گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

خوبان گمان مبر که ز اولاد آدمند

جانند یا فرشته و یا روح اعظمند

زان انگبین چه ناله کنی، زانکه دائما

مرغان عرش بر مگس از شهد بر مکند

خوانید روح وامق و مجنون وویس را

کایشان درون پرده این راز محرمند

ای سلسبیل راحت و ای چشمه حیات

بر تشنگان سوخته لطفی که در همند!

زاغان نمی زنند به کویت که می خورند

مشتاق را که سوخته آتش غمند

هر شب منم ز نقش خیال تو در گریز

چون بوم و شپرک که ز خورشید می رمند

خسرو که زنده نیست، نصیحت چه می کنند؟

باد مسیح بر سگ مرده چه می دمند؟