گنجور

 
نظام قاری

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته درین دفتر گفتیم و همین باشد

در جواب او

بخشد کهن آنکش نوپوشی ثمین باشد

یک نکته درین دفتر گفتیم و همین باشد

گرانکله چون خاتم آرم بسر انگشت

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

والا و مشلشل را قسمت زازل این بود

کین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد

شد دلق جرزدانش روزی و قبا چمته

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

کمخای خطائی گوهر کو بخطا بیند

نقشش نخرم ارخود صورتگر چین باشد

مشنو تو که سجاده دل برکند از مسواک

این سابقه پیشین تا روز پسین باشد

قاری بامید نو گو کهنه بدر دربر

شاید که چو وابینی خیر تو درین باشد