گنجور

حاشیه‌گذاری‌های الف رسته

الف رسته


الف رسته در ‫دیروز شنبه، ساعت ۱۰:۱۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۹۰ - مهمان آمدن در آن مسجد:

سه بیت پیشین را بخوانید، در نهایت می‌گوید: «نفخ حق باشم ز نای تن جدا»

«تا نیفتد بانگ نفخش این طرف»  در اصل من نفخ حق هستم که در نای تن من دمیده شده است، حال این گو مباش، حق که همیشه هست، گیرم بانگ نفخ او این طرف، یعنی این تن  در این دنیا نباشد.

«تا رهد آن گوهر از تنگین صدف»، تا آن گوهر جان از صدف تن رها شود.

 

الف رسته در ‫۴ روز قبل، چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۵۸ در پاسخ به اسماعیل کرمی دربارهٔ اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰:

مزن بر آتش ما آب امشب ای گریه

 

الف رسته در ‫۵ روز قبل، سه‌شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۹:۵۴ دربارهٔ مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴:

گنجیاب عزیزی برای بیت ۱۲ این قصیده حاشیه‌ای نوشته بودند که واژهٔ «ملاد» غلط است و هرجا گشته‌اند معنی‌ای برای آن نیافته‌اند، سپس در نسخه خطی مجلس ۱۳۷۶۳ این قصیده را یافته‌اند که در آن به جای «ملاد» نوشته شده است «بلاد» و پیشنهاد کرده بودند که گنجور آن را ویرایش کند.

اگر پیشنهاد ایشان را به کار بگیریم، مصرع چنین می‌شود: «در این مکان که هنر را نماند هیچ بلاد». می‌بینم که «این مکان» با «بلاد» همخوانی ندارد. اشکال دستوری دارد و معنی را هم به باد می‌دهد. از همین روی من کنجکاو شدم که ببینم مشکل در کجاست.

من هم تلاش کردم که آن نسخهٔ ۱۳۷۶۳ مجلس را به دست بیاورم ولی نتوانستم، در گذشته کار آسانی بود ولی با تغییرات پی در پی در ساست کتابخانهٔ مجلس و کنسرسیوم ملی اسناد، سرنخ‌ها را گم کرده‌ام. در همین جستجوهابه منبع خطی دیگری دست یافتم که لینک آن را در اینجا گذاشته‌ام.

در این منبع خواهید دید که واژهٔ «ملاد» سرجای خود است و در حاشیه معنی آن را نوشته است : پناهگاه.

باری سه حاشیه کوچک بر حاشیهٔ گنجیاب عزیز نوشتم. که دو تای آن برای پرسش ایشان بود و سوم آن راجع به بیت ۸، واژهٔ «خسروش» که پرواضح است که اشتباه بوده است،‌ هم در متن گنجور و هم در نسخهٔ چاپی چنین بود، و آن واژه به «خروش» ویراسته شد.

امروز دیدم که گنجباب عزیز حاشیهٔ خود را حذف کرده است و پیروی آن سه حاشیهٔ من هم حذف شده است. گل و گلدان را با هم دور انداخته است!

همان‌طور که گنجیاب عزیز گفته بود در واژه‌نامه‌ها هیچ معنی برای ملاد نخواهید یافت. پس مشکل کجاست؟

باید گفت که در گذشته تلفظ دال و ذال نزدیک به هم بوده است و طبق قاعده‌ای که معروف است تبدیل به هم می‌شده. یعنی ملاد همان ملاذ است و در واژه‌نامه‌ها معنی آن را پیدا خواهید کرد.

ببیند که مسعود سلمان ملاذ را با فریاد، فرهاد، بغداد، میلاد، نفاذ و غیره قافیه کرده است.



 

الف رسته در ‫۶ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۶۲ - حکایت عیاضی رحمه‌الله کی هفتاد غزو کرده بود سینه برهنه بر امید شهید شدن چون از آن نومید شد از جهاد اصغر رو به جهاد اکبر آورد و خلوت گزید ناگهان طبل غازیان شنید نفس از اندرون زنجیر می‌درانید سوی غزا و متهم داشتن او نفس خود را درین رغبت:

صوفیی آن، صوفیی‌ این، اینت حیف

دو گونه صوفی را با هم سنجیده است، یکی آن صوفی که در بخش ۱۶۰ بود و دیگری این صوفی که در این بخش ۱۶۲ است

 

الف رسته در ‫۷ روز قبل، دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۳۰ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۴ - لاابالی گفتن عاشق ناصح و عاذل را از سر عشق:

یت ۲۸

دید بردانش بود غالب فرا /// زان همی دنیا بچربد عامه را

زانکه دنیا را همی‌بینند عین /// وآن جهانی را همی‌دانند دین

واژه‌هائی که نیاز به معنی دارند:

فرا در «بوَد غالب فرا» نقش پیشوند را دارد و یک فعل مرکب می‌سازد: « فرا غالب بودن»

عین: در عربی عَیْن تلفظ می‌شود ولی فارسی شدهٔ آن در فارسی امروزه عِین است

دین: این واژه در عربی دَیْن تلفظ می‌شود ولی فارسی شدهٔ آن امروزه دِین تلفظ می‌شود. به معنی وام و در اینجا به معنی وعده است.

دید بر دانش سخت چیره است /// به همین سبب است که تودهٔ مردم به دنیا گرایش دارند

چون تودهٔ مردم دنیا را به چشم خود می‌بینند /// ولی آن جهان را وعده‌ای می‌انگارند ( برای آینده).

حال برگردیم به بیت‌های پیشین و دو گونه دید را بسنجیم. تودهٔ مردم دیدی دارند که دنیا را عینی می‌بینند ولی عارف دید دیگری دارد. او در تربیت دراز مدت و سخت و روش‌های ویژه به دیدی دست یافته است که جمال دوست را می‌بیند و دیگر دنیا در نظرش دلگیر و ملال انگیز شده.

بیت‌های ۲۵، ۲۶ و ۲۷ را مرور کنیم:

آن بخاری غصهٔ دانش نداشت /// چشم بر خورشید بینش می‌گماشت

هرکه درخلوت به بینش یافت راه /// او ز دانشها نجوید دستگاه

با جمال جان چو شد هم‌کاسه‌ای /// باشدش ز اخبار و دانش تاسه‌ای

در اینجا حال و هوای عاشقان را نشان می‌دهد: هر کسی که در خلوت نشینی صوفیان، عارفان به دیدار دست یافت،‌ در آنجا جمال دوست را دید، دیگر او از دانش‌ها کمک نمی‌جوید بلکه او خورشید روی دوست را دیده است.

جا دارد که در اینجا یاد برزگمردی را بکنیم که در آخرین سخنرانی مشهور خود چهار بیت از مثنوی را خواند که دو بیت آن از همین بخش بود، بیت‌های ۴ و ۸ را:

تو مکن تهدید از کشتن که من /// تشنهٔ زارم به خون خویشتن

گر بریزد خون من آن دوست‌رو /// پای‌کوبان جان برافشانم بر او



 

الف رسته در ‫۹ روز قبل، جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۵۳ در پاسخ به جهن یزداد دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کی‌کاووس و رفتن او به مازندران » بخش ۱۰:

متن گنجور درست است و مطابق منبع کاغذی که در پای صفحه درج شده،  می‌باشد.

رستم می گوید اگر دیو سپید او را شکست دهد، در آن صورت، شما ایرانیان خوار و دژم خواهید ماند. اگر خداوند هور مرا یاری کند و دیو سپید را شکست بدهم، بوم و مرز ایران  آبادان و تخت بر جای می‌ماند.

آنچه شما می‌گویید معنی معکوس می‌دهد و نادرست است. 

 

الف رسته در ‫۱۲ روز قبل، سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۹ در پاسخ به محمد خراسانی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او:

نفت همان نفت است، چربی دیگری نیست.  پیش از سعدی در شعر و نثر فارسی فراوان از آن یاد شده است. چند نمونه از آن را در اینجا ببینید و بیشتر را خود بجوئید:

واژه نفت در شاهنامه و دیگر شاعران نخستین



«بیاگند چرمش به زهر و به نفت /// سوی اژدها روی بنهاد تفت»



«بسی نفت و روغن برآمیختند /// همی بر سر گوهران ریختند

به خروار انگِشت بر سر زدند /// بفرمود تا آتش اندر زدند»



فرخی سیستانی

«نفت افروخته شود ز نهیب /// مغز بدخواه اومیان عظام»

اسدی توسی

«به گِردش بسی چشمهٔ نفت و قیر /// فرازش چو دریا یکی آبگیر»



«سپهبد ز فرازنگان باز جست /// طلسمش که چون بود شاید درست

یکی گفت هست آتش تیز تفت /// درین سنگ‌ کش‌ زیر چاهست و نفت

ز چشمه همی زاید آن نفت زیر /// وز او گیرد آتش همی کام شیر

همان جنبش مرد و تیر و کمان /// ازین آتش و نفت بد بی گمان»





ابوسعید

«ای کاش مرا به نفت آلایندی /// آتش بزدندی و نبخشایندی

در چشم عزیز من نمک سایندی /// وز دوست جدا شدن نفرمایندی»

 

ایرانشان

«میانش به گوگرد و نفت سیاه /// بیاگند چون سنگ داننده شاه»

غزالی کیمیای سعادت

« ودیعتهای عزیز و نفیس است که در زیر کوهها پنهان کرده است که آن را معادن گویند آنچه از وی آرایش را شاید چون زر و سیم و لعل و پیروزه و بلخش و شبه ویشم و بلور و آنچه از وی اوانی را شاید چون آهن و مس و برنج و روی و آرزیز و آنچه از وی کارهای دیگر آید از معادن چون نمک و گوگرد و نفت و قیر و کمترین آن نمک است که طعام بدان گواریده شود»

مقامات حمیدی

«گل سرخ چون گوهر درخشان از کان بدخشان سر برون کرده که آتش در نفت زنید که دولت دولت ماست و نوبت هفت زنید که نوبت نوبت ماست»



 

الف رسته در ‫۱۲ روز قبل، سه‌شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۴ - مناجات:

ضرّه = هوو

این زنان که از همه مهربانتر هستند /// دو هوو از روی حسد خود را می‌خورند

 

الف رسته در ‫۱۴ روز قبل، دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۰ - گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست:

 

«خود بُنه و بُنگاه من در نیستی‌ست /// یکسواره نقش من پیش ستی‌ست»

برای فهم معنی این بیت، نخست باید سه نکته را در گفتار مولانا بفهمیم:

۱) کارگاه نیستی

۲) یکسواره

۳) ستی

حال به هر یک از آن‌ها به شکل کوتاه می‌پردازیم:

۱) نکتهٔ نخستین یکی از نظرهای کلیدی مولاناست، که بارها به شکل گسترده و موشکافانه به آن پرداخته است، زیر عنوانهای گوناگون: کارگاه عدم، کارگاه نیستی،‌ بُنگاه نیستی. چند شاهد از آثار او می‌آوریم

«باز گرد از هست سوی نیستی /// طالب ربی و ربانی‌ستی

جای دخل‌ست این عدم از وی مرم /// جای خرج‌ست این وجود بیش و کم

صنع حق چون نیستی‌ست /// جز معطل در جهانِ هست کیست‌‌‌؟»



«قرب نه بالا نه پستی رفتن‌ست /// قرب حق از حبس هستی رستن‌ست

نیست را چه جای بالا است و زیر /// نیست را نه زود و نه دورست و دیر

کارگاه و گنج حق در نیستی‌ست /// غرهٔ هستی، چه دانی نیست چیست»



«هست مطلق کارساز نیستی‌ست /// کارگه هست‌کن جز نیست چیست؟

بر نوشته هیچ بنویسد کسی /// یا نهاله کارد اندر مغرسی

کاغذی جوید که آن بنوشته نیست /// تخم کارد موضعی که کشته نیست

تو برادر موضع ناکشته باش /// کاغذ اسپید نابنوشته باش»



«چون شنیدی شرح بحر نیستی /// کوش دایم تا برین بحر ایستی

چونک اصل آن نیستی‌ست /// که خلا و بی‌نشانست و تهی‌ست

جمله استادان پی اظهار کار /// نیستی جویند و جای انکسار

لاجرم استاد استادان صمد/// کارگاهش نیستی و لا بود

هر کجا این نیستی افزون‌ترست /// کار حق و کارگاهش آن سرست»



«پس عدم گردم، عدم چون ارغنون /// گویدم که انا الیه راجعون»

شاهدها فراوان است و به همین بسنده می‌کنیم.

پس بنگاه نیستی همان کارگاه نیستی است.

۲) واژهٔ یکسواره به طور معمول در کارهای نظامی به کار می‌رفته است ولی مولانا در چند مورد دیگر در آثار خود آن را به کار برده است و بهتر است به خود مولانا بازگردیم تا به واژه‌نامه‌ها.

«خلق را تاب جنون او نبود /// آتش او ریش‌هاشان می‌ربود

چونک در ریش عوام آتش فتاد /// بند کردندش به زندانی نهاد

نیست امکان واکشیدن این لگام /// گرچه زین ره تنگ می‌آیند عام

دیده این شاهان ز عامه خوف جان /// کین گُرُه کورند و شاهان بی‌نشان

چونک حکم اندر کف رندان بود /// لاجرم ذالنون در زندان بود

یکسواره می‌رود شاه عظیم /// دَر کف طفلان چنین دُرّ یتیم

دُرّ چِه؟ دریا نهان در قطره‌ای /// آفتابی مخفی اندر ذره‌ای»



«همچو روی آفتاب بی‌حذر /// گشت رویش خصم‌سوز و پرده‌در

هر پیمبر سخت‌رو بُد در جهان /// یکسواره کوفت بر جیش شهان

رو نگردانید از ترس و غمی /// یک‌تنه تنها بزد بر عالمی

سنگ باشد سخت‌رو و چشم‌شوخ /// او نترسد از جهان پر کلوخ»

۳) سومین واژه «ستی» است. افسوس که واژنامه‌ها معنی این واژه را درهم و آشفته کرده‌اند. این واژه در اصل یک واژه فارسی است دلیل آن هم این است که هم در اوستا هست و هم در سانسکریت. واژه‌نامه‌ها آن را عربی کرده‌اند، مشکلی در آن نیست، بسیاری از واژه‌های عربی هم از فارسی به عربی رفته است، ولی توجیه معنائی که برای آن تراشیده‌اند، گاه بی‌اندازه خنده آور است، به عنوان مثال گفته‌اند « در خطاب به بانو گفته اند: ای شش جهت من»! چون در زبان عربی ست به معنی شش است و ستی می‌شود شش جهت من! ای بانوی من، ای شش جهت من!

مولانا چند جای دیگر هم این واژه را به کار برده است.

۳۱) «چونک خاتون کرد در گوش این کلام /// روز دیگر رفت نزدیک غلام

پس سرش را شانه می‌کرد آن ستی /// با دو صد مهر و دلال و آشتی»



۳۲) «نیستم شوهر نی‌ام من شهوتی /// ناز را بگذار اینجا ای ستی»



۳۳) «این رها کن،عشق‌های صورتی /// نیست بر صورت، نه بر روی ستی

آنچ معشوق‌ست صورت نیست آن /// خواه عشق این جهان، خواه آن جهان»



۳۴) «زن در آمد از طریق نیستی /// گفت من خاک شماام، نی ستی

جسم و جان و هرچه هستم آن تست /// حکم و فرمان جملگی فرمان تست»



این واژه در اوستا هست به شکل «سَتری» ( کاش خط دین دبیره را می توانستیم در گنجور نمایش بدهیم)، همین واژه در سانسکریت به شکل सती (سَتی) به معنی بانو است.

خوب با این مقدمهٔ طولانی معنی بیت این چنین می‌شود:

بُن و بُنگاه اصلی من در جهان نیستی است /// تنها نقش من در برابر بانو است.

 

الف رسته در ‫۱۵ روز قبل، شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۰۳ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۹ - پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحق تعالی:

از بیت ۱۷ بخوانیم که واژهٔ دلیل را به کار برده است:

من دود آتشی هستم،‌من تنها یک دلیل آتش هستم. بروید از هر آن چه تعبیر و تفسیر از آن شاه می‌کنید دوری بگزینید.

زیرا که آفتاب هیچ دلیلی لازم ندارد جز پرتوهای بلند خود.

کجا سایه می‌تواند دلیل آفتاب باشد. سایه را همین بس است که ذلیل آفتاب باشد. ( دقت کنید که دلیل و ذلیل جناس دارد).

جلال و شکوه این دلیل همان ذلیل بودن و پیرو  آفتاب حق بودن اوست. همهٔ ادراکات بشری پسین هستند و وجود آفتاب حق پیشین است. 

 

 

الف رسته در ‫۱۵ روز قبل، شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۴ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۹ - پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحق تعالی:

کودکان همواره خندان و شاد هستند و دانایان همیشه ترشرو /// چون شادی کودکان از شش می‌آید ولی ترشی از جگر

این باوری بوده است در حکمت و طب و روانشناسی قدیم.

 

الف رسته در ‫۱۵ روز قبل، شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۹ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۹ - پیدا شدن روح القدس بصورت آدمی بر مریم بوقت برهنگی و غسل کردن و پناه گرفتن بحق تعالی:

این که من گفتم پخته نبود و نیم خام رها می‌کنم ///  اگر سخن پخته می‌خواهی از حکیم سنائی غزنوی بشنو

 

الف رسته در ‫۱۷ روز قبل، پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۲۲ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱:

جهان و کار جهان سر به سر اگر ...

 

کَهی بود که به جز باد در جهان نشناخت /// کَهی کُهی نکند ز آنک کُه نه فرهادست

اعراب گذاری مطابق نسخهٔ فروزانفر ( همان نسخهٔ کاغذی که در پای غزل آمده است) این چنین است.

۱) کَهی = کاهی

۲) کُهی = کوهی

۳) کُه = کوه

خوانش خانم عندلیب هم که پای غزل آمده است مطابق همان اعراب گذاری فروزانفر است.

نسخهٔ فروزانفر بر اساس نسخهٔ قونیه تهیه شده است، ولی ما نمی‌دانیم که آیا این اعرابی فروزانفر در نسخهٔ خطی قونیه هم وجود دارد یا خیر.

نکته‌های ۱ و ۲ بالا روشن است و ابهامی در معنی بیت نمی‌اندازد، ولی نکتهٔ ۳ جای ابهام دارد. آیا فرهاد را با کاه مقایسه کرده است یا با کوه؟

۴) کُه نه فرهاد است

۵) کَه نه فرهاد است

در ادامهٔ غزل بیت ۹ را بخوانیم: « تو باخبر نشوی گر کنم بسی فریاد /// که از درون دلم موج‌های فریادست»

این فریاد از خود مولاناست که خود را شبیه فرهاد کرده است.

ببینیم مولانا چه تصویرهائی از فرهاد و کوه کندن و باد در جاهای دیگر به دست داده است، چه نمونه را در زیر می‌آوریم:

«ساقی تو ما را یاد کن، صد خیک را پرباد کن /// ارواح را فرهاد کن، در عشق آن شیرین لقا»

«فرهاد هم از بهر او، بر کوه می‌کوبد کُلند»

«همچو فرهاد از هوایت کوه هجران می‌کَنم»

«گه ز هجرش کوه کَن فرهاد باش»

به همان چند نمونه بالا بسنده می‌کنیم و یاد آور می‌شویم بیت معروف او را:

«این جهان کوهست و فعل ما ندا /// سوی ما آید نداها را صدا»

مصرع اول بر روی محور حقیرت کاه می‌چرخد که جز باد چیزی نمی‌شناسد و به هر بادی از جا کنده و سردرگردان می‌شود. مصرع دوم میگوید که این کاه نمی‌تواند کوه باشد. می‌پرسیم که چه کوهی در نظر بوده است؟ کوهی که از فرهاد عظیم تر است؟! یعنی از نیمهٔ مصرع دوم ناگاه مقایسه‌ای که در مصرع اول آعاز شده بود و تا میانهٔ مصرع دوم ادامه داشته ناگاه تغیر جهت داده و کوه را با فرهاد مقایسه کرد!! در تمام آثار مولانا چنین مقایسهٔ خنکی نشده است. در بین شاعران معروف دیگر هم چنین مقایسه‌ و تشبهی پیدا نمی‌شود.. حافظ می‌گوید:

«دل به امّیدِ صدایی که مگر در تو رسد /// ناله‌ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد»

در سراسر غزل هم مقایسه‌‌ها وجود دارد:

۱) باد پوچی ≠ باد مکافات

۲ و ۳) سخن و بود محمد ≠ بولهب و افسانهٔ او

۴) بی ثباتی باد ≠ بقای کوه قاف

۵)‌ دم عیسی ≠ باد هوا

۶)‌ باد سخن ≠ بقای سخن

۷) باد هوا ≠ تیغ پولاد در باد جهان

۸۱) کاه ≠ کوه

۸۲) کوه ≠ فرهاد ؟؟!

۹) موج فریاد مولانا ≠ خبردار شدن تو

۱۰)‌ موج بحر، مُلک آباد ≠ باد هوا

داده‌های بالا کافی است که باور کنیم که کوه با فرهاد مقایسه نشده است بلکه کاه با فرهاد مقایسه شده است.

 

الف رسته در ‫۱۹ روز قبل، چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۵ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۷۷ - مسلهٔ فنا و بقای درویش:

 

بیت ۱۵: «ماتَ زیدٌ، زید اگر فاعل بوَد /// لیک فاعل نیست کو عاطل بود»

ماتَ زیدٌ == فلانی مرد

پس معنی مصرع نخست چنین می‌شود: اگر فلانی فاعل باشد، او مُرد.

مصرع دوم: اما فلانی فاعل نیست، بلکه او عاطل می‌باشد.

جالب است که عاطل در همان وزن فاعل است و طبق صرف و نحو عربی باید فاعل باشد!

اگر معنی عاطل را در واژه‌نامه‌ها جستجو کنید، ممکن است تا اندازه‌ای سر درگمی بیاورد، چون چندین معنی نزدیک به هم به دست می‌دهند و نمی‌دانیم کدام را انتخاب کنیم که شایسته‌تر برای بیت ما باشد. به یاد داشته باشیم که از بن این واژهٔ عربی دو واژه‌ٔ دیگر را در فارسی داریم که پرکار برد هستند، یکی تعطیل (از باب تفعیل) است و دیگری مُعطّل. اگر این دو واژه را هم در نظر داشته باشیم تا حدودی معنی مورد نظر را آسان فهم ترخواهد شد. از طرف دیگر می‌توان در شعرهای مولانا نمونه‌های دیگری از کاربرد واژهٔ عاطل را جستجو کرد: غزل ۱۹۳۷ یکی از آن‌هاست

«جان به خواب از تن برآید در خیال آید بدید /// تن شود معزول و عاطل، صورتی دیگر مُبین»

در بیت بالا واژهٔ عاطل را همراه و همسنگ واژهٔ معزول ( بر وزن مفعول) کرده است. حال بیت بعدی را بخوانید می‌بینید که مولانا همین منظور را آشکارتر بیان کرده است.

بیت ۱۶:‌ «او ز روی لفظ نحوی فاعل‌ست /// ورنه او مفعول و موتش قاتل‌ست»

نسبیت را که در تمام این بخش 177 و بخش پیشین ۱۷۶ دنبال کنید، مراتب هست و نیست را،‌ اثبات میکند.

 

 

مریدان مولانا به رهبری حسام این نوع بحث‌های فلسفی-کلامی را در پیش مولانا طرح می‌کردند و پاسخ مولانا چندلایه بود،‌ بخش ورودی مبحث، مانند همین بخش ۱۷۷ و بخش ۱۷۶، کمابیش فلسفی و کلامی بود ولی مولانا به اثبات‌های فلسفی – کلامی بسنده نمی‌کرد بلکه پاسخ را گسترش می‌داد، آن را به فراز‌های پی در پی می‌کشانید، پرواز میکرد، اوج می‌گرفت، فرود می‌امد و چندین باره فراز و فرود، تا پرسشگر دریابد که بالاتر از فلسفه هم وجود دارد. دنبالهٔ همین بحث را در بخش بعدی ۱۷۸ قصهٔ وکیل صدر جهان و گریختن او از بخارا را ببینید، گسترش پاسخ همین بخش ۱۷۷ است، داستان در داستان از آنجا هم ادامه می‌یابد تا بخش ۲۲۶ و چندین و چندباره به همان داستان بخارا باز میگردد، همهٔ آن ۱۰۶۵ بیت است. و در نهایت بخارا و مردم بخارا و آسمان و زمین و رعد و ابر و باران را همداستان و هم نوا می‌کند.



«هر کجا یابی تو خون بر خاکها /// پی بری باشد یقین از چشم ما

گفتِ من رعدست و این بانگ و حنین /// ز ابر خواهد تا ببارد بر زمین

من میان گفت و گریه می‌تنم /// یا بگریم یا بگویم چون کنم

گر بگویم فوت می‌گردد بُکا /// ور نگویم چون کنم شکر و ثنا

می‌فتد از دیده خونِ دل شها /// بین چه افتادست از دیده مرا

این بگفت و گریه در شد آن نحیف /// که برو بگریست هم دون، هم شریف

از دلش چندان بر آمد های هوی /// حلقه کرد اهل بخارا گرد اوی

خیره گویان، خیره گریان، خیره‌خند /// مرد و زن خرد و کلان حیران شدند

شهر هم هم‌رنگ او شد اشک ریز /// مرد و زن درهم شده چون رستخیز

آسمان می‌گفت آن دم با زمین /// گر قیامت را ندیدستی ببین …. »

پاسخ مولانا در برابر پرسش‌های فلسفی، گسترش همان پرسش است، همراه کردن پرسشگر در پاسخ است تا در فراز و فرودهای پی درپی پرسشگر در یابد که آنچه در علم کلام و فلسفه طرح کرده‌اند و بحث می‌کنند در همان حد بحث برای بحث بوده است، سرگرمی است، فلسفه و علم کلام بدون عشق و بدون عمل ابتر و دم بریده و معطل است.

 

 

الف رسته در ‫۲۸ روز قبل، دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۷ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۶۶ - جواب حمزه مر خلق را:

ور ندانی این دو فکرت از گمان

لا خلابه گوی و مشتاب و مران

اگر این دو اندیشه را از هم باز نشناسی // شتاب نکن، فریب نخور 

 

الف رسته در ‫۲۸ روز قبل، دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۳۱ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳:

نعمت ما چو ز مُکّون بود خلط نگردد به خور و ارتقاد

چون نعمت ما از آفرینش‌گر است، به خور و خواب آلوده نمی‌گردد

 

الف رسته در ‫۲۸ روز قبل، دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۱۶ در پاسخ به نوید خسروانی دربارهٔ امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۱:

ور خون دل خورم، نکنم جز دعای تو

منشی نول کشور ص ۲۹۶

 

الف رسته در ‫۱ ماه قبل، شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۰۸ در پاسخ به رضا خان دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۸:

صورت درست مصرع در نسخهٔ کاغذی چنین است: «منم مصر و شکرخانه چو یوسف در بَرَم گیرد»

م در «من + م» ضمیر پیوسته است،  به معنی «هم» نیست.

بیت آخر: «سخن بخش زبان من، چو باشد شمس تبریزی // تو خامُش تا زبان‌ها خود، چو دل جنبان من باشد»

خامش  به معنی می‌آید، یکی تخلص شعری مولاناست، دو معنی ساکت باش. این واژه ایهام شعری ایجاد می‌کند. در یک واژه دو معنی را گنجانده است.

معنی بیت: در جائی که سخن بخش زبان من شمس تبریزی باشد، تو ساکت باش ، این  زبان  و زبان‌هادل مرا نجنبانده، بلکه شمس این کار می‌کند.

تو خامش مولانا، تو خاموش خواننده، گوش کن شمس چه می‌گوید.

 

الف رسته در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۰۵ در پاسخ به جودی ابوت دربارهٔ عبید زاکانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵:

اینک شراب، اگر هوست میکند وضو

در آفتابه کن که در این خانه آب نیست

اگر هوس وضو داری، شراب در آفتابه کن چون در این خانه آب نیست.

 

الف رسته در ‫۱ ماه قبل، جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۵ در پاسخ به امید دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۱ - در جواب هجوی که در بارهٔ او گفته بودند:

شنوده‌ای دم خاقانی از مدیح کسان  »»» شعرهای خاقانی را در مدح کسان شنیده‌ای

کنون هجای خسان می‌شنو که هم شاید  »»» اکنون  شعر او را در هجو خسان بشنو

هجای بولهب ایزد بگفت و می‌شایست »»» خدا هجو ابولهب را کرد، که سزاوار آن بود (اشاره به سورهٔ تبت یدا ابولهب و تب)

که او هجای سگی گفت رو که هم شاید »»» خاقانی هم در هجو سگی گفت: برو. که سزاوار آن بود.

 

۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode