مسلسل حرف از آن مژگان خوش تقریر میریزد
سخن زین خامه فولاد چون زنجیر میریزد
مخور بر دل مرا تا برخوری زان چهره نوخط
که از لرزیدن من جوهر از شمشیر میریزد
چه گلها میتوان چید از دل بیطاقت عاشق
در آن محفل که رنگ از چهره تصویر میریزد
سلامت خواهی از چشم بدان، سر در گریبان کش
که از گردنفرازی بر هدفها تیر میریزد
نه از نازست اگر کم حرف افتاده است لبهایش
قلم چون تنگ شق افتد رقم زو دیر میریزد
تو سنگین دل به جوی شیر قانع نیستی، ورنه
به قدر حاجت از پستان قسمت شیر میریزد
ز حیرانی به دندان میگزی انگشت گستاخی
اگر دانی چهها از خامه تقدیر میریزد
مرا بگذار با ویرانی ای معمار سنگیندل
که رنگ از روی من ز اندیشه تعمیر میریزد
من عاجز کنم چون از علایق جمع دامن را؟
که رنگ آتش از این خار دامنگیر میریزد
مکش تیغ زبان صائب به هر بیهودهگفتاری
که از عاجزکشیها این دم شمشیر میریزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تکلم از دهانش گر ز تنگی دیر می ریزد
تبسم از لب شیرین او چون شیر می ریزد
به صورتخانه دل شوخ نقاشی که من دارم
ز کلک خویش جان در قالب تصویر می ریزد
دل فولاد را از چرب و نرمی موم می سازم
[...]
چو دست جرأتش طرح شکار شیر میریزد
گداز اشک خون ز دیدهٔ نخچیر میریزد
چنان گرد کدورت دور ازو در سینه جا دارد
که آهم بر زمین سنگینتر از زنجیر میریزد
به خاک از بس خیال صورتش با خویشتن بردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.