گنجور

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۳

 

بر روی دل افروزت هر کو نظر اندازد

چون شمعش اگر سوزی با سوز درون سازد

با هر که ز طنازی یک لحظه بپردازی

بیکار ز خویش آید با عقل نپردازد

این دولت آن عاشق کز روی سرافرازی

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۹

 

از باده دوشینت بس بیخبریم ای جان

وز شکر شیرینت در شور و شریم ای جان

تا حسن تو شد ساقی در عشق شراب آورد

از نرگس خمارت سرمست و تریم ای جان

جز روی تو گر روئی در دیده ما آید

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۰۲

 

ای در همه عالم پنهان تو و پیدا تو

هم درد دل عاشق هم اصل مداوا تو

با ما چو درآمیزی گویم ز سر مستی

ما جمله توایم ای جان یا خود همگی ما تو

در کسوت هر دلبر هم چهره تو بنموده

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳۶

 

ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی

واندر همه عالم مشهور به شیدایی

در نامه مجنون تا از نام من آغازند

زین بیش اگر بردم سر دفتر دانایی

ای باده‌فروش من سرمایهٔ جوش من

[...]

حسین خوارزمی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

آن زلف مشَّوش وش اندر خم و تاب اولی

وآن نرگس خوش منظر مخمور و خراب اولی

چون مشک و گل و نسرین خوش منظر و خوش بویند

بر عارض گلگونت بر مشک و نقاب اولی

در دیده من چهرت در سینه من مهرت

[...]

ابن حسام خوسفی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

باز این سر بی سامان، سودای کسی دارد

باز این دل هرجایی، جایی هوسی دارد

از کنج غمش دیگر، در باغ مخوان دل را

کان مرغ که من دیدم، خو با قفسی دارد

هر کس بهوای دل، دارد به جهان چیزی

[...]

امیر شاهی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰ - استقبال از عارفی هروی

 

از آتش دل هر کس در سینه غمی دارد

چون نی که به سوز خود گرم است و دمی دارد

گو تیغ مکش هر دم بر غیر که از غیرت

پیوسته دل ریشم بر جان المی دارد

از تیره شب بختم غافل منشین امروز

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

افسوس که ره بینان یک یک ز نظر رفتند

وز راه سبکباری با هم به سفر رفتند

پای از سر و جان بر کف در راه رضا بودند

از یار چو فرمان شد مجموع به سر رفتند

همراه طلب کایشان از دولت همراهی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

غم نیست اگر زلفت با فتنه سری دارد

چون نرگس دلجویت با ما نظری دارد

از حالِ دل ریشم تیر تو خبردار است

ز آن روی که او گه گه زاین ره گذری دارد

گویند شکر ذوقی دارد به مذاق امّا

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

هرگز به جهان چیزی جز یار نمی‌ماند

جز عمر ولی آن هم بسیار نمی‌ماند

گر جلوه دهد خود را در چارسوی خوبی

حسن رخ یوسف را بازار نمی‌ماند

گر دل طلبد کامی ایّام نمی‌بخشد

[...]

خیالی بخارایی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۳۸ - خواجه حافظ فرماید

 

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته درین دفتر گفتیم و همین باشد

بخشد کهن آنکش نوپوشی ثمین باشد

یک نکته درین دفتر گفتیم و همین باشد

گرانکله چون خاتم آرم بسر انگشت

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶ - سید جلال الدین عضد فرماید

 

ای برگ گل سوری از خار مکن دوری

از خار مکن دوری ای برگ گل سوری

ای مخفی کافوری از پنبه مکن دوری

از پنبه مکن دوری ای مخفی کافوری

در پرده مستوری والا نتواند بود

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷ - و من بدایع افکاره

 

ای روز و شبت از رخت اکسونی و دیباجی

بر اطلس و الباغت چرخ آمده نساجی

مانند فراویزم تا چند زخود رانی

ای با فرجی تو صد صوف به قیغاجی

سلطان همه رختی دستار طلادوزست

[...]

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۲۳

 

تا صوف مرقع یافت سنجاب بزیر خود

دیدیم که از شادی در پوست نمیگنجد

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایش‌نامه

 

صوف ارچه شود کهنه دوزند کلاه ازوی

دیباچه شود کهنه پاتاوه نخواهد شد

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایش‌نامه

 

کمخای سمرقندی هر کو بخطا بیند

نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد

نظام قاری
 

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » رسالهٔ صد وعظ

 

نوشته اند خطی کرد فوطه حمام

که هرکه جامه چرکن کند ببر زحلیست

نظام قاری
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

عمری ز رخت بودم با خاطر خوش جانا

ودعت و اودعت فی قلبی اشجانا

دام سر زلفت را گر خیال بود دانه

صید تو شود دانم صد مرغ دل دانا

شد در قدح صهبا عکسی ز رخت پیدا

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

ریزم ز مژه کوکب بی‌ماه‌رخت شب‌ها

تاریک شبی دارم با این همه کوکب‌ها

چون از دل گرم من بگذشت خدنگ تو

از بوسه پیکانش شد آبله‌ام لب‌ها

از بس که گرفتاران مردند به کوی تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

شد خاک قدم طوبی آن سرو سهی قد را

مااعظمه شانا ما ارفعه قدرا

ای پیکر روحانی از زلف بنه دامی

در قید تعلق کش ارواح مجرد را

من نقش خطت بستم روزی که قلم با خود

[...]

جامی
 
 
۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۵۵
sunny dark_mode