باد آمد و ز گمشده من خبر نداد
زان رو غباری از پی این چشم تر نداد
آمد بهار و تازه وتر شد گل و صبا
زان سرو نوجوان خبر تازه بر نداد
خوشوقت بادکش گذری هست از آن طرف
هر چند دور مانده ما را خبر نداد
من چون زیم که هیچ گه آن نوبهار حسن
بویی ز بهر من به نسیم سحر نداد
مردم ز بهر دیدن سیرش، دریغ داشت
دستوریم همم ز پی یک نظر نداد
گفتم، چگونه می کشی و زنده می کنی؟
از یک جواب کشت و جواب دگر نداد
دل برد، گر نداد، نه جای شکایت است
کالای خویش را چه توان کرد، اگر نداد
بگذار تا به قحط وفا جان دهم، ازآنک
تخم وفا که کاشته بودیم بر نداد
دور از درت به کنج فراق تو بنده سر
بنهاد و آستان ترا درد سر نداد
نادیدنت بس است سزا دیده را که او
در راه عشق توشه ما جز جگر نداد
آمد به روی آب همه راز ما ز چشم
ما را کجاست گریه خسرو که در نداد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آمد صبا وزان گل نورس خبر نداد
تسکین آتش دل و سوز جگر نداد
نمود رخ ولی نظری سوی من نکرد
فریاد ازان نهال که گل کرد و بر نداد
می خواستم بگریه کنم با تو شرح راز
[...]
آمد بهار و رفتن خود را خبر نداد
با ساکنان باغ ندای سفر نداد
هر نخل آرزو که نشاندیم بر زمین
دادیم آب سبز نگشت و ثمر نداد
شبنم وداع کرد و به ما چشم تر گذاشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.