گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۰

 

دل ظالم از آب چشم مظلومان نیندیشد

ز اشک هیزم تر آتش سوزان نیندیشد

چه پروا دارد از سنگ ملامت هر که مجنون شد؟

که از کوه گران سیل سبک جولان نیندیشد

دهد در دامن خود لاله و گل جای شبنم را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۱

 

زجوش مغز مستان را به سردستار می رقصد

که در دریای بی آرام کف ناچار می رقصد

هلال عید باشد تیغ مشتاق شهادت را

سر منصور بی پروا به دوش دار می رقصد

که در دامان تمکین می تواند پای پیچیدن؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۲

 

سبک مغزی کز اسباب جهان بر خویش می بالد

چو حمالی است کز بار گران بر خویش می بالد

نشیند زود بر خاک سیه از گردن افرازی

چو آتش هر که ز امداد خسان بر خویش می بالد

کسی کز ساده لوحی نیست چشم عاقبت بینش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۳

 

خط شبرنگ از ان لعل لب گلرنگ می بالد

زبس افتاده شوخ این سبزه زیر سنگ می بالد

گدازد دیدن سنگ محک ناقص عیاران را

وگرنه حسن کامل از خط شبرنگ می بالد

نسیمی می تواند سنگ گردیدن حبابم را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۴

 

نسیم مصر با صد کاروان یوسف لقا آمد

پریزاد بهار از کوه قاف کبریا آمد

به دامن می رسد چاک گریبان گلعذاران را

زگلزار که یارب این نسیم آشنا آمد؟

سواد مصر از نظارگی یک چشم بینا شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۵

 

به ناز افراختی قامت فلکها در سجود آمد

زمی افروختی رخسار، آتش در وجود آمد

نمود این جهان بودی ندارد، بارها دیدم

من و تنگ دهان او که بود بی نمود آمد

که باور می کند از ما اگر مژگان تر نبود؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۶

 

نماند بر زمین هر کس به طینت خاکسار آمد

که عیسی از ره افتادگی گردون سوار آمد

سبکسر در فنای خویش بیش از خصم می کوشد

زبی مغزی به پای خود کدو بالای دار آمد

زگردش ماند پرگار فلک با آن سبکسیری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۷

 

بده ساقی می گلگون که ایام بهار آمد

عجب آبی جهان خشک را بر روی کار آمد

مگر آن سرو سیم اندام عزم گلستان دارد؟

که گل از شاخ بیرون با طبقهای نثار آمد

نظر بر روزن خورشید دارد آب و رنگ گل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۸

 

در و دیوار در وجد از نسیم نوبهار آمد

زمین مرده دل را خون به جوش از لاله زار آمد

زمین یک دسته گل شد، هوا یک شاخ سنبل شد

میان بربند عشرت را که هنگام کنار آمد

رگ سنگ از طراوت چون رگ ابر بهاران شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۹

 

زمین و آسمان از ناله من در خروش آمد

نشست از جوش دریا، سینه من تا به جوش آمد

نشاط دایمی خواهی، به درد از صاف قانع شو

که در دورست دایم جام هر کس درد نوش آمد

تو محو رنگ و بویی، ورنه از هر جنبش خاری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۰

 

شدم آسوده تا از دیده اشک لاله رنگ آمد

نهادم پشت بر دیوار تا پایم به سنگ آمد

غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟

حصار عافیت دیوانه را خوی پلنگ آمد

حذر از دشمنی کن کز طریق صلح می آید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۱

 

زدلسوزان مرا بر سر همین داغ جنون آمد

زخونگرمان به بالینم سرشک لاله گون آمد

نگردد جمع با شیرین زبانی فارغ البالی

به تنگ افتاد شکر تا زبند نی برون آمد

مرا چون لاله داغ خشک مغزی نیست امروزی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۲

 

خرد از سر زجوش شعله سودا برون آمد

جنون عشق موجی زد کف از دریا برون آمد

به این وارونی طالع درین میخانه چون باشم؟

مکرر خون به مینا کردم وصهبا برون آمد

پریشانگرد را آغاز و انجامی نمی باشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۳

 

به عنوانی از ان لب خط جان پرور برون آمد

که بیتابانه آه از سینه کوثر برون آمد

زبی پروایی چشم سیه مست، از غبار خط

به روی پادشاه حسن او لشکر برون آمد

مگر دست دعای ما، رقیبان را فنا سازد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۴

 

به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد

زجذب طوطیان از بند نی، شکر برون آمد

زخط عالم سیه شد در نظر آن خال موزون را

سرآید عمر موری را که بال و پر برون آمد

نگاهش تا زمژگان تاخت بیرون سوخت عالم را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۵

 

به طوف خاک من گر آن سراپا ناز می آمد

به جوی عمر، آب رفته من باز می آمد

چنان کز شیشه سربسته آید باده در ساغر

به آن تمکین به آغوش من آن طناز می آمد

به صید خویش می کردم دلالت شاهبازش را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۶

 

چنین ساقی اگر دور شراب ناب گرداند

بساط خاک را در یک نفس گرداب گرداند

از ان هر لحظه باشد جانبی روی نیاز من

که در هر جنبشی ابروی او محراب گرداند

به اندک روزگاری رشته عمرش گره گردد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۷

 

نه آن مرغم که گرد عالمم پرواز گرداند

ورقهای پر و بال مرا شهباز گرداند

نوای زهره و رقاصی گردون مکرر شد

چه خوش باشد که مطرب پرده این ساز گرداند

محبت غیرتی در چاشنی دارد که گر خواهد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۸

 

دل شیرین نمی گردد به سیل از جای خود، ورنه

زکوه بیستون تردستی من سنگ گرداند

هوس را عشق می سازد دل سوزان من صائب

خس و خاشاک را این شعله زرین چنگ گرداند

نه از رحم است اگر رخسار جانان رنگ گرداند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۹

 

نه هر پیمانه ای از حال خود ما را بگرداند

مگر رطل گران این سنگ را از جا بگرداند

به جد وجهد نتوان گرد هستی از خود افشاندن

مگر سیلاب را از حال خود دریا بگرداند

کنند آزاد مرغی را که گردانند گرد خود

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۳۴۸
sunny dark_mode