گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷

 

ای گل تو را اگر چه که رخسار نازکست

رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست

در دل مدار نیز که رخ بر رخش نهی

کو سر دل بداند و دلدار نازکست

چون آرزو ز حد شد دزدیده سجده کن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸

 

امروز روز نوبت دیدار دلبرست

امروز روز طالع خورشید اکبرست

دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک

امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست

از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹

 

جانا جمال روح بسی خوب و بافرست

لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست

ای آنک سال‌ها صفت روح می‌کنی

بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست

در دیده می‌فزاید نور از خیال او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰

 

از بامداد روی تو دیدن حیات ماست

امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست

امروز در جمال تو خود لطف دیگرست

امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست

امروز آن کسی که مرا دی بداد پند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱

 

پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست

نظاره تو بر همه جان‌ها مبارکست

یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن

دانسته‌ای که سایه عنقا مبارکست

ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲

 

ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست

بدمستی ز نرگس خمارم آرزوست

هندوی طره‌ات چه رسن باز لولییست

لولی گری طره طرارم آرزوست

اندر دلم ز غمزه غماز فتنه‌هاست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳

 

بد دوش بی‌تو تیره شب و روشنی نداشت

شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت

شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود

در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت

ای آنک ایمنست جهان در پناه تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴

 

جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت

وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت

جان چست شد که تا بپرد وین تن گران

هم در زمین فروشد و بر آسمان نرفت

جان میزبان تن شد در خانه گلین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵

 

آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست

نابوده به که بودن او غیر عار نیست

در عشق باش که مست عشقست هر چه هست

بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست

گویند عشق چیست بگو ترک اختیار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶

 

ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست

عاشق نواختن به خدا هیچ عار نیست

بی حد و بی‌کناری نایی تو در کنار

ای بحر بی‌امان که تو را زینهار نیست

زان شب که ماه خویش نمودی به عاشقان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷

 

ای چنگ پرده‌های سپاهانم آرزوست

وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست

در پرده حجاز بگو خوش ترانه‌ای

من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست

از پرده عراق به عشاق تحفه بر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸

 

امروز چرخ را ز مه ما تحیریست

خورشید را ز غیرت رویش تغیریست

صبح وجود را به جز این آفتاب نیست

بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست

اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹

 

ای مرده‌ای که در تو ز جان هیچ بوی نیست

رو رو که عشقِ زنده‌دلان مرده‌شوی نیست

ماننده‌ خزانی هر روز سردتر

در تو ز سوز عشق یکی تای موی نیست

هرگز خزان بهار شود؟ این مجو محال

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۱

 

لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد

ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد

تشنیع می‌زنی که جفا کرد آن نگار

خوبی که دید در دو جهان کو جفا نکرد

عشقش شکر بس است اگر او شکر نداد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۲

 

قومی که بر براق بصیرت سفر کنند

بی ابر و بی‌غبار در آن مه نظر کنند

در دانه‌های شهوتی آتش زنند زود

وز دامگاه صعب به یک تک عبر کنند

از خارخار این گر طبع آن طرف روند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۳

 

آتش پریر گفت نهانی به گوش دود

کز من نمی‌شکیبد و با من خوش است عود

قدر من او شناسد و شکر من او کند

کاندر فنای خویش بدیدست عود سود

سر تا به پای عود گره بود بند بند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۴

 

بلبل نگر که جانب گلزار می‌رود

گلگونه بین که بر رخ گلنار می‌رود

میوه تمام گشته و بیرون شده ز خویش

منصوروار خوش به سر دار می‌رود

اشکوفه برگ ساخته نهر نثار شاه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۵

 

جانا بیار باده که ایام می‌رود

تلخی غم به لذت آن جام می‌رود

جامی که عقل و روح حریف و جلیس اوست

نی نفس کوردل که سوی دام می‌رود

با جام آتشین چو تو از در درآمدی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۶

 

چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد

در چشم‌های مست تو نقاش چون نهاد

چشم تو برگشاید هر دم هزار چشم

زیرا مسیح وار خدا قدرتش بداد

وان جمله چشم‌ها شده حیران چشم او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۷

 

چندان حلاوت و مزه و مستی و گشاد

در چشم‌های مست تو نقاش چون نهاد

چشمت بیافرید به هر دم هزار چشم

زیرا خدا ز قدرت خود قدرتش بداد

وان جمله چشم‌ها شده حیران چشم تو

[...]

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۸
sunny dark_mode