امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷
یارب که دوش غایب من خانه که بود؟
تشویش این چراغ ز پروانه که بود؟
من مست بوده ام به خرابات عاشقان
آن نازنین به مجلس مستانه که بود؟
باری نبود در دلم امشب نشان صبر
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸
آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود
گویی همیشه سوخته درد و داغ بود
هر خانه دوش داشت چراغی و جان من
می سوخت و به خانه من این چراغ بود
من بی خبر فتاده در آن کوی مرده وار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹
اهل خرد که از همه عالم بریدهاند
داند خرد که از چه به کنج آرمیدهاند
دانندگان که وقت جهان خوش بدیدهاند
خوش وقتشان که گوشه عزلت گزیدهاند
محرم درون پرده مقصود نیستند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰
یاران که زخم تیر بلایت چشیدهاند
با جان پاره از همه عالم رمیدهاند
بس زاهدان شهر کز آن چشم پرخمار
سبحه گسستهاند و مصلا دریدهاند
ترسندگان به جور دلت یار نیستند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۱
رندان پاکباز که از خود بریدهاند
در هرچه هست حسن دلارام دیدهاند
خودبین نیند، زان همه چون چشم مردهاند
روشندلند، از آن همه چون نور دیدهاند
چون رهروان ز منزل هستی گذشتهاند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۲
لعل شکروشت که به جلاب شسته اند
گویی پیاله را به می ناب شسته اند
در چشم ما ز خون جگر خواب بسته شد
زان رو که وقت خاستن از خواب شسته اند
هر گه که خوی همی کند آن عارض چو ماه
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۳
اهل خرد که دل به جهان در نبستهاند
زان است کز وی آرزویی برنبستهاند
دل را فراخ کن ز پی صید آسمان
زیرا ملک به دام کبوتر نبستهاند
راه ار دراز، رخش ترا پی نکردهاند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۴
آن رهروان که گام به صدق و صفا زنند
دل را سرای پرده برون زین سرا بزنند
مردان راه زان قدم صدق یافتند
تا هر دو کون را لگدی بر قفا زنند
جان کندن است این زدن دست و پا به حرص
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۵
دریاب کز فراق تو جانم به لب رسید
در آرزوی روی تو روزم به شب رسید
روزم به غم گذشت و شبم تا چسان رود؟
روزی عجب گذشت و شبی بوالعجب رسید
باز آی تا به بوسه فشانم به پای تو
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶
باز آن شکار دوست، ز ابرو کمان کشید
دل صید کرده تیر مژه سوی جان کشید
گفتم به مغز شست غمت، باورم نداشت
مغزم به تیزی مژه از استخوان کشید
دل دوش می پرید که من مرغ زیرکم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۷
ای از فروغ روی تو خورشید رو سفید
شب را به جنب طره تو گشته مو سفید
خط بر میار تا نشود روز ما سیاه
آن روی در خور است چنان باش کو سفید
با من چو وقت صبح چنین گفت شب که ما
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۸
باد آمد و ز گمشده من خبر نداد
زان رو غباری از پی این چشم تر نداد
آمد بهار و تازه وتر شد گل و صبا
زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد
خوشوقت بادکش گذری هست از آن طرف
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹
دل جز ترا به سینه درون جایگه نداد
وین مملکت زمانه به خورشید و مه نداد
آبش مباد ریخته، هر چند زان زنخ
صد تشنه را بکشت که آبی ز چه نداد
صوفی که خاک نیست سرش در ره بتان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۰
دل بی رخ تو در گل و گلشن نه ایستاد
خاطر به سوی لاله و سوسن نه ایستاد
دامن کشان به نازکشی تا روان شدی
یک پای اهل زهد به دامن نه ایستاد
عاشق جهان گرفت که تاب رخت نداشت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱
ما را شکنج زلف تو در پیچ و تاب برد
آرام و صبر از دل و از دیده خواب برد
از راه دل در آمد و از روزن دماغ
رختی که دیده بسته به مشکین طناب برد
روزی عجب مدار که طوفان برآورد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۲
خوبان گمان مبر که ز اولاد آدمند
جانند یا فرشته و یا روح اعظمند
زان انگبین چه ناله کنی، زانکه دائما
مرغان عرش بر مگس از شهد بر مکند
خوانید روح وامق و مجنون وویس را
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳
ای همرهان که آگه از آن رفته منید
گمره شدم، برید و بر آن راهم افگنید
نامه کنید سوی ویم تا بدو رسم
خاکسترم کنید و بر آن خط پراگنید
بر خاک من رسید و پس از مرگ هر گیاه
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۴
دل در هوایت، ای بت عیار، جان دهد
چون بلبلی که دور ز گلزار جان دهد
از رشک زلف غالیه سای تو هر شبی
گر جان بود به نافه تاتار جان دهد
ابرو دو تا شده ست بر آن چشم پر خمار
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۵
دل باز سوی آن بت بدخو چه می رود؟
این خون گرفته باز دران کوچه می رود؟
چون رفت از من آن دل نادان، رو، ای صبا
امشب بران غریب ببین گو چه می رود؟
گلگشت باغ می کند امروز سرو من
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶
عمرم در آرزوی تو رفتهست و میرود
صبرم به جستجوی تو رفتهست و میرود
رفتی و بوی زلف تو ماند و هزار دل
دنبال تو به بوی تو رفتهست و میرود
سوی در تو رهبر جانهای عاشقان
[...]