانش آماده به صف ایستاده‌اند.

سعدی در اینجا به صراحت از فعلِ مصدرِ «شدن» استفاده کرده است که معادل عربی آن «صارَ» است و به معنی صیرورت و دگرگونی است.

مگس‌ها ادعا نمی‌کنند بلکه شیرینی این قدر زیاد است که مگس را هم طوطی می‌کند.

نشان دادنِ بسیاریِ شیرینی چه از محبوب و چه از خود سعدی گاهی چیزهایی را خلق می‌کند که انسان انگشت به دهان می‌ماند مانند بیت زیر که هر توضیحی آن را گنگ می کند.

من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس

زحمتم می‌دهد از بس که سخن شیرین است

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۶ روز قبل، چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱:

مَتیٰ حَلَلْتَ بِشیراز یا نَسیمَ الصُّبْح

خُذِ الْکِتابَ وَ بَلِّغْ سَلامیَ الْأَحْباب

مَتیٰ اسم شرط است (هنگامی که)

حَلَلْتَ بـ: فرود آمد، اقامت کرد در، منزل کرد در، سُکنیٰ گزید در، مقیم شد در

خُذ: بگیر، بردار

بَلِّغْ: برسان، ابلاغ کن

الْأَحْباب: دوستان

ای نسیم صبح هنگامی که به شیراز فرود آمدی و منزل کردی، نامه مرا بگیر و سلامم را به دوستانم برسان

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۶ روز قبل، چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۱۱:۰۱ در پاسخ به محمّد كبريا دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱:

حَلَلْتَ صحیح است. در صیغه های 1 تا 5 ادغام وجود دارد (حَلَّ حَلّا حَلّوا حَلَّتْ حَلَّتا) و از صیغه های 6 تا 14 که ضمیر فاعلی (تَ تِ تُما تُم تُنَّ تُ نا) حرکت دارند فک ادغام صورت می گیرد.

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱۷ روز قبل، دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۰۳ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ (در میکده می‌کشم سبویی - باشد که بیابم از تو بویی):

اصلاحیه این ترجیع‌بند اعمال شد و این هم ترجمه واژه‌ها و متن عربی بند 14

جا دارد در همین‌جا از سرور ارجمندم استاد دکتر عباچی عزیز بابت راهنمایی‌های بی‌دریغ‌شان بسیار سپاسگزاری ‌نمایم.

بند 14 بیت 2

قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک

مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ

فاتَ: فوت شد، از دست رفت

الصَّبوح: شراب صبح‌گاه

اَدْرِک: دریاب (در واقع أَدرکْنی بوده است به معنی مرا دریاب که ضمیر ی به قرینه معنوی حذف شده است.)

فوات: از دست رفتن

غَبَقَ هُ: به او شراب شبان‌گاهی نوشانید - غَبَقَ الغَنَمَ: گوسفندان را شبان‌گاه آب داد و یا شیر دوشید. اِغْتِباق از همین ریشه است اما در باب افتعال آمده و فعل لازم است.

الْاغْتِباق: مثل الصبوح ولی شراب شام‌گاه است

شراب صبح‌گاه از دستم رفت پس مرا دریاب قبل از اینکه شراب شام‌گاه از دست برود.

 

بند 14 بیت 4

کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ

روحی بَلَغَت إلَی التَّراقی

کَم: استفهامی است به معنای «چقدر؟»

بَلَغَتْ: رسید

تراقی: استخوان ترقوه، کنایه از رسیدن جان به حلقوم است.

چقدر شکیبایی کنم؟ صبر کرده‌ام تا این که جانم به لبم رسیده است.

 

بند 14 بیت 6

فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً

مُذْ طابَ بِذِکْرِکم مَذاقی

اِسْتَعْذَبَ: فعل ماضی به معنی گوارا شمرد، طلبِ شیرینی کرد

مَسمع: شنیدن، کنایه از گوش

مُذْ: ظرف زمان به معنی هنگامی که

طابَ: نیکو شد، شیرین شد

گوشم سخن را گوارا شمرد هنگامی که یاد شما به مذاقم شیرین آمد

(ترجمه آزاد: هنگامی ذکر شما به ذوقم خوش آمد گوشم سخن در باره شما را شیرین شمرد)

 

بند 14 بیت 8

أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ

لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ

أَشْتاقُ: مشتاق و علاقمند و شیفته شدم

لِقا: دیدار، ملاقات

اُنظر: نگاه کن (فعل امر)

نظرة: یک نگاه

الْإلاقِ: تند و تیز و سریع و برق آسا

فعل مضارع متکلم وحده (أنا) از باب افتعال از ریشه شوق

به دیدارت مشتاق شدم پس با رویت به من نگاه کوتاه و برق آسا کن.

 

بند 14 بیت 10

أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ

یَحْظَی نَظَراً بِکُم حِداقی

أَسْتوطِنُ: مسکن می‌گزینم (فعل مضارع متکلم وحده از باب استفعال)

یَحْظَی: حظ و نصیب و بهره می‌بَرَد

حداق: جمع حدقة، حدقه‌های چشم و کنایه از چشمان

در درگاه شما مسکن می‌گزینم تا شاید چشمانم از نگاه به شما بهره‌ای ببرد

 

بند 11 بیت 8

مولای توام، تو نیز مَفْروش

مولا دو معنای تقریبا متضاد دارد هم به معنای ارباب و سرور است هم به معنای برده وبنده. در اینجا معنای دوم مد نظر است.

 

۱
۲
۳
۱۶
sunny dark_mode