ای عشق منم از تو سرگشته و سودایی
واندر همه عالم مشهور به شیدایی
در نامه مجنون تا از نام من آغازند
زین بیش اگر بردم سر دفتر دانایی
ای بادهفروش من سرمایهٔ جوش من
از تست خروش من من نایم و تو نایی
سرمایه ناز از تو هم اصل نیاز از تو
هم وامق شیدایی هم دلبر عذرایی
گر زندگیم خواهی بر من نفسی در دم
من مرده صدساله تو جان مسیحایی
اول تو و آخر تو ظاهر تو و باطن تو
مستور ز هر چشمی در عین هویدایی
تیری ستماندوزی بر دیده من دوزی
آخر چه جگرسوزی یارب چه دلارایی
پروانهصفت سوزان از شوق فشانم جان
تا گوییم ای جانان تو سوخته مایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق عمیق و دلسوزی گوینده به معشوق است. او خود را سرگشته و مجنون میداند و به شیداییاش در دل تمامی عالم اشاره میکند. گوینده از بادهفروشی میخواهد که او را به جوشش و زندگی بخشد، زیرا عاشق واقعی اوست. او عشق را منبع زندگی و انرژی میداند و تمام وجودش را به عشق معشوق اختصاص میدهد. در ادامه، گوینده به زیبایی معشوق اشاره میکند که هم در ظاهر و هم در باطن وجود دارد و در عین حال، درد و رنج ناشی از عشق را نیز حس میکند. او خود را به پروانهای تشبیه میکند که از عشق میسوزد و در نهایت، ابراز میکند که معشوق او را به شدت تحت تاثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: ای عشق، من در جستجوی تو هستم و در این دنیا به خاطر عشقت معروف به دیوانگی و شیدایی شدهام.
هوش مصنوعی: اگر در نامه مجنون از نام من شروع کنند، دیگر از این بیشتر نمیتوانم به دانش و آگاهی دست یابم.
هوش مصنوعی: ای فروشندهٔ باده، من از تو به جوش و خروش آمدهام. من خود نای هیچ چیز نیستم، بلکه تو هستی که نوا را در من جاری میکنی.
هوش مصنوعی: عشق و محبت تو منبع تمام نیازهایم است و وجود تو موجب شیدایی و سرخوشیام میباشد. تو نه تنها محبوب منی، بلکه کلید همه آرزوها و آرمانهایم نیز هستی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی زندگیم را داشته باشی، یک لحظه بایست و در نفس من بکوش. در حقیقت، من مردهای هستم که صد سال عمر کردهام، تو همانند جان مسیحایی هستی که مرا زنده میکند.
هوش مصنوعی: تو در آغاز و پایان همه چیز هستی، چه در ظاهر و چه در باطن، و حتی اگر در دل و جان پنهان باشی، باز هم در عین نمایانی، از چشمها پنهان ماندهای.
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر ستمی که به من شده، زخم خورده است و این درد و رنج، بسیار سخت و جانسوز است. ای کاش این حالت زارم، در دل کسی تاثیری داشته باشد.
هوش مصنوعی: از روی عشق و شور، جان خود را فدای تو میکنم تا بگوییم ای محبوب، ما هم برای تو در آتش عشق سوختهایم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.