گنجور

 
خیالی بخارایی

از آتش دل هر کس در سینه غمی دارد

چون نی که به سوز خود گرم است و دمی دارد

گو تیغ مکش هر دم بر غیر که از غیرت

پیوسته دل ریشم بر جان المی دارد

از تیره شب بختم غافل منشین امروز

کز سنبل تر خطّت بر مه رقمی دارد

سر در قدمش افکن ای دل که در این گلشن

چون سرو سرافراز است هر کاو قدمی دارد

از زهد ملاف ای دل کاندر صفت رندی

خوش نیست خیالی را با هرچه غمی دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode