گنجور

 
امیر شاهی

باز این سر بی سامان، سودای کسی دارد

باز این دل هرجایی، جایی هوسی دارد

از کنج غمش دیگر، در باغ مخوان دل را

کان مرغ که من دیدم، خو با قفسی دارد

هر کس بهوای دل، دارد به جهان چیزی

مائیم و دل ویران، آن نیز کسی دارد

شبها سگ کویش را، رحمی نبود بر من

خوش وقت اسیری کو، فریادرسی دارد

از کوی بتان شاهی، کم جو ره برگشتن

کاین بادیه همچون تو، آواره بسی دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شاهدی

با سلسلۀ زلفی دل میل بسی دارد

در قید جنون او را سودای کسی دارد

ای شیخ مکن عیبم از عشق پریرویان

هر کس به هوای خود میل و هوسی دارد

بر نالۀ من هر شب نالید سگ کویش

[...]

میلی

بیمار غم از مردن، اندیشه بسی دارد

گویا نظر حسرت، بر راه کسی دارد

آمیزش او با من، بی‌مصلحتی نبود

ای وای ازان گرمی،‌ کآتش نفسی دارد

چون دادکنان بینم، آزرده بیدادی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه