گنجور

 
جامی

ریزم ز مژه کوکب بی‌ماه‌رخت شب‌ها

تاریک شبی دارم با این همه کوکب‌ها

چون از دل گرم من بگذشت خدنگ تو

از بوسه پیکانش شد آبله‌ام لب‌ها

از بس که گرفتاران مردند به کوی تو

بادش همه جان باشد خاکش همه قالب‌ها

از تاب و تف هجران گفتم سخن وصلت

بود این هَذَیان آری خاصیت آن تب‌ها

تا دست برآوردی زان غمزه به خونریزی

بر چرخ رود هر دم از دست تو یارب‌ها

شد نسخ خط یاقوت اکنون همه رعنایان

تعلیم خط از لعلت گیرند به مکتب‌ها

جامی که پی مذهب اطراف جهان گشتی

با مذهب عشق تو گشت از همه مذهب‌ها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرعلیشیر نوایی

بی‌روی تو شد تیره از اشک مرا شب‌ها

روشن نشود شب‌ها بی‌ماه ز کوکب‌ها

از تیرگی هجرت شد روز و شبم یکسان

کز شب سیهم روز است وز روز سیه شب‌ها

عشاق که از هجرت کردند تهی قالب

[...]

اقبال لاهوری

من هیچ نمی‌ترسم از حادثهٔ شب‌ها

شب‌ها که سحر گردد از گردش کوکب‌ها

نشناخت مقام خویش افتاد به دام خویش

عشقی که نمودی خواست از شورش یارب‌ها

آهی که ز دل خیزد از بهر جگرسوزی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه