گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷

 

ای روی داده صحبت دنیا را

شادان و برفراشته آوا را

قدت چو سرو و رویت چون دیبا

وآراسته به دیبا دنیا را

شادی بدین بهار چو می‌بینی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴

 

ای کرده قال و قیل تو را شیدا

هیچ از خبر شدت به عیان پیدا؟

تا غره گشته‌ای به سخن‌هائی

کاینها خبر دهند همی زانها!

تا گوش و چشم یافته‌ای بنگر

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳

 

چون در جهان نگه نکنی چون است؟

کز گشت چرخ دشت چو گردون است

در باغ و راغ مفرش زنگاری

پر نقش زعفران و طبر خون است

وان ابر همچو کلبهٔ ندافان

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸

 

آمد بهار و نوبت صحرا شد

وین سال خورده گیتی برنا شد

آب چو نیل برکه‌ش میگون شد

صحرای سیمگونش خضرا شد

وان باد چون درفش دی و بهمن

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲

 

نندیشم از کسی که به نادانی

با من رسن ز کینه کشان دارد

ابر سیاه را به هوا اندر

از غلغل سگان چه زیان دارد؟

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴

 

این دهر باشگونه چو بستیزد

شیر ژیان به‌دام درآویزد

مرد دژ آگه آن بود و دانا

کز مکر او به وقت بپرهیزد

با آنک ازو جدا شود او فردا

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴

 

برکن زخواب غفلت پورا سر

واندر جهان به چشم خرد بنگر

کار خر است خواب و خور ای نادان

با خر به خواب و خور چه شدی در خور؟

ایزد خرد ز بهر چه داده‌ستت؟

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۴

 

نشنوده‌ای که دید یکی زیرک

زردآلوی فگنده به کو اندر

چو یافتش مزه ترش و ناخوش

وان مغز تلخ باز بدو اندر

گفتا که «هر چه بود به دلت اندر

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳

 

گر مستمند و با دل غمگینم

خیره مکن ملامت چندینم

زیرا که تا به صبح شب دوشین

بیدار داشت بادک نوشینم

حیران و دل شکسته چنین امروز

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۸

 

بر جستن مراد دل ای مسکین

چوگانت گشت پشت و رخان پرچین

بسیار تاختی به مراد، اکنون

زین مرکب مراد فرو نه زین

تا کی کشی به ناز و گشی دامن

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۰

 

ناید هگرز از این یله گو باره

جز درد و رنج عاقل بیچاره

از سنگ خاره رنج بود حاصل

بی‌عقل مرد سنگ بود خاره

هرگز کس آن ندید که من دیدم

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۱

 

ای زود گرد گنبد بر رفته

خانهٔ وفا به دست جفا رفته

بر من چرا گماشته‌ای خیره

چندین هزار مست بر آشفته؟

این دشته بر کشیده همی تازد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۳

 

بدخو جهان تو را ندهد دسته

تا تو ز دست او نشوی رسته

بستهٔ هوا مباش اگر خواهی

تا دیو مر تو را نگرد بسته

دیو از تو دست خویش کجا شوید

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۱

 

تا کی خوری دریغ ز برنائی؟

زین چاه آرزو ز چه برنائی؟

دانست بایدت چو بیفزودی

کاخر، اگرچه دیر، بفرسائی

بنگر که عمر تو به رهی ماند

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۰

 

تمییز و هوش و فکرت و بیداری

چون داد خیره خیره تو را باری؟

تا کار بندی این همه آلت را

در غدر و مکر و حیلت و طراری؟

تا همچو مور بی خور و بی‌پوشش

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۰

 

ای گرد گرد گنبد طارونی

یکبارگی بدین عجبی چونی؟

گردان منم به حال و نه گردونم

گردان نه‌ای به حال و تو گردونی

گر راه نیست سوی تو پیری را

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۲

 

بر مرکبی به تندی شیطانی

گشتم بگرد دهر فراوانی

اندیشه بود اسپ من و، عقلم

او را سوار همچو سلیمانی

گوئی درشت و تیره همی بینم

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۴

 

آنچه‌ت بکار نیست چرا جوئی؟

وانچه‌ت ازو گریز چرا گوئی؟

به روئی ار به روی کسی آری

بی‌شک به رویت آید بی‌روئی

خوش خوش از جهان و جوانمردی

[...]

ناصرخسرو
 
 
sunny dark_mode