گنجور

 
ناصرخسرو

این دهر باشگونه چو بستیزد

شیر ژیان به‌دام درآویزد

مرد دژ آگه آن بود و دانا

کز مکر او به وقت بپرهیزد

با آنک ازو جدا شود او فردا

امروز خود به طبع نیامیزد

زین زال دور باش که او دایم

چون گربه شوی جوید و برخیزد

از بهر چه دوی سپس جفتی

کو روز و شب همی ز تو بگریزد؟