گنجور

 
حسین خوارزمی

از باده دوشینت بس بیخبریم ای جان

وز شکر شیرینت در شور و شریم ای جان

تا حسن تو شد ساقی در عشق شراب آورد

از نرگس خمارت سرمست و تریم ای جان

جز روی تو گر روئی در دیده ما آید

فردا بکدامین رو در تو نگریم ای جان

هر چند که ظاهر شد خاشاک بر و بحریم

دریای حقایق را صافی گهریم ای جان

هر ناوک دلدوزی کز قبضه عشق آید

گاهی هدفیم آنرا گاهی سپریم ای جان

از بهر نثار تو داریم بکف جانی

بنمای جمال خود تا جان سپریم ای جان

ای یار مسیحا دم از وصل بده مرهم

کز زخم فراق تو خسته جگریم ای جان

گفتی که حسین آخر زین در به نمی گردد

زین در به چه رو گردیم چون خاک دریم ای جان