ای فرق تا به پای همه آرزوی دل
آب حیات رانده خیالت به جوی دل
دل بستمت به زلف ندانستم این قدر
کز وی چنین دراز شود گفتگوی دل
عمری به گرد کوی تو گشتم چو بیدلان
نی دل به دستم آمد و نی آرزوی دل
ور خون دل خورم، نکنم جز دعای تو
زیرا که من به سوی توام، نی به سوی دل
چندین که دل جفای ترا شکر میکند
شرمنده هم نمیشوی آخر ز روی دل
یک موی از سر تو مبادا که بگسلد
آویختی، اگر چه به هر تار موی دل
خسرو حدیث درد تو، باری کجا کند؟
زیرا که نیست در تن افسرده بوی دل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و آرزوهای دل میپردازد. شاعر از عشق خود به محبوبش سخن میگوید و بیان میکند که چگونه زندگیاش را به جستوجوی او سپری کرده است. او به دردی اشاره میکند که از دوری محبوب تحمل میکند و این درد را با دعای خود به سوی او تبدیل میکند. شاعر از وفاداری و وابستگیاش به محبوب سخن میگوید و در نهایت به این نتیجه میرسد که در عالم عشق، همه چیز تحت تأثیر محبوبش است و حتی کوچکترین جزئیات او برایش اهمیت بالایی دارد. در این شعر، عشق به عنوان یک حالت عمیق و پیچیده از احساسات توصیف شده است.
هوش مصنوعی: ای سر، تا زمانی که آرزوهای قلبی من زندهاند، خیال تو برای من مانند جوی آب دلپذیر است.
هوش مصنوعی: من به زلف تو دل بستم و نمیدانستم که این علاقه تا این حد عمیق و طولانی خواهد شد و دل من اینقدر با تو صحبت خواهد کرد.
هوش مصنوعی: سالها در اطراف تو به سر بردم، ولی نه دلباخته شدم و نه به آرزوی دل رسیدم.
هوش مصنوعی: اگرچه سختیها و دردهای زیادی را تحمل کنم، اما تنها از تو دعا میکنم. چون من در جستجوی تو هستم، نه در پی دل و خواستههای خودم.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که دل از رفتار تو شکایت کند، تو باز هم شرمنده نمیشوی و توجهی به احساسات او نداری.
هوش مصنوعی: مبادا که یک موی تو بگذرد و جدا شود، چون تو خودت را به هر رشته محبت من آویختهای.
هوش مصنوعی: خسرو در مورد درد تو چه خواهد گفت؟ زیرا در این بدن افسرده هیچ نشانی از دل و احساس نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای جان نازنین من ای آرزوی دل
میل من است سوی تو میل تو سوی دل
بر آرزوی روی تو دل جان همی دهد
وا حسرتا! اگر ندهی آرزوی دل
چون غنچه بستهام سر دل را به صد گره
[...]
زان شب که یار کرد نگاهی به سوی دل
دیگر به سوی خویش ندیدیم روی دل
صاحبدلی بود که نصیبی به ما دهد
گویی به خاک ما نرسیدست بوی دل
آن را که رخ ز آیینه دوست تافتند
[...]
صد مُهر می نهم به لب گفت و گوی دل
تا گَرد غم به شِکوه نجنبد ز روی دل
دامن به سلسبیل نیالاید آن که او
در چشمه سار درد کند شست و شوی دل
بگداختیم مرهم و الماس ریختیم
[...]
تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل
تا کی به سینه زنم ز آرزوی دل
افتد ز طرف کعبه و بتخانه دربدر
سر گشته ای که راه نیابد به کوی دل
یوسف یکی و نکهت پیراهنش یکی است
[...]
تا کی کنی به گریه، طلب آرزوی دل؟
ای دیده پیش خلق مریز آبروی دل
دل آرزوی خون جگر کرد بی لبت
چندان گریستم که نماند آرزوی دل
یا رب به دامنش ننشیند غبار غم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.