گنجور

 
۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۳۵۳
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۱

 

کجا بی باده زنگ از خاطر اندوهگین خیزد؟

چسان این سبزه خوابیده بی آب از زمین خیزد؟

به عزم رقص چون از جای خود آن نازنین خیزد

فلک از پای بنشیند قیامت از زمین خیزد

حجاب نور طی کردن بود مشکلتر از ظلمت

[...]

۱۲ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۲

 

زرخسار تو رنگ از گلشن ایجاد می خیزد

زرفتار تو از آب روان فریاد می خیزد

به هر گلشن که با آن قد رعنا جلوه گر گردی

به تعظیم تو سرو از جای خود آزاد می خیزد

ز آب آیینه روشن پذیرد زنگ و شیرین را

[...]

۷ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۳

 

مرا از دل زقرب خط دلبر دود می خیزد

زرشک خضر از جان سکندر دود می خیزد

نگردد بی صفا از خط بزودی لعل سیرابش

که با تمکین زروی آتش تر دود می خیزد

چنین گر آب خود دارد دریغ از تشنگان لعلش

[...]

۱۰ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۴

 

زسوز دل مرا از چشم گریان دود می خیزد

ازین دریا به جای ابر نیسان دود می خیزد

از آن آتش که زد در کوه و صحرا ناله مجنون

هنوز از روزن چشم غزالان دود می خیزد

کدامین بلبل آتش نفس زباغ بود امشب؟

[...]

۹ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۵

 

مرا اسباب عشرت از دل دیوانه می‌خیزد

شراب و مطرب و معشوق من از خانه می‌خیزد

بشارت باد آغوش دل امیدواران را

که گرد خط ز رخسارش عجب مستانه می‌خیزد

ز سیل رفتن دل‌ها دو عالم می‌شود ویران

[...]

۱۰ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۶

 

دل هر کس به تعظیم سخن از جا نمی خیزد

قیامت گر به بالینش رسد بر پا نمی خیزد

چنین دستی که در دل رخنه کردن آسمان دارد

عجب دارم که گوهر سفته از دریا نمی خیزد

نگردد گرد کلفت کم به آه از سینه عاشق

[...]

۱۲ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۷

 

زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد

به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد

ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من

که از زنجیر من آواز چون جوهر نمی خیزد

زبان آتشین را چرب نرمی می کند کوته

[...]

۵ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۸

 

غبار غم به می از جان غم پرور نمی خیزد

به شستن از گهر گرد یتیمی بر نمی خیزد

فغان بی اثر در سینه عاشق نمی باشد

ازین فولاد یک شمشیر بی جوهر نمی خیزد

غریبی رتبه اهل سخن را می کند ظاهر

[...]

۹ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۴۹

 

که می نالد که آه از جان شیدا برنمی خیزد؟

که می سوزد که دود از خرمن ما برنمی خیزد؟

عبث ای ابر زحمت می دهی دریای رحمت را

به صد طوفان غبار از خاطر ما برنمی خیزد

غبار خاطری دایم به چشم پرده می پوشد

[...]

۵ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۰

 

سیاهی از دل چون گلخن ما برنمی خیزد

چو داغ لاله دود از روزن ما برنمی خیزد

که با ما می تواند دعوی افتادگی کردن؟

که از افتادگی مو بر تن ما برنمی خیزد

نسازد دستبرد ابر هرگز خشک دریا را

[...]

۹ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۱

 

تلاش نام داری چون نگین تن در سیاهی ده

که این داغ از جبین نامداران برنمی خیزد

زفیض چشم تر چون رشته در گوهر نهان گشتم

که می گوید گهر از چشمه ساران برنمی خیزد؟

چه سازد سعی دهقان چون زمین افتاد ناقابل؟

[...]

۱۳ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۲

 

به کشت خشمگینان آتش از ابر بلا ریزد

به قدر تلخرویی زهر از تیغ قضا ریزد

شکوهی هست با بی برگی ارباب قناعت را

که آتش را دل از چین جبین بوریا ریزد

نگیرد صبح اگر ساقی به یک پیمانه دستم را

[...]

۸ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۳

 

ترا از ساده لوحی هر که گل در پیرهن ریزد

خس و خاشاک در جیب و گریبان سمن ریزد

تو با آن قد موزون چون به باغ آیی عجب نبود

که طوق قمریان از رعشه سرو چمن ریزد

عقیق از منت خشک سهیل آسوده می گردد

[...]

۱۸ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۴

 

گل اندامی که در پیراهن من خار می ریزد

به خرمن گل به جیب و دامن اغیار می ریزد

نه کم ظرفی است گر زیر و زبر سازم دو عالم را

که می در جامم از کیفیت دیدار می ریزد

بساط جوهری گردد زمین هر جا به حرف آید

[...]

۷ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

 

به مستی بی‌طلب بوس از دهان یار می‌ریزد

ثمر چون پخته گردد خود‌بخود از بار می‌ریزد

حدیث تلخْ بی‌خود از دهان یار می‌ریزد

چو تنگ افتاد ساغر می ازو ناچار می‌ریزد

بریدن کرد زلف سرکش او را سیه‌دل‌تر

[...]

۱۶ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۶

 

مسلسل حرف از آن مژگان خوش تقریر می‌ریزد

سخن زین خامه فولاد چون زنجیر می‌ریزد

مخور بر دل مرا تا برخوری زان چهره نوخط

که از لرزیدن من جوهر از شمشیر می‌ریزد

چه گل‌ها می‌توان چید از دل بی‌طاقت عاشق

[...]

۱۰ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۷

 

کجا خون مرا آن ساقی طناز می ریزد؟

که خون شیشه در ساغر به چندین ناز می ریزد

چه خواهد کرد گاه جلوه مستانه، حیرانم

سهی سروی که با خودداری از وی ناز می ریزد

کدامین تنگ ظرف آمد به این عشرت سرا یارب

[...]

۷ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۸

 

غمی هر دم به دل از سینه صد چاک می ریزد

زسقف خانه درویش دایم خاک می ریزد

سر گوهر به دامان صدف دیدم یقینم شد

که تخم پاک، دهقان در زمین پاک می ریزد

زمین یک قطعه لعل است از خون شهیدانش

[...]

۸ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵۹

 

زیاد آن ستمگر از رخ من رنگ می ریزد

دل این شیشه نازک زنام سنگ می ریزد

نمی دانم چه می سازد درین بستانسرا دیگر

که از گل باز معمار بهاران رنگ می ریزد

نبیند زرد رویی در خزان از تنگدستیها

[...]

۱۲ بیت
صائب
 

صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۰

 

اگر در دام او اشکی دل دیوانه می ریزد

زچشم دوربینی خونبهای دانه می ریزد

چنان افسرده شد هنگامه بر گرد سرگشتن

که گرد از مصحف بال و پر پروانه می ریزد

برو ناصح نمکدان نصیحت در دلم مشکن

[...]

۸ بیت
صائب
 
 
۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۳۵۳
 
تعداد کل نتایج: ۷۰۵۴