گنجور

 
مولانا

امروز چرخ را ز مه ما تحیری‌ست

خورشید را ز غیرت رویش تغیری‌ست

صبح وجود را به جز این آفتاب نیست

بر ذره ذرهٔ وحدت حسنش مقرری‌ست

اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح

اشکال نو نماید گویی که دیگری‌ست

اشکال نو به نو چو مناقض نمایدت

اندر مناقضات خلافی مستری‌ست

در تو چو جنگ باشد گویی دو لشکر است

در تو چو جنگ نبود دانی که لشکری‌ست

اندر خلیل لطف بد آتش نمود آب

نمرود قهر بود بر او آب آذری‌ست

گرگی نمود یوسف در چشم حاسدان

پنهان شد آنک خوب و شکرلب برادری‌ست

این دست خود همی برد از عشق روی او

وان قصد جانش کرده که بس زشت و منکری‌ست

آن پرده از نمد نبود از حسد بود

زان پرده دوست را منگر زشت منظری‌ست

دیوی‌ست نفس تو که حسد جزو وصف اوست

تا کل او چگونه قبیحی و مقذری‌ست

آن مار زشت را تو کنون شیر می‌دهی

نک اژدها شود که به طبع آدمی خوری‌ست

ای برق اژدهاکش از آسمان فضل

برتاب و برکشش که از او روح مضطری‌ست

بی حرف شو چو دل اگرت صدر آرزوست

کز گفت این زبانت چو خواهنده بر دری‌ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۵۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

در کوی ما که مسکن خوبان سعتریست

از باقیات مردان پیری قنلدریست

پیری که از مقام منیت تنش جداست

پیری که از بقای بقیت دلش بریست

تا روز دوش مست و خرابات اوفتاده بود

[...]

مجیرالدین بیلقانی

شاها بدان خدای که آثار صنع او

جان بخشی و خرد دهی و بنده پروریست

در چنبر قضاش اسیرند و ممتحن

هر هستیی که در خم این چرخ چنبریست

کز آرزوی بزم تو کز آسمان بهست

[...]

خواجوی کرمانی

ترکی که بر قمر ز شبس طوق عنبریست

در حسن برگزیده ی نه چرخ چنبریست

کویش حریم جنت و بویش نسیم خلد

مویش بنفشه ی تر و رویش گل طریست

هر چند نیست یکسر مویش ز مهر بهر

[...]

سلیم تهرانی

خط نیست این به گرد گلت، سبزه ی تری ست

این خط برای دعوی حسن تو محضری ست

از خضر، رهروان تو منت نمی کشند

هر موج ریگ بادیه بر چشمه رهبری ست

ناموس برده پرده نشینان باغ را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه