گنجور

 
ابن حسام خوسفی

آن زلف مشَّوش وش اندر خم و تاب اولی

وآن نرگس خوش منظر مخمور و خراب اولی

چون مشک و گل و نسرین خوش منظر و خوش بویند

بر عارض گلگونت بر مشک و نقاب اولی

در دیده من چهرت در سینه من مهرت

هم دیده و هم سینه بی این دو کباب اولی

چون فصل بهار آید گل در صف یار آید

خوش گوی غزل خواند در چنگ و رباب اولی

در وجه می صافی سجاده من بفروش

کاین خرقه که من دارم در رهن شراب اولی

این نامه بی ناموس در خم می اندازید

کاین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی

هان ابن حسام امشب خوش گفتی و دُر سفتی

شعر تر حافظ را اینگونه جواب اولی